یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
چگونه همه ایران برای شکست اسرائیل یک صدا شد؟

حوزه/ عامل اصلی وحدت ملت ایران در مواجهه با اسرائیل، شناخت عمیق و فطری از حقیقت بود که از طریق رهبری و ولایت آشکار شد. جنگ با اسرائیل، فرصتی تاریخی برای درک چهره واقعی دشمن فراهم کرد و حتی مخالفان و جوانان را به سمت پیدا کردن انقلاب سوق داد. این اتفاق، در آحاد مردم متجلی شد و نشان داد مقاومت ملت ایران توانسته مرز میان دوست و دشمن را آشکار کند.

اشاره؛

محتوای زیر حاصل سلسله نشست‌های مجازی «آنِ ما شدن؛ چگونگی پیوند سرزمین، ملت و دین در همبستگی ملی ایرانیان» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم (علیه‌السلام) است. در این نشست به موضوع «پشتیبانی عمومی مردم از جنگ» توسط حجت‌الاسلام حمزه وطن‌فدا، استاد حوزه و دانشگاه و عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی پرداخته شده است که حوزه نیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:

* محورهای اصلی این نشست:

۱_ توحید، بنیان انسجام واقعی و وحدت جامعه است.

۲_ وحدت اجتماعی جز با عبور از «من» فردی و تحقق «ما»ی الهی ممکن نیست.

۳_ محور وحدت در قرآن و هستی‌شناسی توحیدی، فقط ولیّ خداست.

۴_ امام خمینی، تجلی عملی معنای «ما شدن» در جامعه‌ی ایران بود.

۵_ تشکیل امت با اخراج طاغوت و شناسایی امام و دشمن مشترک ممکن شد.

۶_ دو تیپ اجتماعی امروز از ولی فقیه جدا شده‌اند: غرب‌زده و افراط‌گرای عجول.

۷_ تفاوت امت با جامعه، در محور داشتن (امام) و پیوند فطری و وجودی است.

۸_ جریان غرب‌گرا وحدت را در تبیین بی‌مبنای ناتوان از کنش فعال می‌بیند.

پرسش مخاطبین:

* موضوع بحث درباره انسجام اجتماعی جامعه ایران است که به تعبیر رهبری، نتیجه عقلانیت و معنویت رشد یافته در مردم است؛ انسجامی که پشتیبان نظام و نیروهای مسلح شده است.

در این زمینه، پرسش اصلی این است: انسانِ برخاسته از انقلاب اسلامی چه ویژگی‌هایی دارد؟

چگونه انقلاب اسلامی توانسته انسانی با عقلانیت، معنویت و بلوغ اجتماعی خاص پرورش دهد و ما برای فهم بهتر این جامعه، به چه مولفه‌ها و ادبیاتی نیاز داریم؟

زیرا به نظر می‌رسد هنوز نه ما و نه دشمن، انسان و جامعه ایرانی امروز را به‌درستی نشناخته‌ایم.

* پاسخ حجت الاسلام وطن‌خواه

چگونه همه ایران برای شکست اسرائیل یک صدا شد؟

به نظر من، این مسئله نیازمند تأملی عمیق است. باید گفت این بُعد اساساً ریشه‌ای فلسفی دارد و به مفهوم «وحدت» بازمی‌گردد.

در مورد شخصیت حضرت امام، وقتی سخن از هنر ایشان در تبیین این موضوع به میان می‌آید، باید توجه داشت که حرکت فکری و اجتماعی امام، عمیقاً بر نوعی فهم عارفانه از فطرت انسانی استوار است. این فهم عارفانه، پشتوانه‌ای بنیادین برای جهت‌گیری‌های فکری و اجتماعی ایشان بوده است. بنابراین، باید این مسئله به‌عنوان یک محور اصلی در تحلیل اندیشه‌های ایشان مدنظر قرار گیرد.

* معنای بلند و جامع توحید؛ محور وفاق و همبستگی واقعی میان امت

بیایید از اینجا آغاز کنیم که انسان، به‌صورت ذاتی، در خود دو سویه دارد:

یکی سویه‌ تکثر و انفکاک

و دیگری سویه‌ وحدت و انسجام.

حتی عنوان این جلسه که «آنِ ما شدن» است، به‌خوبی نشان‌دهنده‌ این دو بُعد است: هم آنِ انفکاک و جدا شدن در آن نهفته است و هم آنِ پیوستگی و وحدت.

نکته‌ مهم این است که انسان، در شخصیت فردی و اجتماعی خود، به‌نحوی می‌تواند هر دوی این وجوه را بپذیرد و تجربه کند.

حضرت امام، در نگاه خود، تأکید داشتند که «وحدت کلمه» و «کلمه‌ توحید» دو مفهوم جدا از هم نیستند، بلکه دو روی یک سکه‌اند. ایشان معتقد بودند بدون کلمه‌ توحید، نمی‌توان به وحدت کلمه در جامعه دست یافت.

به‌عبارتی، وحدت جامعه از مسیر مفاهیم گوناگون و پراکنده حاصل نمی‌شود که یکی از آن‌ها مثلاً توحید باشد؛ بلکه تنها مفهومی که می‌تواند محور وفاق و همبستگی واقعی میان انسان‌ها قرار گیرد، معنای بلند و جامع توحید است.

هر چه از این معنا فاصله بگیریم، جامعه به‌سمت پراکندگی و تفرّق پیش می‌رود و انسجام از بین می‌رود. ممکن است کسی بگوید جوامع غربی نیز، به‌رغم فقدان توحید، به‌نوعی از اتحاد و همبستگی دست یافته‌اند. حتی در جوامعی مثل اسرائیل نیز ممکن است انسجامی خاص دیده شود، و تصور شود که آن جامعه در برابر یک مسئله‌ مشترک متحد است. اما قرآن تصریح می‌کند که این تنها گمان ماست و واقعیت این‌گونه نیست.

آیه‌ شریفه می‌فرماید: «تَحسَبُهُم جَمیعًا وَقُلُوبُهُم شَتّی»؛ یعنی گمان می‌کنید ایشان یکپارچه‌اند، ولی دل‌هایشان پراکنده است.

این یعنی انسجام ظاهری آن‌ها نتیجه‌ یک فشار، یک چسب بیرونی است که از روی اضطرار و منافع فردی، آن‌ها را در کنار هم نگه داشته است.

طبیعت واقعی آن‌ها، انفصال و واگرایی است. اینجاست که می‌بینیم برای حفظ این انسجام صوری، انواع و اقسام کنترل‌ها اعمال می‌شود:

کنترل سخت

کنترل نرم

کنترل فرهنگی و امثال آن.

* توحید، «من» را به «ما»ی الهی تبدیل می‌کند.

باید گفت که جریان توحید از جنس دیگری است. توحید، به‌طور طبیعی نوعی هم‌گرایی و انسجام در ساحت اندیشه، خواست و عمل پدید می‌آورد.

دلیل آن نیز روشن است: تا زمانی که «من» وجود دارد، مانعی برای وحدت وجود دارد. توحید کاری می‌کند که انسان از خود تهی شود؛ از تعینات فردی عبور کند و وجه الهی خویش را برجسته سازد.

به تعبیر دیگر، توحید، انسان را از «من» فردی رها می‌کند و وجه «ما» بودن، وجه مشترک و الهی را تقویت می‌کند.

در مراتب گوناگون معنای توحید، همه‌چیز به‌سمت وحدت پیش می‌رود. از لحظه‌ای که انسان از معنای توحید فاصله می‌گیرد، امکان دیگری برای انسجام و هم‌گرایی فراهم می‌شود، اما این انسجام، اغلب صوری و به اجبار است.

در آنجا دیگر «خواست من»، «فکر من»، «عمل من» محور قرار می‌گیرد، و تنها با زور و کنترل می‌توان پیوندی بین خواسته‌های متفاوت ایجاد کرد. در این حالت، پیوندها واقعی و درونی نیستند.

اگر این مسئله را فهم کنیم که در نظام حیات دینی، فقط معنای عمیق توحید است که می‌تواند انسجام حقیقی ایجاد کند، پرسش بعدی این خواهد بود که «چرا در جوامع اسلامی، گاه با چنین تکثرها و واگرایی‌های عجیبی مواجهیم؟»

این پرسشی است که باید به‌طور جدی درباره‌ آن گفت‌وگو شود. به‌نظر می‌رسد، علاوه بر اسلام و انقلاب اسلامی، باید عمق تاریخی ما و حتی شاید پدیده‌ای چهارم، یعنی «امکان‌های تازه‌ای که انقلاب اسلامی فراهم می‌کند»، نیز در نظر گرفته شود.

این‌ها عناصر و بسترهایی هستند که انقلاب اسلامی برای تحقق آن نوع از انسجام، روزبه‌روز در اختیار ما می‌گذارد.

* محور وحدت فقط «ولیّ خدا» است

در اینجا قرآن راه‌گشاست. قرآن می‌خواهد کمک کند تا این معنا را، که ریشه در هستی‌شناسی توحیدی دارد، در حیات اجتماعی هم ببینیم.

قرآن تصریح می‌کند که محور وحدت فقط یک چیز می‌تواند باشد و آن هم «ولیّ خدا» است. تنها زمانی جامعه می‌تواند به وحدت برسد که حول ولیّ الهی انسجام یابد.

به‌همین دلیل، در آیات اجتماعی قرآن، معمولاً «الله» و «رسول» در کنار هم می‌آیند: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول».

الله، آن معنای حقیقی و هستی‌شناسانه‌ وحدت را نمایندگی می‌کند، و رسول، ترجمان عینی آن وحدت در حیات اجتماعی است. جامعه‌ای که حول ولیّ الهی شکل می‌گیرد، می‌تواند از خود عبور کند و به «ما» برسد.

شاید روشن‌ترین آیه در این زمینه، آیه‌ ۱۰۳ سوره‌ آل عمران باشد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»؛ یعنی همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.

ادامه‌ آیه نیز بسیار قابل توجه است: «وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا»؛ یعنی به یاد آورید نعمت خدا را بر شما، زمانی که دشمن یکدیگر بودید، اما او میان دل‌هایتان الفت انداخت و به برکت آن نعمت، برادر شدید.

اینجا مفهوم «برادری» صرفاً به معنای استعاری مورد استفاده قرار نگرفته، بلکه اشاره به پیوند وجودی دارد، نوعی «ما شدن» که انسان‌ها در تجربه‌ زیستی خانوادگی آن را در سطحی غریزی حس می‌کنند، اما در جامعه‌ ایمانی، این پیوند در سطحی عمیق و الهی رخ می‌دهد.

* تفاوت امت و جامعه

در این زمینه، دکتر شریعتی نیز در متن معروف خود تحت عنوان «امت و امامت» به تفاوت بین «امت» و «جامعه» اشاره می‌کند.

او می‌گوید: تفاوت اصلی در این است که امت، جامعه‌ای است که حول امام سامان یافته است.

جامعه، صرفاً نوعی اتصال است، اما اتصال بر محورهای گوناگون و اغلب پراکنده. در حالی‌که امت، بر محور امام تعریف می‌شود، و این محور، به امت معنا و انسجام می‌بخشد.

بنابراین، هر اندازه که در جامعه اسلامی «امام» به‌عنوان محور و مبنای وحدت، جدی‌تر گرفته شود، امکان «ما شدن» و وحدت حقیقی نیز تقویت خواهد شد.

در واقع، وقتی امام به‌عنوان تجلیِ توحید بر روی زمین حاضر می‌شود، این ظرفیت را ایجاد می‌کند که انسان‌ها از «من بودن» خارج شوند و به وحدت برسند.

این وحدت، نه انتزاعی و نه تحمیلی، بلکه ریشه در فطرت دارد؛ بنابراین باید عنصر وحدت‌آفرین نیز، برخاسته از فطرت انسان و در عین حال حاضر بر روی زمین باشد.

حاج قاسم سلیمانی نمونه‌ای از همین عنصر فطری زمینی است. او شخصیتی بود که به‌نحو عجیبی، خود را وقف دیگران کرده بود. اما این فداکاری و این سطح از «برای دیگری بودن»، به‌سادگی و به‌طور طبیعی در افراد پدید نمی‌آید.

انسان به‌طور معمول، واجد چنین ظرفیت بالایی برای «فدای دیگری شدن» نیست. حاج قاسم، تنها زمانی توانست به این مرتبه برسد که پیش از آن، خود را با ولیّ الهی، با امام جامعه، پیوند زده بود.

آن اتصال، او را از خود تهی کرده و از تعیّن فردی رها ساخته بود؛ و پس از آن بود که توانست به‌معنای واقعی کلمه «برای مردم» باشد.

* تفاوت همبستگی امت یا «ما شدن» با ناسیونالیسم

از همین‌رو، حاج قاسمِ پس از این پیوند، دیگر «شخص» نبود؛ «ما» شده بود. مثل همان تعبیری که حضرت امام خمینی درباره شهید بهشتی فرمود: «بهشتی یک امت بود».

این یعنی او، دیگر فرد نبود؛ بلکه ملّت شده بود، در دیگران حل شده بود. وقتی به او نگاه می‌کنی، دیگر او را نمی‌بینی؛ بلکه دیگران را، مردم را، ایران را در او می‌بینی. این «بی‌تعیّنی» و «ما شدن» از ویژگی‌های نادری است که به‌سادگی تکرار نمی‌شود.

گویی از آن پدیده‌هایی است که مانند ستاره‌ای نادر، هر چند میلیون سال یک‌بار در آسمان بشر عبور می‌کند.

این تواناییِ «از خود خارج شدن» و در دیگری جاری شدن، گرچه ممکن است در قالب‌های مختلف ایثار و فداکاری در میان ملت‌های دیگر نیز تا حدودی دیده شود، اما نمونه‌ای چنین عمیق از «ما شدن» و ذوب در جمع، چیزی فراتر از ناسیونالیسم‌ها و همبستگی‌های قومی است.

ناسیونالیسم، اگرچه در ظاهر به‌دنبال ایجاد وحدت است، اما در واقع، تنها یک «من جمعی» و نوعی «منیّتِ اجتماعی» را بازتولید می‌کند.

تفاوتی ندارد که این من جمعی، در قالب نژاد آریایی، عرب، ترک، یا ژرمن تعریف شود؛ در هر صورت، با وحدت حقیقی فاصله دارد و صرفاً یک همگرایی مقطعی و جزئی است که در نهایت، دوباره به تفرقه و تکبّر و انحصارطلبی بازمی‌گردد.

* اولین تشکیل امت در ایران با اخراج طاغوت

حال اگر بخواهیم از این سطح معنایی و فلسفی عبور کنیم و به حوزه راهبردی و اجتماعی نزدیک‌تر شویم، می‌توان این مسأله را در جامعه خودمان بررسی کرد.

در بستر انقلاب اسلامی، دو نوع رویکرد و دو «تیپ اجتماعی» قابل شناسایی‌اند که نسبت‌شان با امام جامعه، بر امکان یا امتناعِ وحدت در ایران اثر می‌گذارد.

در تجربه انقلاب، آن لحظه‌ای که مردم ایران توانستند به «ما شدن» دست یابند، وقتی بود که امام خمینی را شناختند، دشمن مشترک را تشخیص دادند و خواستی مشترک برای بیرون راندن طاغوت پیدا کردند.

این هماهنگی، ریشه در درک مشترک از یک «افق» داشت؛ افقی که امام ترسیم می‌کرد و دشمن، آن را انکار می‌کرد. اما پس از آن، در طول تاریخ انقلاب، آرام‌آرام از این وضعیت فاصله گرفتیم و شکاف‌هایی پدید آمد.

اکنون نیز دو تیپ اجتماعی مشخص‌اند:

نخست، گروهی که نسبت به امام جامعه تردید دارد؛ این گروه نمی‌پذیرد که امام می‌تواند ما را از «منِ فردی» خارج کرده و به سوی وحدت هدایت کند.

اینان افقی را که امام معرفی می‌کند، صرفاً یک خیال و توهّم می‌پندارند. از نظر آن‌ها، غرب مقصدی مطلوب و کارآمد برای پیشرفت است. برای ساختن یک ایرانِ بهتر، باید به غرب تکیه کرد.

