یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024
اردشهیر خلیفات

حوزه/ شهید اردشیر خلیفات فرزند حسین در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای متدین در بندر ریگ دیده به جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی خود را در آن دیار هنوز تمام نکرده بود که به همراه خانواده‌اش در سال ۱۳۴۹ جهت اقامت به شهرستان اهواز مهاجرت و تحصیلات راهنمایی و دبیرستان خود را در آن شهر گذراند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از بوشهر، علما و روحانیون همواره در طول تاریخ کشور نقش مؤثری در مبارزه و دفاع از وطن و استعمارستیزی داشته‌اند و سبب شدند تا دست بیگانگان از این کشور کوتاه شود؛ در این راستا خبرگزاری حوزه قصد دارد با توجه به فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به معرفی علمای مبارز و شهدای روحانی دفاع مقدس استان بپردازد؛‌ شهدایی که از جان خود گذشتند و خون خود را در راه آبیاری درخت تنومند انقلاب اسلامی تقدیم کردند.

زندگی‌نامه شهید اردشیر خلیفات

شهید اردشیر خلیفات فرزند حسین در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای متدین در بندر ریگ دیده به جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی خود را در آن دیار هنوز تمام نکرده بود  که به همراه خانواده‌اش در سال ۱۳۴۹ جهت اقامت به شهرستان اهواز مهاجرت نمود و تحصیلات راهنمایی و دبیرستان خود را در آن شهر گذراند او در دوران جوانی علاقه خاصی به فراگیری معارف اسلامی داشت به طوری که در شروع حرکت انقلاب اسلامی تمام اوقات خود را صرف تبلیغ اسلام و روشنگری بر علیه رژیم ستم شاهی مینمود.

 او با آغاز جنگ تحمیلی بلافاصله خود را به بسیج معرفی و پس از آموزش نظامی در مصاف با دشمن زبون همت گماشت شهید به اتفاق خانواده‌اش به شهرستان قم هجرت نمودند و در آنجا درس حوزه را شروع کرد و تا سطح جامع‌ المقدمات ادامه داد و در کنار درس در تبلیغات حوزه علمیه قم فعالیت نمود او در سال ۱۳۶۲ ازدواج نمود که صاحب فرزند پسری بنام محسن گردید .

او چندین بار به جبهه اعزام شد تا اینکه در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۰۷ به آرزوی همیشگی خود شهادت در راه خدا رسید شهید عزیز خلیفات جسد مطهرش هم اکنون در جوار مطهر حضرت معصومه علیه السلام مدفون می باشد.

نامه های شهید؛ نامه اول:

خدمت پسر عزیزم محسن بزرگ

محسن جان سلام، حال شما چطور است، حالت خوبخ، سلامتی امیدوارم که خوب باشی، من خوبم، محسن جان من جبهه هستم من اینجا آومدم تا صدام را بکشم و اگر خدا خواست بریم پیش امام حسین (ع)، محسن جان امام حسین (ع) را می‌شناسی ، همان که برایش پیراهن سیاه پوشیدی و زنجیر زدی و سینه زدی و با هم رفتیم در حرم گفتی حسین (ع) حسین (ع).

آره، من می خوام برم پیش امام حسین (ع) تو هم وقتی بزرگ شدی از مامان اجازه بگیر برو پیش امام حسین(ع) خدا ترا هم دوست دارد محسن جان خدا امام حسین (ع) را خیلی دوست دارد اگر تو هم بیای پیش امام حسین خدا تو را هم دوست دارد.

محسن جان امام خمینی را دوست داشته باش آن امامی که گفت ما مرد جنگیم. محسن جان من یک شعر برایت نوشته ام راجع به سخن امام که گفت ما مرد جنگیم.

محسن جان نماز بخوان و امام را دعا کن، بگو خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار،‌ محسن جان به آغا جون بگو بابا سلام می رساند به محمد هم بگو بابا سلام میرساند به نه‌نه هم بگو به خاله هم بگو به عباس هم بگو بابا سلام می رساند. محسن جان خداحافظ بعداً‌ ترا می بینم

 نامه دوم:

خدمت فرزند عزیزم محسن

 محسن جان سلام، حال شما خوبه، چطورید، چکار می کنید. محسن جان من جبهه هستم ، امام گفت برید جبهه من هم آمدم جبهه تا صدام را بکشم.

محسن جان اینجا تفنگ دارم با این تفنگ میجنگم. محسن تو می‌خواهی بیایی اینجا؟ بعد که بزرگ شدی بیا جبهه بجنگ آخه تو مرد جنگی ، محسن با محمد بازی می کنی به محمد بگو هر وقت بزرگ شدیم با هم بریم جبهه با آمریکا بجنگیم.

محسن‌ جان همیشه امام را دعا کن بگو: خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. محسن به حرف مامان گوش  می‌دهی ؟ تو پسر خوبی هستی باید هر چه مامان گفت گوش بدهی، راستی محسن، آن شعر قبلی که در نامه برایت نوشتم حفظ کردی ؟

ان شاءالله که گفته باشی بله، من یک شعر دیگر هم برایت نوشته‌ام امیدوارم که مامان برایت بخواند و آن را حفظ بکنی این شعر را در جبهه نوشته‌ام الان توپهای خودمان و خمپاره‌های دشمن زمین را تکان میدهد.

محسن جان امیدوارم که همیشه دلت با اسلام مملو از نور ولایت ائمه علیهم السلام باشد امیدوارم که خداوند هدایت خاصه خود را نصیبت گرداند تا بر علیه دشمنانت قیام کنی و رضایت خدا را کسب نمایی. محسن سلام مرا به مامان، آغا جون، نه‌نه‌ای، خاله اشرف، محمد، عباس،‌ پدر بزرگ، مادر بزرگ، عمو باقر، عمو ماشاء الله، عمواحمد، خانواده شان برسان .

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha