به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، شب گذشته ارتش رژیم صهیونیستی به طور ناجوانمردانهای مناطقی از استان قم را مورد اصابت موشکهای خود قرار داد و پنج شهید نتیجه این حمله بود. روزهای گذشته نیز پدافند پرافتخار و غرورآفرین حضرت معصومه (سلام الله علیها) استان قم طی عملیاتهای تدافعی، 3 شهید تقدیم کرده بود و مجموع شهدای استان قم تا به امروز به هشت تن رسید. صبح امروز اطلاعیه مراسم تشییع پیکرهای شهدای گرانقدر اعلام شد و به سرعت در فضای مجازی به اطلاع عموم مردم استان قم رسید.
کمی زودتر از ساعت اعلام شده، خودم را به میدان جانبازان، روبروی مصلی قدس قم رساندم. انبوه جمعیت در گوشه و کنار میدان منتظر بودند تا شهدا برسند. اشک در چشمان مردم حلقه زده بود. خشم و نفرت و ناراحتی از پرکشیدن شهدا را میشد در چشمان یکایک مردم خواند. هرکس سعی میکرد گوشهای از کارها را بردوش بگیرد. مراسم از همان ابتدا با انبوه جمعیت شروع شد. شاید کسی فکرش را هم نمیکرد که چنین جمعیتی در ابتدای این مراسم با شجاعت وصف نشدنی و مثال نزدنی گردهم بیایند.
با وجود اینکه حجم تهدیدات امنیتی رژیم منحوس صهیونیستی در روزهای گذشته با عملیاتهای انتحاری و پهپادی بالا بود؛ اما، در اینجا تنها چیزی که معنا نداشت ترس بود! ترس را یکی از کلیدواژه سؤالاتم از مردم کردم. تا نشان بدهم چقدر فرق است بین شیعه مولا علی، حیدر کرار و یهودیانی که حتی شنیدن نام "خیبر" هم، ترس را در قلب و جانشان بیدار میکند. سراغ مردم میروم. کسی حس و حال مصاحبه کردن را ندارد.
اما موفق شدم از یک طلبه بسیار جوان سؤالاتم را بپرسم. نامش زینت بخش بود. گفت: «من هرچی فکر کردم دیدم این چند شبی که ما توی خانههایمان راحت خوابیدیم و مشغول عبادت شدیم مدیون این شهدا هستیم و الآن دیدم که کمترین کاری که دیدم میتوانم برای این شهدا انجام بدهم این است که در این مراسم حضور یابم و از ایشان تقاضای شفاعت کنم.» پرسیدم برای انتقام چه نظری دارد؟ گفت: «انتظار من از نیروهای مسلح این است که همانطور که تا الآن محکم بودند، تابع محض رهبر انقلاب باشند و رهنمودهای ایشان را به خوبی اجرا کنند.»
خانواده شهدا در میدان منتظر عزیزانشان بودند. خودروی حامل شهدا از میدان فلسطین رسید. شهدا را از ماشین پیاده کردند تا سوار ماشین تشییع کنند. مردم سربند آورده بودند تا به پیکر مطهر این شهدا تبرک کنند. سربندهای سرخی که نشان از آمادگی مردم برای مبارزه با رژیم کودک کش صهیونیستی میداد. شنیدم یکی از حاضرین، درباره شهید رضا پارسا صحبت میکند و اشک میریزد. با صمیمیت اسم او را میبرد. سمتش رفتم و از او خواستم درباره شهید برای من بیشتر بگوید. اول میخواست طفره برود اما نمیدانم چه شد که ناگهان با صلابت اما اشک، شروع کرد به صحبت: «من سی ثانیه بود از او دور شدم! نزدیک ترین دوستش بودم. همان دیروز صبح به من گفت که من آرزوی این را دارم که شهید راه قدس شوم. از تمام همکاران بپرسید، یک دونه بود. نمونه بود. انقلابی بود. ولایی بود. عاشق اهل بیت بود. عاشق شهادت بود. این چند روزه شب و روز توی اداره دوید. بهش گفتیم رضا برو خانه استراحت کن به بقیه فرصت بده، میگفت نه من آروم و قرار ندارم. چند روز موند. آخر مزدش گرفت و لیاقتش همین بود.
فهمیدم که او همرزم شهید رضا پارسا است. فرصت را مغتنم شمردم و از او درباره انتقام پرسیدم. جواب داد: «ما تا آخرین قطره خونمون پای این انقلاب و این نظام ایستادهایم. دوستانمان را دیشب تیکه تیکه از زیر تلی از خاک بیرون کشیدیم و الآن اینجا ایستادیم با اراده و تا آخرین قطره خونمون از رهبری عزیز و از این انقلاب دفاع میکنیم ان شاءالله منتج به ظهور آقا امام زمان بشود.»
سیل جمعیت به سوی حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) به حرکت افتاد. در مسیر جناب سرهنگ جعفر کریمی فرمانده پدافند هوایی حضرت معصومه (سلام الله علیها) را دیدم. لباس مشکی پوشیده بود. داغدار همرزمان شهیدش بود. پیاپیش پیکرهای مطهر شهدا، خانوادههای ایشان حرکت میکردند. خبرنگاران یک به یک تلاش میکردند از آنها مصاحبه و عکس بگیرند. اما آنها به جای نشان دادن ضعف، با صلابت و اقتدار راه میرفتند. طوری که به حالشان غبطه میخوردم. تازه عزیزشان را از دست داده بودند؛ اما دلشان قرص و محکم بود. یقیناً حضرت زینب (سلام الله علیها) به ایشان نظر کرده بود.
چشم میگرداندم و میدیدم که از کوچک و بزرگ همه آمده بودند. جالب اینجاست که بسیاری از مردم عمداً با فرزندان خودشان در این مراسم حاضر شده بودند. بیهیچ ترسی. سراغشان میرفتم تا شاید بتوانم مصاحبهای بگیرم؛ اما موفق نمیشدم.
یک پدر با موهای سفید و فرزندی که در کنارش بود، نظرم را جلب کرد. نامش امیرحسین شاهعلی بود و از روستای شهید پرور فردو آمده بود. فردو نام آشنایی است؛ هم شهید پرور است و هم غرور آفرین برای کشور. امروز رژیم پلید و منحوس صهیونیستی سعی میکند تأسیسات فردو را هدف قرار بدهد و ناکام مانده. علاوه بر ناکامیاش در زدن فردو، نمیداند که تأسیسات آن، به قدری محافظت شده هستند که به هیچ حملهای، آسیبی نبیند.
از این پدر پرسیدم که شما جنگ را دیده بودید؟ گفت: «امروز در مراسم تشییع یاد تشییع پیکر شهدا در دوران دفاع مقدس افتادم. سن من نمیرسید تا در دفاع مقدس شرکت کنم، اما امروز با این شهدا و رهبر عزیز میثاق و عهد میبندیم که کنارشان باشیم. پرسیدم نترسیدید خودتان و فرزندتان آمدید؟ گفت: «اگر میترسیدیم نمیآمدیم؛ اما ما آمدهایم که پشتوانه رهبرمان و مملکتمان باشیم. امروز به حال این شهدا غبطه خوردم و خوشا به حالشان که شهید شدند و خون مطهرشان در پیشگاه امام زمان به زمین ریخته شد.»
فرصت را مغتنم شمردم تا از فرزندش نیز سؤالاتی بپرسم. اول پرسیدم که نترسیدی اسرائیل اقدامی بکند؟ قاطعانه و محکم گفت: «نه.» وقتی از او درباره جنایتهای اسرائیل سؤال کردم کمی فکر کرد و یک جمله گفت: «مرگ بر اسرائیل»
دو نوجوان دیگر را در گوشه کنار مراسم دیدم، نامشان را پرسیدم. یکی محمدحسین عسکری و دیگری حسین امیدی خود را معرفی کردند. گفتم که نترسیدید آمدید؟ یکی از آنها پاسخ داد: «چرا باید از حضور بترسیم؟ وقتی میبینیم که دشمن دارد شکست میخورند و ما قدرت داریم، از چه باید بترسیم؟» پرسیدم الگوی تو کیست؟ بیدرنگ پاسخ داد: «شهید حسین فهمیده الگوی من است و هرکاری برای دفاع از کشور و وطنم و نابودی اسرائیل از دستم بر بیاید، مثل او انجام خواهم داد.» نوجوان دیگر هم حرف او را با این جمله خطاب به رژیم صهیونیستی تکمیل کرد: «منتظر باشید با انتقام و حملهای سخت شما را نابود میکنیم تا دیگر به هیچ کسی ظلم نکنید.»
آیت الله سعیدی نماینده ولی فقیه در استان قم، نماز بر پیکر مطهر شهدا را اقامه کرد. من هم تکبیر نماز را گفتم. آنچه فراموش نمیکنم، آن که طنین صدای با صلابت مردم با بغض و اشک و گریه همراه شده بود. وقتی نماز تمام شد، یکصدا شعارهای یا حسین یا حسین، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا و تا خون در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست در حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) طنین افکن شد. اینجا پر بود از شجاعت و غیرت. اینجا ترس معنا نداشت.
انتهای پیام
نظر شما