در عین حال، به ظاهر به وطن علاقه دارند، سرود «ای ایران» می‌خوانند، اما حاضر نیستند از غرب فاصله بگیرند.

این نگاه، اگرچه به دنبال وحدت است، اما وحدتی بی‌مبنا و برخاسته از تعلّق به ساختارهای بیگانه است؛ نمی‌پذیرد که وحدت باید حول ولیّ الهی شکل گیرد.

تیپ دوم رویکردی معکوس دارد. این گروه نه‌تنها با غرب مخالف است، بلکه راه وحدت را در صراحت، قاطعیت و مقابله مستقیم با غرب می‌بیند.

اما این رویکرد نیز در نقطه‌ای از امام جامعه جدا می‌شود. چرا؟

چون نمی‌تواند صبر، تدبیر، و آن فرآیند تدریجی‌ای که در روش رهبری دیده می‌شود را تحمل کند.

آن‌ها خواهان کنش فوری و انقلابی دائم‌اند. از نگاه این گروه، اگر هنوز اسرائیل را با خاک یکسان نکرده‌ایم، یعنی انقلاب از مسیر خود منحرف شده است. آن‌ها با چنین ذهنیتی، خود را در نقطه‌ای غیر از امام جامعه قرار می‌دهند، و وحدت از آن‌ها نیز سر نمی‌زند.

این دو تیپ، هر دو در نقطه‌ای از «ولیّ فقیه» جدا شده‌اند. یکی با تأخیر مانده و دیگری جلوتر از مسیرِ ولی حرکت کرده است.

در حالی که در منظومه قرآنی، راه رسیدن به وحدت و رفع نزاع، بازگشت به نقطه‌ی پیامبر و ولیّ الهی است. همان‌طور که در آیه‌ای از سوره انفال آمده: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا...»،

یعنی اگر می‌خواهید دچار تفرقه نشوید و نیرویتان زائل نگردد، باید به الله و رسول بازگردید.

* امام خمینی، معنای «ما شدن» را در جامعه مجسم کرد

امروز نیز در جامعه ما، برخی هستند که فقط زمانی دل‌شان با انقلاب و رهبری صاف خواهد شد که اسرائیل نابود شده باشد؛ در غیر این صورت، نمی‌توانند در «نقطه امام» مستقر شوند.

این یعنی هنوز نتوانسته‌اند در مسیر «ما شدن» حقیقی، که باید حول ولی فقیه و امام جامعه باشد، حرکت کنند. نتیجه این وضعیت، تداوم شکاف و اختلاف است.

در یکی از دیدارهای رهبری با دانشجویان در ۲۲ اسفند، ایشان اشاره کردند که هنر امام خمینی این بود که ملت ایران، اگرچه خود به‌نوعی به یک نقطه «خواست مشترک» رسیده بود، اما توانِ جمع شدن نداشت.

امام آن نقطه وحدت را آشکار کرد، آن معنا را مجسم ساخت و خود، آن معنای مشترک را شد. مردم، از طریق او، توانستند به درک جدیدی برسند و امت شوند.

بنابراین، اگر امروز نتوانیم حول ولی فقیه به وحدت برسیم، علت آن را باید در نگاه‌های متفاوت به نسبت خود با غرب، و درک‌های متفاوت از میزان صبر و راهبرد و مواجهه با دشمن دانست.

* جریانی که مواجهه با نظم جهانی و نظام سلطه را شکست می داند

در نقطه‌ی مقابل نگاه کنش‌گرایانه و فعال نسبت به مواجهه با نظام سلطه، جریانی دیگر نیز وجود دارد. این جریان بر این باور است که امکان مواجهه با نظم جهانی و قدرت‌هایی چون اسرائیل از اساس وجود ندارد.

این نگاه نوعی گرایش به غرب و پذیرش شرایط تحمیلی آن را در خود دارد. در این چارچوب، وقتی سخن از «پاسخ» به میان می‌آید، پاسخ آن‌ها چیزی جز «تبیین» نیست.

می‌گویند باید با مردم صحبت کرد، گفت‌وگو کرد، توضیح داد، و منطق رهبر جامعه را برای آنان تشریح کرد.

در اینجا اگر به آیات سوره‌ی آل‌عمران توجه کنیم، بعد از آیه‌ی ۱۰۳ که می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»، آیه‌ی ۱۰۴ آمده که نقش امت حزب‌الله را در جامعه‌ی ایمانی تبیین می‌کند.

این امت، در کنار رهبر جامعه، در کنار رسول جامعه، مأمور به دعوت به خیر هستند: «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ».

یعنی این امت باید پیام خیر را منتقل کنند، کلام امام را توضیح دهند، و مردم را به آن دعوت کنند تا زمینه‌ی خروج از تفرقه و حرکت به سوی وحدت و چنگ‌زدن به ریسمان الهی فراهم شود.

اما باید دقت کرد که تحقق این «ما شدن» به این سادگی نیست. نمی‌توان هر لحظه هر حرفی را گفت و انتظار داشت که جامعه یا حتی نزدیک‌ترین افراد، مانند فرزند خود، بلافاصله آن را بپذیرند.

حتی با اینکه فرزند انسان پاره‌ی تن اوست و او بر تربیتش اشراف دارد، باز هم نمی‌توان انتظار داشت که به‌محض بیان یک پیام، آن را کاملاً بپذیرد.

در این مسیر، جامعه در نوعی «انتظار» به سر می‌برد. انتظاری که منتظر فرصتی است، منتظر حادثه‌ای است که حجاب‌ها را کنار بزند.

* نمایش صریح تصویر حقیقی انقلاب اسلامی برای نسل جدید

اکنون صحنه‌ای که در جامعه‌ی خود می‌بینیم، یکی از همین لحظات خاص است. یکی از مهم‌ترین عواملی که ما را به حقیقت متصل می‌کند، امکان دیدن چهره‌ی واقعی غرب است.

این روزها دخترانی که کشف حجاب کرده‌اند، فرزندانی که به هر دلیل درگیر چالش‌های هویتی‌اند، متوجه می‌شوند که دشمن دقیقاً دارد چه می‌کند. خودشان نیز پیش‌تر چنین درکی نداشتند.

در سال ۱۴۰۱، آنچه در دانشگاه‌ها رخ داد، فضایی برای گفت‌وگو باقی نگذاشته بود. طرف مقابل، متهم بود؛ متهم به ده‌ها چیز که فضای رسانه‌ای دشمن ساخته بود.

حال، پس از آن وقایع، گویی فرصتی فراهم شده که بتوان برخی چهره‌ها را به‌روشنی دید. پس از اوج‌گیری اعتراضات، پس از مقاومت مردم و جمهوری اسلامی، امروز می‌بینیم که برخی می‌گویند: «ما انقلاب را پیدا کردیم»، «ما رهبر را پیدا کردیم»، و انگار تازه باور کرده‌اند که «راست می‌گفتند؛ چرا ما نمی‌دیدیم؟»

اگر این را درک کنیم که خداوند در ایام زندگی انسان نسیم‌هایی می‌فرستد – «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ لَنَفَحَاتٌ» – و این نسیم‌ها فرصت‌هایی هستند که ممکن است تکرار نشوند، آنگاه می‌فهمیم که نباید این فرصت را از دست داد. امروز امکانی فراهم شده که مردم بتوانند تصویری از حقیقت ببینند؛ باید آن را درک کرد.

این فرصت برای «ما شدن» است. اگر مردم خوب بایستند، اگر این امتداد ایجاد شود، پرسش بعدی این خواهد بود:

چگونه می‌توان این گشایش را حفظ کرد؟

چگونه می‌توان با مخاطراتی که پیش‌ِ روست مقابله کرد؟

واقعیت این است که اگر این گشایش را درست ببینیم، همه‌ی نگرانی‌ها، هم برای خود ما و هم برای مخاطبان ما – به‌ویژه دانشجویان و اهل علم – قابل تبیین می‌شود.

* دشمن پروژه‌ای جز تفرقه ندارد

حادثه‌ی طوفان الاقصی، با همه‌ی ابعاد شگفت‌انگیزش، درواقع یک خطای محاسباتی عجیب از سوی دشمن بود. آن‌ها حمله کردند و خداوند از دل آن فرصتی بزرگ برای ما گشود. اگر ذهن ما فقط مشغول این شود که آیا جنگ برد و باخت داشت یا نه، که خرمشهر را زدیم یا نزدیم، که آتش‌بس شد یا نه، آنگاه از اصل ماجرا غافل شده‌ایم.

اصل ماجرا «ما شدن» است. پیروزی بزرگ‌تر این است که بتوانیم یک «جمهور» بسازیم، یک ملت در چارچوب حیات انقلاب اسلامی، در امتداد یک تاریخ عمیق و یک هویت ریشه‌دار.

اگر این اتفاق بیفتد، با هر پدیده‌ای – حتی اگر دشمنی به بزرگی هلاکوخان هم سر راه ما باشد – می‌توان مواجه شد و آن را هضم کرد.

آنچه رهبر انقلاب دنبال می‌کند، همین است.این وحدت فقط یک وسیله نیست؛ خودِ پروژه است.

دشمن هم دقیقاً با همین پروژه مقابله دارد. دشمن پروژه‌ای جز تفرقه ندارد. او می‌خواهد ملت ما را متفرق کند، از هویت خارج کند.

اگر ایران نباشد، دیگر شما چه هستید؟

منابع طبیعی و نیروی کاری بی‌هویت؟

* وقتی «ما» نباشیم، «من» هم وجود ندارد.

کاپیتولاسیون، همین حذف «من» و «ما» است. لذا امام (ره) ایستاده بر همین اصل انقلاب اسلامی است.

روز جمهوری، یعنی روزی که «جمهور» خودش را نشان می‌دهد. روز دوازده فروردین، برای امام، یکی از سرحال‌ترین روزهای عمر انقلاب بود. چرا؟

چون مردم به هم متصل شدند، «ما» شکل گرفت. این، کاری نیست که فقط با تبیین شخصی کسی یا کار رسانه‌ای ساده حاصل شود؛ این یک فیض الهی است.

باید به این فکر کنیم که چگونه این سرمایه را حفظ کنیم. آیا حوزه، دانشگاه، نیروهای نظامی و همه‌ی ارکان جامعه می‌دانند که این موهبت خداست؟

این چیزی نیست که همیشه در اختیار باشد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَإِن کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ یعنی این موهبت را باید قدر دانست.

امروز یک دختر دانشجو، چفیه بر دوش انداخته و صحنه را می‌بیند. این یعنی او وارد جریان ولایت شده، حالا نوبت ماست که برایش مسئولیت تعریف کنیم.

* مقاومت ملت ایران، چهره‌ی دشمن و دوست را آشکار کرد

رهبر انقلاب، در بیانیه‌ی گام دوم، قیام جوانان را برجسته می‌کند. اکنون وقت آن است که این جوانان در پروژه‌ی ساخت ایران مشارکت کنند.

دشمن خودش را نشان داده، فرصت شناسایی ایجاد شده. حالا وقت آن است که دختران و پسران دانشجوی ما وارد میدان شوند.

پیش‌تر، دغدغه‌ی ما این بود که مردم را پای کار ساخت ایران بیاوریم. اما الان، این فرصت فراهم شده.

مقاومت ملت ایران، چهره‌ی دشمن و دوست را آشکار کرده، و اکنون وقت آن است که به جای غرق‌شدن در دعواهای سطحی – اینکه آتش‌بس شد یا نشد، فلان پایگاه زده شد یا نه – به اصل فرصت تاریخی نگاه کنیم. این فرصت بی‌نظیر است.

دعوت ما – چه دعوت محرم باشد، چه دوستانه، چه خانوادگی – همه در راستای همین معناست: «ما» را بسازیم، ایران را با آن بسازیم.

این فرصت شگفت‌انگیز تاریخی را قدر بدانیم. نکند غفلتی ما را از آن جدا کند و دوباره به جزئیات بی‌ثمر سرگرم شویم.

خداوند، از طریق حماقت و خباثت دشمن، این موقعیت را در اختیار ما قرار داده؛ مبادا آن را از دست بدهیم.

برای دانلود صوت اینجا را کلیک کنید

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha