جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۳۱
یادداشت | آن‌ها زدند، ولی ندانستند ما با هر ضربه بلندتر می‌شویم

حوزه/ شهادت، نقطهٔ پایان نیست؛ سکوی پرواز است. در روزهایی که دشمن با جنایت می‌ترساند، ملت‌های مقاومت با اشک و ایمان پاسخ می‌دهند: "ما زنده‌ایم، و این خون‌ها، فردایی روشن را می‌سازد.

خبرگزاری حوزه | بسمِ مَن یُخرِجُ من دمعِ العیون بحراً، و من دماءِ الشهداءِ رایةً لا تُطوی

«به نام آن‌که از اشک، دریا می‌سازد، و از خون، پرچمی که هرگز پایین نمی‌آید»

سحر هنوز از خواب نرسیده بود، که شهر از خواب پرید.پ

نه آفتاب آمده بود، نه مؤذنی اذان گفته بود.

اما مرگ، زودتر از همه رسید؛

با پنجه‌هایی خاموش،

با سایه‌ای بی‌نام و نشان.

و پنداشتند اگر خانه را بزنند،

سقف ایمان فرو می‌ریزد.

و اگر نام‌ها را از صفحه‌ها پاک کنند،

معنا از یاد خواهد رفت.

اما ندانستند ما ملتی هستیم

که هر ضربه را سندی برای ایستادن می‌سازیم.

ما امتِ خاطره‌های بلندیم؛

و هر شهید، ستونی‌ست

که سقف زمان را نگه می‌دارد.

آن‌ها زدند...

به روشنی‌ها،

به اتاق‌هایی که جای نور بود نه باروت،

به مغزهایی که می‌دانستند چگونه از سنگ، پنجره بسازند،

و به دست‌هایی که اگرچه اسلحه نمی‌شناختند،

اما ابزار خلق را بلد بودند.

پنداشتند اگر فرمانده بیفتد،
پرچم نیز خواهد افتاد.
نمی‌دانستند ما پرچم را به دست شهدا نمی‌دهیم که بیفتد،
می‌دهیم که بالا بماند.

«وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّه أَمواتاً»
نه...
آنان مرده نبودند.
مردگی سهم کسانی‌ست
که زنده‌ بودنشان، دردی را دوا نمی‌کند.
و اینان، هرکدام تپشی بودند
برای بقای ما.

آنگاه، صدای مردی از میان طوفان برخاست؛
از حنجره‌ی کسی که سکوتش از فریاد دیگران بلندتر است:
«رژیم صهیونیست با این جنایت، سرنوشت خود را نوشت.
دست ما، دست خدا، رهایش نخواهد کرد.»

و ما،
زیر این آسمانِ شکافته،
دل بسته‌ایم به کلماتی
که از دل دعاهای مادران برخاسته‌اند،
از استخوانِ فریادهای بی‌تاب،
و از سرانگشتان خاکی‌ای
که هنوز مزه‌ی خون را می‌شناسند.

«اللهم اجعلنا من المنتقمین لدماء أولیائک»
ما انتقام را بلدیم؛
نه از جنس خشم بی‌منطق،
بل از جنس عدالت.
از همان جنسی که شمشیر علی از آن ساخته شده بود،
و در نگاه حسین جاری بود
آنگاه که فرات را دید
و تشنگی را برگزید.

ما خواهیم گریست،
نه برای شکست،
بل برای عظمت،
برای دیدار،
برای جا ماندن از قافله‌ای
که زودتر از ما راه افتاد.

شهادتِ دانشمند و فرمانده،
از مدار پیشرفت نمی‌کاهد.
این رسم ماست.
ما نسل ادامه‌ایم.
هرجا درختی افتاد،
جنگل رویید.

«إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم»
ما به وعده‌ها دل بسته‌ایم،
اما نه کور.
ما آیه‌ها را دیده‌ایم،
میان دود،
میان خاکستر،
آنگاه که از دل خرابه،
پرچمی آرام‌آرام بالا آمد...

و دشمن؟
او با ما طرف نیست،
با تاریخ طرف است.
با حنجره‌ی بریده‌ای که هنوز از آینده می‌گوید،
با اشکی که می‌داند چگونه ظلم را بشوید،
و با نسلی
که هر بار خاکستر شد،
مانند ققنوس، بال گشود.

ما مردمانِ کربلای زمانه‌ایم.
ما به‌جای داغ، درفش برمی‌داریم.
و برای هر عزادار،
امیدی زنده است
که فردا نزدیک است...

و این‌همه، در آستانه‌ی غدیر رخ داد؛
یادآور عهدی که اگر بر آن مانده بودیم،
جهان، این‌گونه در آتش نمی‌سوخت.

نخستین شکاف، از سقیفه افتاد؛
ترکی آهسته، اما بی‌وقفه...
خانه به خانه، دل به دل،
امت را در خود فرو برد.

و اینک، در آینه‌ی شکسته‌ی فلسطین،
خون نوزادان می‌ریزد؛
در برابر چشمانی کور،
بی‌نام،
بی‌صدا،
بی‌کفن.

غدیر یعنی:
اگر امت یک‌صدا مانده بود...
اگر عدالت، جای قدرت نشسته بود...
اگر به‌جای ترس از یکدیگر،
در پناه هم ایستاده بودیم...

غدیر اگر مانده بود،
ایران، قربانیِ تاریخِ وارونه نمی‌شد؛
قدس، خانه‌ی اشک نمی‌شد؛
لبنان، خواب خون نمی‌دید؛
یمن، به استخوان نمی‌رسید؛
و ما،
این‌همه تکه‌تکه، تنها، مردد نمی‌زیستیم.

نه، غدیر فقط جشن نیست؛
یادآور یک «اگر» بزرگ است:
اگر می‌ماندیم،
اگر گوش می‌دادیم،
اگر دست را پس نمی‌زدیم...

غدیر، وعده‌ی روشن آینده‌ای بود
که ما،
با سقیفه،
به تاریکی فروختیم.

بابک پورمیرزا

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha