به گزارش خبرگزاری حوزه از یزد، سرتیپ پاسدار علیرضا افشار بیش از ۴ دهه مسئولیتهای مهمی را در سپاه بر عهده داشت که میتوان به ریاست ستاد مرکزی سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس، فرماندهی نیروی مقاومت بسیج، ریاست دانشگاه امام حسین علیهالسلام، ریاست بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، معاونت فرهنگی و تبلیغات دفاعی ستاد کل نیروهای مسلح، رئیس اندیشکده جنگ نرم دانشگاه عالی دفاع ملی اشاره کرد. این سردار پاسدار، بامداد روز گذشته(۲۴ مهرماه ۱۴۰۴) بهسوی حق شتافت.
فرماندهای که در بستر بیماری هم فرماندهی میکرد
همسر فرمانده بسیجی سردار علیرضا افشار، امروز داغ سنگینی را بر سینه دارد و مردی از کنارش پرکشید که همسر و همسنگرش بود. پس از ساعتها پیگیری خواستیم کمی درباره این فرمانده بسیجی برایمان بگوید. او درباره ایستادگی سردار افشار در روزهای جنگ بعث عراق علیه ایران میگوید: «خاطرم هست اوایل دهه شصت، زمانی که سردار افشار مسئولیت ستاد مشترک سپاه را بر عهده داشت، در مسیر تهران دچار تصادف شدیدی شد. در آن حادثه دو مهره از کمرش شکست و نخاعش آسیب دید؛ طوری که بدنش کاملاً بیحس و بیحرکت شده بود. روزهای سختی بود. پزشکان امید چندانی نداشتند، اما ما در آن روزها شاهد معجزهای بودیم. خودم با چشم دیدم که چگونه به لطف خدا و عنایت امام، دوباره آقای افشار توانست روی پا بایستد. لباس متبرک امام که به دست سردار رسید، ماجرای شنیدنی خودش را دارد و حقیقتاً یکی از کرامات الهی در زندگی ما بود.»
سردار افشار بعد از آن حادثه، ۸ ـ ۷ ماه مجبور بود در خانهاش بستری شود اما این حالوروز او باعث نشد که دست از تلاش بردارد. او روی تختی در اتاقی نزدیک درِ منزل بستری بود و همان جا جلسات کاریاش را برگزار میکرد. این را فرماندهان ردهبالای جنگ، چه آنان که امروز در میان ما نیستند و چه آنان که هنوز در قید حیاتاند، خوب به یاد دارند که یکی پس از دیگری به دیدار او میآمدند و همان جا جلسات مهم سپاه و جنگ برگزار میشد. به گفته همسر سردار افشار، این فرمانده، در آن ۸ ماه که بستری بود، با وجود درد و ناتوانی، حتی یک روز از خدمت به انقلاب و کشور غافل نشد. پشتکارش مثالزدنی بود. هیچوقت از کسی توقعی نداشت، نه از ما و نه از دیگران. زندگی ساده و بیآلایش او گاهی فشار زیادی به خانواده میآورد، اما هر بار با آرامش و ایمانش ما را آرام میکرد. اخلاص او، برای ما مدرسه واقعی انقلابیگری بود.
گریه برای مظلومیت کودکان غزه
یکی از ویژگیهای سردار افشار به روایت دوستان و خانوادهاش اخلاص و دلرحمی او بود. همسر شهید در این باره میگوید: «او همیشه دلنگران مردم و کشور بود. بارها در خانه با بچهها، بهویژه حسین آقا درباره دردهای مردم، پیشرفت ایران و حفظ انقلاب حرف میزد. دغدغه اعتلای کشور لحظهای از ذهنش جدا نمیشد. در عین جدیت در کار، قلب رئوفی داشت. برای شهدا و کودکان غزه مداوم گریه میکرد. ساعاتی قبل از آسمانیشدنش، برنامهای درباره غزه را در تلویزیون نشان میداد؛ آقای افشار آنقدر گریه کرد که من از اتاق خارج شدم تا او بتواند راحت اشک بریزد. آقای افشار در عین دلرحم بودن، مردی بسیار قوی در کارش بود، اما در برابر عواطف، بهویژه در مورد کودکان شهدا و خود شهدا، بسیار احساساتی و غمگین میشد.»
حضور در جلسه در ساعات پایانی عمرش
و اما ساعات پایانی عمر سردار افشار باز هم برای خدمت به انقلاب اسلامی گذشت. همسر سردار افشار در این باره بیان میکند: «او برای خدمت به کشورش لحظهای آرام نمینشست. بعد سالها خدمت به او میگفتم: الان دیگر سن شما بالا رفته و نیاز به استراحت داری! اما او میگفت: مگر شهدا استراحت کردند که من استراحت کنم؟ مگر شهدا آرامش داشتند که من هم آرامش داشته باشم؟ آقای افشار ۲ ساعت قبل از اینکه روحش آسمانی شود، جلسهای را بهصورت آنلاین اداره میکرد؛ جلسهای سراسری که از تهران و سایر استانها در آن حضور داشتند، این جلسه تا ساعت یازده و نیم شب طول کشید و ۳ ـ ۲ ساعت بعد هم آقای افشار پر کشید.»
میگفت: «شهدا رفتند و من جا ماندم.»
همسر سردار افشار میگوید: «آقای افشار عمر پربرکتی داشت؛ اگر به سراغ پروژهها و کارهایشان بروید، میبینید که چه آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت و رفت. اکنون هم کتابی از آقای افشار در دست چاپ است که به اقدامات او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، دوران انقلاب و دفاع مقدس، جهاد سازندگی و بسیج پرداخته است. او انتظار شهادت را میکشید. در جنگ ۱۲ روزه، سردار افشار بیتاب بود و میگفت: شهدا رفتند و من جا ماندم.»
انگشترهایی که تا آخرین لحظه در دست سردار افشار بود
و آنچه که حرف پایانی همسر سردار افشار است: «برای من، هر لحظهی زندگی با سردار افشار یادآور قدمی بود که برایخدا و انقلاب برداشته شد. الان در این حالِ فراق و دلتنگی، سخنگفتن برایم سخت است. این را بگویم که محبت سردار به حضرت آقا (مدظلهالعالی) برای من همیشه آشکار بود. یقین دارم که سردار افشار از صمیم قلب، رهبر معظم انقلاب را دوست داشت. این عشق در چهره و کلامش پیدا بود. سالها در مسیر انقلاب، با همه فراز و فرودها، این محبت هر روز عمیقتر و روشنتر میشد. قلب آقای افشار همیشه برای رهبر معظم انقلاب میتپید. همیشه محو حضرت آقا بود و زمانی هم که آقای افشار از دنیا رفت، انگشتر هدیه حضرت آقا و یکی از شهدای حزبالله لبنان را در دست داشت. او محو شهدا بود و با فراغ بال پرکشید.»
انتهای پیام/











نظر شما