شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۲
وقتی حجاب، شعر می‌شود

حوزه/ همزمان با سالروز گرامیداشت حجاب و عفاف، شاعران متعهد با سرودن اشعاری فاخر، جایگاه الهی و اجتماعی حجاب را به تصویر کشیدند. این اشعار، حجاب را نه محدودیت که تجلی عزت، وقار و بندگی زن معرفی می‌کنند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در سالروز گرامیداشت حجاب و عفاف، برخی از اشعار شاعران متعهد درباره این واجب شرعی و سیاسی را مرور می کنیم:

استاد ژولیده نیشابوری:

گوش کن تا دامنت پُر دُرّ کنم / آگهت از زینت چادر کنم

دختران را سدّ فحشا، چادر است / عزت دنیا و عقبی چادر است

حفظ چادر، امر حیّ اعظم است / دست رَد بر سینه ی نامحرم است

حفظ چادر تا که گردد پرده دار / می شود هر دختری، کامل عیار

حفظ چادر نهی زشتی می‌کند / دوزخی زن را بهشتی می کند

حفظ چادر قدر زن را قائمه ست / زان که چادر یادگار فاطمه است

این کلام نَغز از پیغمبر است / حفظ چادر بهر زنها سنگر است

بشنو از من، دست و پا گیرش مخوان / از جوانان است، از پیرش مخوان

حفظ چادر از برای بانوان / نصِّ قرآن است؛ چون حِصن اَمان

حفظ چادر خطّ و مشی زندگی ست / بی حجابی منشأ آلودگی ست

نیست چادر بهر ما محدودیت / بلکه باشد بهترین مصونیت

تا شَوی ایمن ز خشم کردگار / چادرت را از سر خود بر مدار

رضا اسماعیلی:

چادر نه ، تجلی «خدا – پیوندی»ست

تنپوش وقار و عزت و فرمندی‌ست

شکرانه عصمت و زکات حسن است

از بندگی خدا، رضایت‌مندی ست

***

چادر نه، حریری از بهشت است، آری

آیینه نور و سوره بیداری

فصلی ز فروغ آفتاب زهراست

این چادر روشنی که بر سر داری

***

تو قلب زمین و قبله دل‌هایی

همزاد فرشته‌ای، خدا سیمایی

تنپوش سپید نور را بر تن کن

ای گوهر عشق! در صدف زیبایی

***

در عشق، تو اقتدا به زهرا کردی

صد پنجره نور، بر جهان وا کردی

آرامش و رستگاری دنیا را

در خیمه چادرت مهیا کردی

***

فارغ شو ز عشوه‌های تن تن تن تن

از نور بپوش؛ جامه و پیراهن

از مرز تنانگی گذر کن با عشق

آداب فرشتگی بیاموز، ای زن!

حمیدرضا شیرعلی مهرآیین

خواهرم! مریم و زهرا چو شود اُسوه ‌ی تو / نفروشی گُهرِ خویش به هر چشمِ پلید

به خدا پاک ترینی و نیرزد که دَمی / ببَرَد دیوِ سیه از دلِ تو، نورِ سپید

عفّت و پاکیِ زن کهنه نگردد به زمان / تا ابد چادرِ زینب، خوش و تازه‌ ست و جدید

آنکه گوید به تو بگشای ز سر، بندِ حجاب / بی‌گمان دوخته بر عفّتِ تو چشمِ امید

تارِ مویی ز تو چون دیده‌ ی دزدان بیند / ابر، گریان شود از حزن و غمِ عرشِ مجید

تو توانی که شبی نیک بخوابی تا صبح / وانگه از عمد، نبندی درِ منزل به کلید؟

خواهرم! خانه‌ ی تن، منزلتش افزون است / آنکه تن داد به شیطان، به خدا خیر ندید

این همه جُرم و جنایت، همه از شهوتِ ماست / همه از معصیتِ ماست که حق نیست پدید

ای خوشا آنکه سرِ نفسِ ستمکاره‌ ی خویش / به اطاعت ز خدا، با شَعَف و عشق بُرید

ای خوشا آنکه میانِ هوسِ خویش و خدا / از سرِ خویش گذشت و نَفَسِ یار گُزید

ای خوشا آنکه به ایّامِ جوانی و خوشی / عقلِ پیریش چو خورشیدِ فلک گشت پدید

ای خوش آن پیر که برگشت به راهِ معبود / چون که بی‌حاصلیِ جلوه‌ گری را فهمید

حسرتا آنکه دمادم، رهِ ابلیس سپرد / حسرتا آنکه دَمی حرفِ خدا را نشنید

حسرتا آنکه دَمِ مرگ، نگاهش جویان / تا چه کَس بر سر و مویش کفنِ سرد کشید

خواهرم! حال که زیبایی و قدرت داری / راهِ حق رو! نه در آن دَم که دَمِ مرگ رسید

مطمئن باش که او، حقِّ تو ناحق نکند / اجرِ تقوای زنان نیست کم از اجرِ شهید

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha