به گزارش خبرگزاری حوزه، در سالروز گرامیداشت حجاب و عفاف، برخی از اشعار شاعران متعهد درباره این واجب شرعی و سیاسی را مرور می کنیم:
استاد ژولیده نیشابوری:
گوش کن تا دامنت پُر دُرّ کنم / آگهت از زینت چادر کنم
دختران را سدّ فحشا، چادر است / عزت دنیا و عقبی چادر است
حفظ چادر، امر حیّ اعظم است / دست رَد بر سینه ی نامحرم است
حفظ چادر تا که گردد پرده دار / می شود هر دختری، کامل عیار
حفظ چادر نهی زشتی میکند / دوزخی زن را بهشتی می کند
حفظ چادر قدر زن را قائمه ست / زان که چادر یادگار فاطمه است
این کلام نَغز از پیغمبر است / حفظ چادر بهر زنها سنگر است
بشنو از من، دست و پا گیرش مخوان / از جوانان است، از پیرش مخوان
حفظ چادر از برای بانوان / نصِّ قرآن است؛ چون حِصن اَمان
حفظ چادر خطّ و مشی زندگی ست / بی حجابی منشأ آلودگی ست
نیست چادر بهر ما محدودیت / بلکه باشد بهترین مصونیت
تا شَوی ایمن ز خشم کردگار / چادرت را از سر خود بر مدار
رضا اسماعیلی:
چادر نه ، تجلی «خدا – پیوندی»ست
تنپوش وقار و عزت و فرمندیست
شکرانه عصمت و زکات حسن است
از بندگی خدا، رضایتمندی ست
***
چادر نه، حریری از بهشت است، آری
آیینه نور و سوره بیداری
فصلی ز فروغ آفتاب زهراست
این چادر روشنی که بر سر داری
***
تو قلب زمین و قبله دلهایی
همزاد فرشتهای، خدا سیمایی
تنپوش سپید نور را بر تن کن
ای گوهر عشق! در صدف زیبایی
***
در عشق، تو اقتدا به زهرا کردی
صد پنجره نور، بر جهان وا کردی
آرامش و رستگاری دنیا را
در خیمه چادرت مهیا کردی
***
فارغ شو ز عشوههای تن تن تن تن
از نور بپوش؛ جامه و پیراهن
از مرز تنانگی گذر کن با عشق
آداب فرشتگی بیاموز، ای زن!
حمیدرضا شیرعلی مهرآیین
خواهرم! مریم و زهرا چو شود اُسوه ی تو / نفروشی گُهرِ خویش به هر چشمِ پلید
به خدا پاک ترینی و نیرزد که دَمی / ببَرَد دیوِ سیه از دلِ تو، نورِ سپید
عفّت و پاکیِ زن کهنه نگردد به زمان / تا ابد چادرِ زینب، خوش و تازه ست و جدید
آنکه گوید به تو بگشای ز سر، بندِ حجاب / بیگمان دوخته بر عفّتِ تو چشمِ امید
تارِ مویی ز تو چون دیده ی دزدان بیند / ابر، گریان شود از حزن و غمِ عرشِ مجید
تو توانی که شبی نیک بخوابی تا صبح / وانگه از عمد، نبندی درِ منزل به کلید؟
خواهرم! خانه ی تن، منزلتش افزون است / آنکه تن داد به شیطان، به خدا خیر ندید
این همه جُرم و جنایت، همه از شهوتِ ماست / همه از معصیتِ ماست که حق نیست پدید
ای خوشا آنکه سرِ نفسِ ستمکاره ی خویش / به اطاعت ز خدا، با شَعَف و عشق بُرید
ای خوشا آنکه میانِ هوسِ خویش و خدا / از سرِ خویش گذشت و نَفَسِ یار گُزید
ای خوشا آنکه به ایّامِ جوانی و خوشی / عقلِ پیریش چو خورشیدِ فلک گشت پدید
ای خوش آن پیر که برگشت به راهِ معبود / چون که بیحاصلیِ جلوه گری را فهمید
حسرتا آنکه دمادم، رهِ ابلیس سپرد / حسرتا آنکه دَمی حرفِ خدا را نشنید
حسرتا آنکه دَمِ مرگ، نگاهش جویان / تا چه کَس بر سر و مویش کفنِ سرد کشید
خواهرم! حال که زیبایی و قدرت داری / راهِ حق رو! نه در آن دَم که دَمِ مرگ رسید
مطمئن باش که او، حقِّ تو ناحق نکند / اجرِ تقوای زنان نیست کم از اجرِ شهید










نظر شما