به گزارش خبرگزاری حوزه، رهبر انقلاب اسلامی در پیام به همایش بینالمللی یکصدمین سالگشت بازتأسیس حوزهی علمیهی قم، ضمن اشاره به اینکه «حوزه صرفاً یک مؤسّسهی تدریس و تدرّس نیست»، یکی از ابعاد عنوان «حوزه علمیه» را «مرکز تولید و تبیین اندیشهی اسلام در باب نظامات اجتماعی؛ از نظام سیاسی و شکل و محتوای آن، تا نظامات مربوط به ادارهی کشور، و تا نظام خانواده و روابط شخصی، بر اساس فقه و فلسفه و منظومهی ارزشی اسلام» ۱۴۰۴/۲/۱۷ دانستند.
در پیام رهبر انقلاب به حوزههای علمیه آمده است: «در همهی ادوار، محور اصلیِ بحث و تحقیق در حوزهها، «علم فقه» و پس از آن با فاصلهای، «کلام و فلسفه و حدیث» بوده است.» ۱۴۰۴/۲/۱۷ لطفاً تطور و رشد دانش فلسفه در سدهی اخیر در حوزه علمیه قم، خصوصاً پس از انقلاب اسلامی و نیز نقش عالمان به ویژه حضرت امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی(ره) و شاگردان ایشان را تحلیل بفرمایید.
برای پاسخ به سؤال شما، به اختصار اشاره میکنم که حضرت امام(ره) در دورهای متکفل تدریس معقول در حوزه بودند؛ هم فلسفه و هم عرفان را تدریس میفرمودند. برخی از مراجع نیز گزارش کردهاند که وضعیت درسی ایشان چگونه بود. در واقع، امام(ره) عهدهدار رشتهی معقول در حوزه بودند و در کنار آن، از نظر مسائل اخلاقی نیز درخشش ویژهای داشتند. در آن دوران، ایشان در فضایی علمی قرار داشتند که بزرگانی مانند میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) و آیتالله رفیعی قزوینی(ره) و آیتالله محمدعلی شاهآبادی (ره) نیز حضور داشتند، اما به تدریج، خود حضرت امام(ره) به چهرهی اصلی حوزه در رشتهی معقول تبدیل شدند.
پس از آنکه امام(ره) بیشتر به سمت فقه و اصول گرایش یافتند، علامه طباطبایی(ره) به حوزهی قم آمدند و مسئولیت تدریس معقول را بر عهده گرفتند. ایشان بهراستی بسط فراوانی در این رشته ایجاد کردند. اگرچه امام(ره) پایههای محکمی را بنیان نهادند، اما علامه طباطبایی(ره) با تربیت شاگردان ممتاز ـ گاه تا دویست یا سیصد طلبهی مبرز در درس ایشان شرکت میکردند ـ گسترش چشمگیری در فلسفهی اسلامی پدید آوردند.
پس از علامه طباطبایی(ره)، شاگردان ایشان عهدهدار این رشته شدند؛ از جمله حضرات آیات جوادی آملی(مدظلهالعالی)، حسنزاده آملی(ره) و شهید مطهری(ره) و مصباح یزدی(ره) و دیگران. روش تربیتی علامه و تأسیس پایههای استوار فلسفی توسط ایشان، به گونهای بود که بسیاری از این مبانی، بعدها به بخشی از مبانی نظری نظام جمهوری اسلامی تبدیل شد. این مسیر تا امروز با رویکردی علمی ادامه یافته است. در جمعبندی باید گفت: پس از بزرگان یاد شده در آغاز تشکیل حوزه علمیه قم، حضرت امام(ره) و علامه طباطبایی(ره) و شاگردان ایشان ـ بهویژه حضرات آیات جوادی آملی، حسنزاده آملی و شهید مطهری و آقای مصباح یزدی ـ مسئولیت اصلی پیشبرد فلسفهی اسلامی در این دورهها را بر عهده داشتند و بهحق، پاسخگوی نیازهای فکری چند نسل از طلاب و اندیشمندان بودند.
پس از انقلاب اسلامی، عمدتاً شاگردان علامه طباطبایی(ره) بودند که مسئولیت رشتهی معقول را بر عهده گرفتند و در مواجهه با اندیشههای غربی و جریانهای التقاطی ایستادگی کردند. شهید مطهری(ره) نمونهی بارزی از این فرهیختگان است که در حوزهی علمیه تحت تربیت علامه طباطبایی(ره) به رشد ناب فلسفی دست یافتند، سپس به دانشگاه رفتند و پس از آن نیز پیوند خود را با حوزه حفظ کردند. امروز شاهدیم که آثار شهید مطهری(ره) چه گسترهی وسیعی دارد و چه تأثیر عمیقی بر جریان فکری جامعه گذاشته است. همچنین، حضرت آیتالله مصباح یزدی(ره) با تأسیس مؤسسهی علمی و پژوهشی امام خمینی(ره) و تشکیل مجموعههای آموزشی و تحقیقاتی، خدمتی بینظیر در این عرصه ارائه دادند.
در بخش دیگری از پیام رهبر انقلاب به حوزههای علمیه آمده است: «امروز با تشکیل نظام سیاسی اسلام، سؤال اصلی، چگونگی نگاه کلان شارع به ابعاد فردی و اجتماعی زندگی بشر و پایههای اصولی آن است؛ از نگاه به انسان و جایگاه انسانی و هدفهای زندگی او، تا نگاه به شکل مطلوب جامعهی بشری، و نگاه به سیاست و قدرت و روابط اجتماعی و خانواده و جنسیّت و عدالت و دیگر ابعاد زندگی. فتوای فقیه در هر مسئله باید نشاندهندهی بخشی از این نگاه کلان باشد.» ۱۴۰۴/۲/۱۷ به نظر حضرتعالی دانش فلسفه در شکل گیری و تبیین این نگاه کلان چه نقشی دارد؟ به عبارت دیگر تبیین و تشریح فلسفی انقلاب اسلامی چه ضرورتی دارد؟
انقلاب اسلامی به عنوان حرکتی متعالی، با ویژگیهای منحصر به فردی همچون خاستگاه دینی و توحیدی، پیوند با عالم ماوراء، رسالت هدایتگری جهانی و جهتگیری به سوی خیر، نیکی، حق و عدالت، نیازمند مبانی فلسفی مستحکمی است. این مبانی چه ما بدانیم و چه ندانیم، وجود دارند. وظیفهی ما کشف، تبیین و بسط این مبانی است که فواید متعددی دارد.
تبیین فلسفی انقلاب اسلامی موجب شناسایی دقیق هویت آن میشود. بسیاری از نوسانات و مشکلات کنونی ناشی از عدم شناخت دقیق این هویت است. از سوی دیگر، فلسفه به عنوان زبان عقلانی مشترک، امکان گفتوگو با دیگر مکاتب فکری را فراهم میسازد. این امر زمینهای برای انتقال مبانی فکری انقلاب به دیگر جوامع ایجاد میکند، بدون اینکه لزوماً شکل انقلابی به خود بگیرد.
نکته اساسی دیگر این است که بدون شناخت فلسفی انقلاب، امکان ادامهی مسیر به صورت صحیح وجود ندارد. بسیاری از خطاهای کنونی ناشی از همین نقصان است. همچنین در غیاب روایت فلسفی صحیح، روایتهای نادرست جایگزین خواهند شد که به تحریف هویت انقلاب میانجامد. بنابراین پرداختن به تبیین فلسفی انقلاب اسلامی هم برای شناخت هویت آن ضروری است و هم برای تداوم، توسعه و انتقال صحیح آن به نسلهای آینده و دیگر جوامع. این کار مقدمهای است برای طراحی راهکارهای جدید بر اساس هویت اصیل انقلاب.
به نظر میرسد امروز با توجه به تحولات روز و گسترش فضای مجازی، بسط فلسفی این مسائل برای انقلاب اسلامی چه در داخل و چه در خارج، ضرورت بیشتری دارد. اگر موافق هستید لطفاً لزوم آن را بیشتر توضیح دهید.
در ابتدای انقلاب، تقابل ما با غرب بیشتر سیاسی بود، اما به تدریج به تقابل فکری و فلسفی عمیقتری تبدیل شده است. امروز میبینیم که علوم انسانی غربی پاسخگوی نیازهای ما نیست، معرفتشناسی غربی با مشکلات اساسی مواجه است و فلسفه غربی با مبانی فکری ما سازگاری ندارد. حتی برخی اندیشمندان غربی نیز هنگام تحلیل هویت مسلمانان، ناخواسته به تبیین همان مبانیای میپردازند که در تقابل مستقیم با مبانی تمدن غرب است.
به نظر بنده، حرکت به سمت تمدن نوین اسلامی بدون شناخت این مبانی فلسفی ممکن نیست. هر تمدنی دارای سه لایه است که لایه بنیادین آن، لایه فلسفی است. این لایه هویتساز است و جهتگیری کلی تمدن را مشخص میکند. اگر این لایه به درستی شناخته شود، به راحتی میتوان فهمید که چگونه میتوان از فرهنگ و تمدن غربی فاصله گرفت.
مهمترین کاری که باید انجام دهیم، تشخیص هویت فلسفی و مبانی بنیادین انقلاب است. این لایه فلسفی با پاسخ به سؤالات اساسی و پذیرش عمومی، بقیه لایههای فرهنگی را سامان میدهد و هویت تمدنی را شکل میبخشد.
به عبارت دیگر حوزه علمیه امروز دارای میراثی فلسفی از گذشته هست که این امر با توجه به نیازهای روز لازم است متحول شود و رو به جلو حرکت کند. در حوزه علم فلسفه، چگونه باید برای رسیدن به جایگاه حوزه پیشرو و سرآمد برنامهریزی شود؟ اقدامات تحولی که در حوزه فلسفه باید برنامهریزی و اقدام شود، چیست؟
در میان بحث شما، باید این سؤال را مطرح کنیم که دراین میان، نقش شناخت جریان رقیب تمدنی و نگاه نقادانه به فلسفه غرب چیست؟
این بازتعریف مستلزم مطالعه عمیق و نظاممند فلسفه غرب است، اما نه به شیوه تقلیدی، بلکه با رویکردی نقادانه و تطبیقی. منظور از فلسفه تطبیقی صرفاً مقایسه نظرات مختلف نیست، بلکه کشف نقاط افتراق اساسی و تحلیل ریشهای این تفاوتهاست. باید بدانیم در کجا و چرا از هم جدا میشویم. این شناخت به ما کمک میکند هم میراث فلسفی خود را بهتر بفهمیم و هم در برابر نفوذ ناخواسته اندیشههای بیگانه مقاومت کنیم.
مسئله اینجاست که مدرنیته به هر حال به شکلهای مختلف بر جوامع اسلامی تأثیر گذاشته است. برای مواجهه هوشمندانه با این پدیده، نیازمند غربشناسی دقیق هستیم؛ هم غربشناسی فلسفی که به بررسی مبانی معرفتی میپردازد، هم غربشناسی اجتماعی که آثار عملی این مبانی را تحلیل میکند، و هم غربشناسی از منظر امت اسلامی که به بررسی تأثیرات این پدیده بر جهان اسلام توجه دارد.
یکی از مشکلات جدی ما امروز سیطره ناخواسته معرفتشناسی غربی است. بسیاری از اساتید و اندیشمندان، حتی بدون اینکه متوجه باشند، تحت تأثیر این مبانی قرار گرفتهاند. این مسئله مانع بزرگی در راه تولید علوم انسانی اسلامی است. ممکن است کارهایی انجام شود، اما بدون توجه به این مبانی، این تلاشها به عمق لازم نخواهد رسید.
در پیام رهبر انقلاب اسلامی، آمده است: « فلسفهی اسلامی ما باید برای مسائل اصلی خود، امتداد اجتماعی ترسیم کند.» ۱۴۰۴/۲/۱۷ این مهم چگونه محقق میشود؟
در سنت فلسفی خودمان شاهد نمونههای موفقی از این امتداد بودهایم. به عنوان مثال، در حوزه تربیت، فلسفه اسلامی توانسته است به خوبی امتداد یابد و آثار عملی خود را بر جای بگذارد. بزرگان بسیاری مانند استاد حسنزاده آملی از این ظرفیتها بهره بردهاند و آن را در عرصه عمل به کار گرفتهاند. حتی آثار تربیتی امام خمینی(ره) مانند کتاب «منازل السائرین» ریشه در همین سنت معقول دارد. این نشان میدهد که در برخی حوزهها توانستهایم امتداد مناسبی ایجاد کنیم، اما در بسیاری از عرصههای دیگر هنوز با کمبودهای جدی مواجه هستیم.
برای تحقق این هدف، نیازمند ایجاد گفتمان علمی قوی میان عالمان هستیم. در این مسیر میتوان از دو روش بهره برد: نخست، بهرهگیری مستقیم از شخصیتهای برجسته علمی، و دوم، استفاده از تخصصهای تکمیلی که توسط شاگردان این بزرگان پرورش یافتهاند. اما باید توجه داشت که این امر نیازمند ایجاد ساختارهای حمایتی مناسب است. صرف بیان چند نکته یا ارائه امتیازات تشویقی سطحی کافی نیست. باید مکانیسمهایی طراحی شود که طلاب را به صورت طبیعی به سمت این عرصهها جذب کند، همانگونه که در گذشته مکانیسمهای مؤثری برای جذب طلاب به فعالیتهای تبلیغی وجود داشت.
متأسفانه یکی از مشکلات فعلی این است که در پی امتداد دادن فلسفه به عرصههای جدید، از توجه به مبانی و ریشهها غافل میشویم. به نظر اینجانب، باید همزمان با کارهای امتدادی، به تقویت و تعمیق بنیادهای فلسفی نیز پرداخت. این بنیادها باید روزآمد شده و با توجه به چالشهای فکری معاصر، از جمله اندیشههای غربی، بازتولید شوند. مشکل اساسی اینجاست که در حال حاضر مشوقهای ساختاری و فرهنگی کافی برای هدایت طلاب به این سمت وجود ندارد. با وجود زحمات قابل تقدیر مسئولان حوزه، باید اذعان کرد که برای ایجاد تحول واقعی، نیازمند برنامهریزی عمیقتر و کارشناسیشدهتری هستیم. این یکی از ضروریترین بایستههای فعلی ما در مسیر پیشبرد فلسفه اسلامی است.
برای حل این مشکل، پیشنهاد میکنم کرسیهای تخصصی فلسفه تطبیقی در حوزههای علمیه ایجاد شود. باید متون پایهای برای غربشناسی فلسفی تدوین کنیم و نقشه راهی برای مواجهه نظاممند با فلسفه غرب طراحی نماییم. همچنین لازم است نیروهای متخصص در فلسفه مقایسهای تربیت کنیم که هم با فلسفه اسلامی آشنایی عمیق داشته باشند و هم فلسفه غرب را به خوبی بشناسند.
در نهایت، مواجهه ما با فلسفه غرب باید مواجههای فعال و آگاهانه باشد، نه انفعالی؛ نظاممند باشد، نه پراکنده؛ ریشهای باشد، نه سطحی؛ و در نهایت تولیدگرا باشد، نه مصرفگرا. این مسیر نیازمند برنامهریزی بلندمدت و حمایت جدی نهادهای حوزوی و علمی است. تنها در این صورت است که میتوانیم هم از میراث فلسفی خود پاسداری کنیم و هم پاسخگوی نیازهای فکری جامعه اسلامی در عصر حاضر باشیم.
در این میان، فلسفههای مضاف تا چه اندازه اهمیت دارد و تا چه اندازه میتوان در فهم مسائل یاری رساند؟
لایه اول، به عنوان مثال فلسفه فرهنگ است که به تحلیل ماهیت و حقیقت فرهنگ میپردازد. این لایه بنیادین، وظیفه تبیین مبانی مفهومی و معرفتی را بر عهده دارد. لایه دوم، علم اجتماعی فرهنگ است که به مطالعه پدیدههای فرهنگی در سطح جامعه میپردازد. و نهایتاً لایه سوم، فقه فرهنگ است که به استنباط احکام شرعی مرتبط با فرهنگ اختصاص دارد.
نکته حائز اهمیت این است که نمیتوان مستقیماً از فقه فرهنگ شروع کرد بدون آن که دو لایه پیشین را پشت سر گذاشته باشیم. فلسفه فرهنگ به مثابه زیرساخت نظری عمل میکند و هیمنه مفهومی خود را بر علوم اجتماعی فرهنگ تحمیل مینماید. این دو لایه در کنار هم، بستر لازم برای فقه فرهنگ را فراهم میسازند.
در این میان، نقش فلسفههای مضاف بسیار حیاتی است. این فلسفهها نه به معنای تولید فلسفه برای هر موضوعی به صورت تصادفی، بلکه به عنوان چارچوبهای نظری هدفمند عمل میکنند. فلسفههای مضاف باید بتوانند پل ارتباطی میان مباحث بنیادین فلسفی و مسائل خردتر در علوم انسانی و فقه باشند.
متأسفانه گاهی شاهد این اشتباه هستیم که تصور میشود میتوان بدون توجه به این سلسله مراتب، مستقیماً به سراغ فقه فرهنگ رفت. چنین رویکردی محکوم به شکست است، چرا که بدون درک صحیح از ماهیت فرهنگ و تحلیل علمی آن، استنباط فقهی دچار کاستیهای جدی خواهد شد.
بنابراین، پرداختن به فلسفههای مضاف نه یک انتخاب، که یک ضرورت است. اما باید توجه داشت که این کار نیازمند برنامهریزی دقیق و هدایت هوشمندانه است تا به تولید فلسفههایی بیانجامد که واقعاً بتوانند در علوم انسانی و فقه اثرگذار باشند. این همان مسیری است که میتواند فلسفه اسلامی را از حیطه نظری محض به عرصه عمل و حل مسائل واقعی جامعه سوق دهد.
و در این مطالعات، متن و نصوص دینی چه جایگاهی دارند و چگونه باید با آن مواجه شد؟
من خودم معتقدم امروز همانطور که علامهی طباطبایی یک دورهای تفسیر نوشت برای عصر خودش، به یک کار تفسیری برای امروز انقلاب ما و برای فردای تمدن نوین اسلامی نیاز داریم. آن عصری که علامه در آن بود، پرسشهای آن عصر و راهحلهایی که از قرآن برای آن عصر وجود دارد را مطرح کرد. از خود علامه نقل میکنند که بعد از اینکه کل المیزان را در حدود بیش از دو دهه انجام داد، فرمود اگر الان بخواهم المیزان بنویسم، یک المیزان دیگری مینویسم. عرضم این است که امروز این را احتیاج داریم.
در دوران کنونی کمی کمکاری داریم نسبت به بررسیهای بنیادی اندیشههای معقولمان. یعنی همان سنت معقول را عمیق کردن و فربه کردن. ولی با تأکید بر اینکه کجا را فربه کنیم که به درد امروز ما بخورد. مثلاً ما میرویم یک کاری را میخواهیم انجام بدهیم، میبینیم دو سه تا گره معرفتی داریم، یا دو سه گره فلسفی داریم، این میآید بر اساس آن سنت این گرهها برطرف میشود. اینکه بعضیها میگویند بحثهای بنیادی به هیچ دردی نمیخورد، نه، اتفاقاً بحث بنیادی همیشه به درد میخورد، ولی با این حال اندیشههای بنیادی باید ناظر به نیازها، ناظر به واقعیتها، ناظر به آیندهی تمدن نوین اسلامی و بعضی از پرسشها باشد.
رهبر انقلاب اسلامی در طول سالهای متمادی بارها بر اسلامیسازی علوم انسانی تأکید داشتهاند، در پیام اخیر رهبر انقلاب اسلامی به حوزههای علمیه، ایشان یکبار دیگر به ضرورت علوم انسانی اسلامی اشاره داشتهاند. به نظر شما، نقش حوزه علمیه در تولید علوم انسانی اسلامی چیست؟
این الگو را میتوان در علوم انسانی نیز پیاده کرد، اما متأسفانه چنین اندیشهای هنوز به صورت گسترده وجود ندارد. معتقدم اگر کسی حقایق قدسی دین را که از علم ربوبی نشئت گرفته و در کتاب و سنت تجلی یافته است، به درستی بشناسد و جدی بگیرد، و مقام امام را به عنوان عقل کل و فراتر از آن درک کند، به راحتی میفهمد که هر نکته اجتماعی یا طبیعی که در دین مطرح شده، حقیقتی قدسی دارد، حتی اگر تحلیل دقیقی از آن نداشته باشد.
در علوم انسانی نیز باید چنین دغدغهای وجود داشته باشد: چگونه میتوان راهی برای کشف حقایق قدسی دین در این علوم گشود؟ این مسئله مستلزم بحث درباره مدل علم دینی و روشهای تولید آن است. همچنین باید انگیزههایی در پژوهشگران ایجاد شود که بدون خدشه وارد کردن به فضای علمی تخصصی خود، مسیر را به سمت اسلامی شدن هدایت کنند. ما این تجربه را در فلسفه اسلامی داشتهایم و معتقدم اگر قرار است کسی در این مسیر گام بردارد، باید از این تجربه بهره ببرد.
در پیام رهبر انقلاب به حوزه علمیه، آمده است: «حضور فعّال در همهی میدانهای انقلاب و حتّی در میدان نظامی و تقدیم شهدای گرانقدر در دوران دفاع مقدّس و پیش و پس از آن، از افتخارات بزرگ حوزه و در شمار حسنات بیشمار امام راحل است.» ۱۴۰۴/۲/۱۷ به نظر شما امروز حوزه علمیه در ارتباط با انقلاب اسلامی چه نقشی دارد؟
ما در گذشته برای طلاب جوان بحثی دربارهی حضرت امام داشتیم که چگونه میشود امام را الگوی زمان امروز با مسائل خاص خود قرار داد؟ در آنجا توضیح دادم که برای تحقق این امر، باید حقیقت انقلاب را درک کرد و مأموریت انقلاب را وارد فضای حوزوی ـ حتی در سطح علمی و معرفتی ـ نمود تا این مأموریت، حوزه را به سمت اقدامات ضروری امروز هدایت کند.
بخش دیگر، تحلیل درست از انقلاب و گفتمانسازی حول آن است. اگر این کار بهدرستی انجام شود، بسیاری از مسیرها هموار میشود. یکی از گرههای کورِ فعلی در درون حوزه، این است که گاه واژهی «انقلاب» را به کار میبریم، اما برای برخی از طلبهها، هویت واقعی انقلاب شفاف نیست. بهنظر من، باید تحلیلهای جدیتری دربارهی این هویت انجام داد. خوشبختانه، تحلیلهای حضرت امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب موجود است، اما این تحلیلها باید در حوزه سامان علمی پیدا کند.
اگر این بحثها به سطوح عمیقتری کشیده شود ــ چه در حوزهی فقه، چه فلسفهی سیاسی، چه بنیادهای فلسفی و چه مبانی عرفانی ــ تأثیر شگرفی خواهد داشت. من بسیاری از دوستان را تشویق میکنم که روایتگری انقلاب را در حوزهی تخصصی خودشان دنبال کنند. مثلاً اگر در حوزهی عرفان کار میکنند، این ارتباط را بررسی نمایند. بههرحال، معتقدم این سبک باید گسترش یابد: اول اندیشهسازی، سپس روایتگریِ دقیق و حل مسائل در چارچوب گفتمان انقلابی.
رهبر انقلاب همواره بر ارتقای سطح اخلاق و معرفت طلاب تأکید ویژهای داشتهاند. در پیام رهبر انقلاب به حوزه علمیه آمده است: «حوزه نیازمند تحرّکی بیش از گذشته در تأکید بر توصیههای اخلاقی است» ۱۴۰۴/۰۲/۱۷ به نظر شما در فرآیندهای آموزشی و تربیتی حوزه چه تغییراتی باید ایجاد شود تا در حوزه تهذیب و متخلق شدن طلاب و روحانیون به سطح مطلوب، برسیم؟
میتوان آموزش را چنان طراحی کرد که خودِ محتوای درسی حامل پیامهای اخلاقی باشد. این روش حتی میتواند الگویی برای نظامهای آموزشی دیگر باشد. در سنت فلسفی ما، آثار بزرگان مانند ملاصدرا نمونههای بارز این روش هستند که مطالعهشان همزمان شوق معنوی را در خواننده برمیانگیزد.
یکی از نیازهای اساسی، پرورش استادانی است که هم تبحر علمی داشته باشند و هم صلاحیت معنوی. این اساتید میتوانند هم راهنمای علمی و هم استاد سلوک باشند. در سنت حوزوی ما چنین شخصیتهایی وجود داشتهاند، اما نیاز به گسترش این رویکرد احساس میشود. همچنین باید به فرهنگسازی مستمر توجه کرد و فضایی ایجاد نمود که در آن اخلاق به عنوان جوهر اصلی تحصیل علم دیده شود. این تحول نیازمند عزم جمعی اساتید، مدیران و طلاب است تا تأثیری عمیقتر در تربیت نسل آینده حوزویان ایجاد شود.










نظر شما