جمعه ۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
چگونه تخت بلقیس دریچه‌ای به سوی ایمان شد؟

کتاب «زن در قرآن» به قلم علی دوانی، داستان بلقیس، ملکه سبا را از منظر قرآن روایت می‌کند. بلقیس که ابتدا خورشید را می‌پرستید، پس از مواجهه با قدرت و حکمت حضرت سلیمان، به خدای یگانه ایمان می‌آورد این روایت قرآنی، تأملی است بر قدرت هدایت و فرصتی برای خودسازی زنان مسلمان.

به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «زن در قرآن» به قلم علی دوانی به بیان داستان‌های برخی بانوان پرداخته و چهره گروهی از زنان خوب و بد را در قرآن نمایان می‌‏‌سازد و پندی آموزنده برای شناختن زن از دیدگاه اسلام و قرآن و خودسازی زنان مسلمان بر اساس خواست خدا و پیغمبر(ص) می‌‏باشد که در شماره‌های مختلف تقدیم شما خوبان می شود.

خداوند به حضرت سلیمان پیغمبر حشمتی موهبت کرده بود که به هیچیک از بندگان برگزیده اش نداده بود.

سلیمان ، هم پیغمبر خدا بود و هم فرمانروای بزرگ و مقتـدر عصر روزی سلیمان در حالی که طبق معمول گروه بی شماری از جنیان و انسانها و پرندگان در صفهای مشخص ، او را همراهی می‌کردند، راهی سفر شد در آن سفر سلیمان وارد سرزمین «یمن» گردید و در بیابانی گرفتار مضیقه بی آبی گشت به دستور سلیمان ، همراهان در صدد برآمدند تا مگر در آن بیابان سوزان به آبی دست یابند ولی چندان که گشتند دسترسی به آب پیدا نکردند

شاید علت اینکه خداوند به سلیمان مانند پدرش داوود مقام نبوت و سلطنت هر دو را عطا کرده بود، مادیگری و دنیاپرستی قوم آنان «بنی اسرائیل» بود که می پنداشتند کسی می تواند بر آنان حکومت کند که از لحاظ مال و ثروت

و جلال و حشمت سرآمد مردمان مصر باشد.

هر گاه سلیمان به سفر می رفت یا به تخت می نشست ، سپاهیانی از جن و انس و پرندگان که خداوند مسخر وی کرده بود، پیرامونش را می گرفتند یا به دنبالش راه می افتادند.

در آن بیابان گرم و آفتاب سوزان ، سلیمان دید در آنجایی که نشسته است از گوشه ای آفتاب بر او می تابد. چون به اطراف خود نظر افکند جای هد هد را در بالای سر خود خالی دید.

سلیمان می خواست هدهد را که در میان پرندگان شامه خاصی برای یافتن آب ولو از مسافت دور داشت مأمور کند تا هر طور شده او را در آن بیابان از وجود آب آگاه سازد ولی چون جای او را خالی دید گفت: آیا هدهد هست و

من نمی بینم یا از غایبان است ؟ اگر او در این لحظه حساس (بدون جهت )غیبت کرده باشد به سختی کیفر خواهم داد یا برای عبرت دیگران سر از تنش جدا می سازم مگر اینکه برای غیبت خود عذری موجه بیاورد.

خداوند به پرندگان ماند دیگر اصناف جانداران الهام کرده بود که باید تحت فرمان سلیمان پیغمبر باشند و از فرمانش سرپیچی نکنند. به همین جهت نیز سلیمان هدهد را در صورت غیبت غیر موجه مقصر می دانست . این معنا

موهبتی بود که از جانب خداوند فقط به حضرت سلیمان داده شده بود به طوری که نه قبل از وی سابقه داشت و نه بعد از او نظیر پیدا کرد.

دیری نپایید که هدهد آمد و به سلیمان گفت : (من پی به موضوعی برده ام که تو پیغمبر خدا با همه شکوه و جلال و علم و اطلاعی که داری از آن بی خبری ا من از قلمرو (سبا() می آیم و خبری! من از قلمرو صبا می آیم

و خبری مقرون به حقیقت و یقین آورده ام.

«من در آن شهر زنی را دیدم که بر مردم آنجا حکومت می کند و برایش همه گونه وسائل وقدرت وتجمل فراهم است .اوبه خصوص تختی عظیم دارد.»

من دیدم که آن زن و افراد مملکت او به جای پرستش خداوند جهان در برابرخورشید سر به خاک نهاده و آفتاب می پرستند شیطان هم شرک به خدا و کار نامعقول آنان را در نظرشان جلوه داده و از راه حق و صواب بازداشته است

به همین علت هم از راه راست بازمانده اند.

«شیطان آنان را فریب داده است تا خدایی که هر راز پنهان در آسمانها و زمین را آشکار می سازد و از آنچه مردم نهان می دارند یا آشکار می سازند، آگاه است پرستش نکنند. خدایی که جز او خدایی نیست، خدایی که دارنده جهان

آفرینش است»

(هدهد) علت غیبت خود را این طور گزارش داد که در پی جستجوی آب، به شهر ماءرب پایتخت قوم «سبا» در یمن رسیده است و دیده است که بلقیس ملکه سبا با شکوه و جلال هر چه تمام‌تر در حالیکه بر تختی عظیم جلوس کرده است بر مردم یمن حکم می‌راند و خود مردم سبا نیز آفتاب پرست می‌باشند.

بنابراین هدهد در انجام وظیفه کوتاهی نکرده بود و عذر موجه داشت، زیرا اگرچه با همه کوششی که به عمل آورده بود، آبی نیافته بود ولی در عوض خبری مهم آورده و بر امری بزرگ آگاهی یافته بود.

سلیمان پس از استماع گزارش هدهد گفت : (خواهیم دید که راست میگویی یا از دروغگویانی ؟) سپس دستور داد نامه ای برای بلقیس ملکه سبا بنویسند و چون نامه مهیا شد هدهد را مخاطب ساخت و گفت : (هم اکنون این نامه

ببر و در حالی که بلقیس با مشاوران خود تشکیل جلسه داده است در مجمع آنان، بیفکن آنگاه از ایشان کناره بگیر و ببین با خواندن آن به چه نتیجه ای می‌رسند.

بلقیس نامه را گشود و خواند سپس رو کرد به مشاورانش و گفت: ای حاضران مجلس نامه ای گرانقدر به سوی من افکنده شد. این نامه از سلیمان است و مضمون آن چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان بر من برتری مجویید و همه تان به نزد من بیایید و خود را تسلیم کنید.

سپس بلقیس به مشاوران خود گفت : (ای حاضران مجلس ا بگویید تکلیف من چیست ؟ من هیچ تصمیم قاطعی نمی گیرم مگر اینکه قبلا شما نظر خود را اظهار کنید.)

مشاوران بلقیس گفتند: (ما دارای نیروی کافی و نفرات جنگجو هستیم درعین حال اختیار ما به دست تو است ، ببین تا چه پاسخی خواهی گفت .)

بدینگونه وزرای بلقیس امر جنگ و صلح را به عهده ملکه خود محول کردند و آمادگی خود را نیز برای جنگ اعلام داشتند

بلقیس گفت : آنچه من می دانم این است که در صورت اعلان جنگ و شکست ما، پادشاهان فاتح وقتی به عزم جنگ وارد شهری یا کشوری می شوند، نظام شهر و مملکت را در هم ریخته و عزیزترین افراد کشور را به صورت خوارترین آنان در می آورند. آری آنان این کار را خواهند کرد. من به

جای اعلان جنگ ، هدیه ای برای آنان می فرستم تا ببینم فرستادگانم با چه تصمیمی از جانب سلیمان بر می‌گردند.

آنگاه بلقیس جعبه ای محتوی یک دانه گوهر گرانبها برای سلیمان فرستاد و به مشاوران خود گفت اگر سلیمان پیغمبر خدا باشد ما توانائی جنگ با او را نداریم.

و چنانچه پادشاه باشد، هدیه ما را می‌پذیرد و با این قدرت و نفرات برتر او پیروز خواهیم شد.

هدهد که در گوشه سقف قرار گرفته بود و سخنان آنان را می شنید، موضوع را به سلیمان گزارش داد. وقتی فرستادگان بلقیس نزد سلیمان رسیدند و هدایا را به او تسلیم کردند، سلیمان که می دید بلقیس و اطرافیانش به جای اینکه تسلیم شوند و به خدا ایمان آورند، آن طور با وی رفتار کردند، سخت برآشفت همینکه فرستادگان بلقیس به حضور سلیمان رسیدند، سلیمان به آنان گفت : آیا می‌خواهید نظر مرا با مال دنیا جلب کنید؟

اگراین قصد را دارید بدانید:آنچه خدا به من داده است از آنچه شما دارید بهتر و بیشتر است شماییـد که از این هدیه خود شادی می کنید؛ زیرا شما فقط به ظواهر دنیا می نگرید و از آنچه در ماورای عالم ماده و مظاهر جهان است غافل می باشید.

سپس به فرستادگان بلقیس گفت: برگردید به سوی آنان ( بلقیس و مشاورانش) و هدایای خود را نیز ببرید.

و به آن‌ها بگویید من سپاهی به سوی آنان گسیل می‌دارم که قادر نباشید در مقابل آن مقاومت کنید و آنان را با ذلت و خواری از مملکت صبا بیرون خواهم کرد.

پس از رفتن فرستادگان ستارگان بلقیس، سلیمان روبه حاضران درگاه کرد و گفت: ای حاضران درگاه کدامیک از شما می‌توانید تخت بلقیس،را پیش از آنکه آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند حاضر کنید؟

«عفریت» که از سرکرده های جن بود گفت : ((من آن را پیش از آن که تو از جایت برخیزی خواهم آورد. آری من این کار را می کنم و بر آن هم قادر و امین هستم .(۶۳)

به دنبال آن (آصف بن برخیا) وزیر حضرت سلیمان که بهره ای از علوم کتاب آسمانی داشت گفت من قادرم آن را پیش از آنکه مژه بر هم بزنی بیاورم (در این مسابقه آصف بن برخیا برنده شد)

همینکه سلیمان دید تخت بلقیس را آورده اند و نزد او نهاده اند زبان شکرگزاری گشود و گفت : (این از موهبت خدای من است، خدا این نعمت و موهبت را به من داده است تا مرا بیازماید که آیا پاس نعمت او را نگاه می دارم یا کفران نعمت خواهم کرد.

سپس گفت (:هر کس پاس نعمت خدا را نگاهداشت ، سود آن به خود وی بازمی گردد و هر کس ناسپاسی کند، زیانی به خدا نمی رساند بلکه زیان آن به

خود وی می رسد) زیرا خدای من نسبت به شکر بندگان بی نیاز و در عین حال نسبت به آنان کریم است .

قبل ازآنکه بلقیس به حضور سلیمان بار یابدسلیمان گفت: شکل تخت او را دگرگون سازید تا بینم وقت که آمد درک و هوش لازم را دارد که امیدوار باشیم ایمان خواهدآورد یا از کسانی است که امیدی به هدایت آنان نیست.

(وقتی بلقیس آمد به وی گفت : آیا تخت تو بدینگونه بوده است ؟ بلقیس گفت مثل اینکه همان است ! سپس از تماشای آن در دربار سلیمان مات و مبهوت شد. وقتی بلقیس پی برد که آن کار شگفت انگیز را ماءموران سلیمان

انجام داده اند گفت : پیش از این از قدرت سلیمان و حشمت او آگاه بودیم و این حقیقت را اعتراف داشتیم .

به دستور سلیمان کاخی از آبگینه برای سکونت بلقیس ساختند و چون کاخ آماده شد به بلقیس گفتند: (به کاخ درآی ) هنگامی که بلقیس صحن کاخ را دید پنداشت که آنجا را آب گرفته است به همین جهت دامن خود را بالا کشید

ولی در این هنگام سلیمان گفت : نه ، این آب نیست بلکه صحن آن از آبگینه ساخته شده است .

پس از آنکه بلقیس کاملا پی به عظمت و شکوه سلیمان برد و او را دارای نیروی مافوق بشری یافت و سخت تحت تاءثیر شخصیت او قراد گرفت ، ایمان آورد و گفت پروردگارا! من در گذشته به خود ظلم کردم و اینک با سلیمان به تو خداوند جهانیان ایمان می آورم.

- سوره نمل ، آیه ۲۰ - ۲۱.

- سوره نمل ، آیه ۲۲ - ۲۶.

- سوره نمل ، آیه ۲۲ - ۲۶

- سوره نمل ، آیه ۲۲ - ۲۶

- سوره نمل ، آیه ۲۷ - ۲۸.

- ( قالَتْ یا اَیُّهَا الْمَلَؤُا اِنّی اُلْقِیَ اِلَیَّ کِتابٌ کَری مٌ اِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ اِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحی مِ اَلاّ تَعلُوا عَلَیَّ وَ اءتُونی مُسْلِمی نَ قالَتْ یا اَیُّهَا الْمَلَؤُا اَفْتُونی فی اَمْری ما کُنْتُ قاطِعَةً اَمْرا حَتّی تَشْهَدُونِ قالُوا نَحْنُ اوُلوُاقُوَّةٍ وَ اُولُوا بَاءْسٍ شَدی دٍ وَاْلاَمْرُ اِلَیْکَ فَانْظُری ماذا تَاءْمُری نَ قالَتْ اِنَّ الْمُلوُکَ اِذا دَخَلوُا قَرْیَةً اَفْسَدُوها وَ جَعَلوُا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلوُنَ وَ اِنّی مُرْسِلَةٌ اِلَیْهِمْبِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلوُنَ )(سوره نمل ،آیه - ۳۵)

- سوره نمل ، آیه ۳۶ - ۳۷.

- سوره نمل ، آیه ۳۸ - ۴۰.

- سوره نمل ، آیه ۳۸ - ۴۰.

- سوره نمل ، آیه ۳۸ - ۴۰.

- سوره نمل ، آیه ۴۰.

- ( قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ اَتَهْتَدی اَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذی نَ لایَهْتَدُونَ )(سوره نمل آیه ۴۱)

- ( فَلَمّا جائَتْ قی لَ اَهکَذا عَرْشُکِ؟ قالَتْ کَاَنَّهُ هُوَوَاءُوتی نَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمی نَ وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنَّها کانتْ مِنْ قَوْمٍ کافِری نَ ) (سوره نمل ،آیه ۴۲ - ۴۳)

( قی لَ لَهَا ادْخُلیِ الصَّرْحَ فَلَمّا رَاءَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواری رَ قالَتْ رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمی نَ ) (سوره نمل ، آیه ۴۴)

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha