پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024
خاطرات طلبه شهيد عبدالمجيد قنبري از زبان مادرش

حوزه/ در طول یک سال دو بار در شیراز و دو بار نیز در بیمارستان شهید محمدی بندرعباس جراحی شدم و سه سال درگیر جراحی و درمان هستم و از طرفی من چهار ماه در خانه بستری شدم و هیچ کس برای ملاقاتم نیامد!! انتظار دارم حداقل وقتی مریض هستم از من عیادت شود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از هرمزگان، خانم سکینه زمانی تربوئیه در جمع اساتید مدرسه علمیه خواهران الزهرا(س) بندرعباس که در منزل وی برگزار شد، با بیان خاطراتی از فرزندش طلبه شهید عبدالمجید قنبری، گفت: من چهار پسر و یک دختر دارم که پسرم عبدالمجید قنبری در سن ۱۹ سالگی در عملیات کربلای یک بر اثر انفجار مین به شهادت رسید و پدر عبدالحمید دو سال بعد از شهادت فرزندم فوت کرد.

وی افزود: عبدالمجید در ۱۰ روز مرخصی چند روز نزد من و ۵ روز به روستاهای کنارو، خوانسر و خمیر برای ملاقت خانواده شهدا می رفت.

مادر شهید عبدالمجید قنبری خاطر نشان شد: زمانی که مانع از رفتنش به جبهه می شدم، با اشاره به اتفاقات و آوارگی مردم خرمشهر و آبادان و خطری که کشور و مملکت را تهدید می کرد، می گفت ما باید برویم و در برابر دشمن ایستادگی کنیم، می‌گفتم همسایه پشت سرمان پنج پسر بزرگتر از تو دارد، گفت اگر بشینند و نگاه کنند قلب امام به درد می آید، قلب امام که به درد آمد باید بروند و فردای قیامت جواب بدهند.

وی ادامه داد: وقتی به فرزندم می‌گفتم با رفتن تو من گرفتار می شوم می گفت الحمدلله سایه امام بر سر شما است، امام که هست همه چیز هست امام به فکر همه است ناراحت نباش، می گفتم بعد از تو ماندن من فایده ای ندارد، فقط کاری کن شهید نشوی، به شوخی به او می گفتم به گفته مادر حسین حنفی همسایه مان، تو پیاده رو برو وسط و جلو نرو، می گفت مجید جلو است اگر زمان مرگم نباشد چیزی نمی شود و اگر شهید شوم خدا خواسته است و ای مادر فردای قیامت آزاد هستی و در برابر حضرت فاطمه زهرا(س) شرمنده و سرافکنده نمی شوید.

مادر شهید عبدالمجید قنبری به علاقه فرزندش به شهادت اشاره کرد و گفت: او از من می خواست که دلم راضی شود، می گفت تا تو دلت راضی نشود من شهید نمی‌شوم، دلت را راضی کن.

وی به فعالیت های خود برای همکاری با رزمندگان پرداخت و گفت: در زمان جنگ تحمیلی، من به همراه ۱۲ زن از همسایگان بعد از دوخت لباس برای رزمندگان و تهیه مربا و نان های محلی و ...، آن ها را برای ارسال به جبهه به مسجد محل می بردیم و زمانی که از فرزندم می پرسیدم از این نان چیزی به دست تو می رسد، می‌گفت شما بپزید و بفرستید که به همه می‌رسد، ما هرکاری کردیم برای رضای خداوند و مملکت مان انجام دادیم.

 وی با بیان اینکه پسرم خودش را فدای اسلام کرد، خاطر نشان شد: او همیشه این شعر را می خواند که «عبدالمجید بمیرد تا قرآن زنده بماند، عبدالمجید بمیرد تا اسلام زنده بماند» وقتی به حرف‌هایش اعتراض می کردم، می گفت اگر صدام کشور ما را بگیرد و مردم ما را بکشد و قرآن و اسلام ما را از بین ببرد ماندن من به چه درد می‌خورد.

خانم زمانی به خاطرات فرزندش در زمان کودکیش اشاره کرد و گفت: در کودکی همیشه به مسجد صاحب الزمان(عج) محله می‌رفت، خواب نداشت، مدام قرآن می‌خواند و دعا می کرد، بعد از سحری به مسجد می رفت، همیشه نذر می‌گرفتم که فرزندم سالم برود مسجد و برگردد در آن زمان که تازه انقلاب پیروز شده بود به جرم اینکه ما مدافع امام خمینی (ره) بودیم دو خانواده با ما مخالفت می کردند و با سنگ به خانه ما می‌زدند به طوری که شیشه‌ها می‌شکست با ناراحتی گفتم خمینی(ره) نور چشم همه و خار چشم شما است.

مادر شهید عبدالمجید قنبری به شب شهادت فرزندش اشاره کرد و گفت: شب شهادت فرزندم خواب دیدم که نزدیک سحرگاه چهار سمت خانه ما نورانی بود و درب حیاط باز بود، چند سید وارد خانه شدند، به استقبال آن ها رفتم و تشکر کردم، یکی از آنها امام خمینی(ره) بود که همراهانش را معرفی کرد، امام علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بودند، زمانی که وارد اتاق شدند نشستند، امام خمینی گفت یک عکس از عبدالمجید بیاور تا بزرگش کنیم، به امام گفتم عبدالمجید جبهه است، بعد در کتابی که در پنجره بود عکسی برداشته به امام (ره) دادم و امام خمینی(ره) با اشاره به بیسکویت های روی میز گفت این را بخور تا آرامش داشته باشید، آرامش قلب من را امام خمینی(ره) به من داده است.

وی افزود: وقتی از خواب بیدار شدم، به سرم زدم گفتم فرزندم مجید شهید شده است، وقتی پیکر فرزندم را آوردند بر اثر انفجار مین یک دست و یک پایش قطع و یک دست و یک پایش له شده بود، برادرم نیز به دلیل شدت ناراحتی در همان سال بر اثر سکته فوت کرد.

خانم زمانی از اخلاق عبد المجید گفت: عبدالمجید  به کمک و رسیدگی به فقرا و دیدار اقوام بسیار اهمیت می داد، همیشه نماز شب می خواند یک شب سر سجاده در حالی که پیشانی بر سجاده داشت خوابش برده بود، وقتی سرش را تکان دادم، صورتش پر از اشک شده بود، وقتی از برخی رفتارها و سختی‌گیری هایی که نسبت به خودش داشت اعتراض می‌کردم، داستان زندگی اهل بیت(علیهم السلام) و سختی هایشان می‌گفت.

مادر شهید از برخی بی مهری ها گفت و افزود: در طول یک سال دو بار در شیراز و دو بار نیز در بیمارستان شهید محمدی بندرعباس جراحی شدم و سه سال درگیر جراحی و درمان هستم و از طرفی من چهار ماه در خانه بستری شدم و هیچ کس برای ملاقاتم نیامد!! انتظار دارم حداقل وقتی مریض هستم از من عیادت شود.

 وی افزود: به دلیل علاقه عبدالمجید برای کمک به دیگران، من مقداری از حقوقی که بنیاد می دهد را برای کمک به یتیمان و فقرا می دهم و مقداری از آن را هم برای دهه محرم و روضه ی امام حسین(علیه السلام) استفاده می کنم.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha