جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۷ شوال ۱۴۴۵ | Apr 26, 2024
کد خبر: 899796
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۴
حجت الاسلام والمسلمین احمد فرخ فال

حوزه/ "من اگر به صلح تن دادم به خاطر این است که شما سربازان مناسب در نبرد با معاویه نبودید ". حضرت در این کلام نورانی به مردم می فهماند که ما جز به عزت مؤمنین نمی اندیشیم اما وقتی شما خود را برای نبرد با دشمنان اسلام ناب آماده نمی‌کنید ما مجبور به کناره‌گیری هستیم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام والمسلمین احمد فرخ فال، رئیس مجمع عمومی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در نوشتاری به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی (ع) آورده است:

 در پایان حکومت ظلم و جور معاویة بن ابی سفیان تمام همت او صرف این می شد که زین حکومت را برای فرزندش یزید بن معاویه آماده کند و بر مسند حکومت بنشاند.

این حرکت معاویه به گونه ای بود که بحث ظهور سلطنت و پادشاهی را در تاریخ اسلام پایه گذاری کرد و برای تحقق این امر باید همه ارزش‌ها منکوب و همه صحابی پیامبر اکرم  مضمحل شوند و اگر باقی‌مانده‌ای هم از صحابی رسول خدا هست باید به خاطر سکوت جامعه در موضوع پادشاهی فرزندش آرام گیرند.

در سیاست او باید همه ارزش‌ها در منابر زیر سئوال بروند و شخصیت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) که شخصیت طراز اول بعد از رسول خدا در تاریخ اسلام است باید با برنامه ریزی های‌ متعدد مغضوب جامعه بشود.

منبری‌ها باید او را لعن کنند تا آن استحاله فرهنگی در جامعه تحقق پیدا کند و تا حدودی هم معاویه در این امر موفق شد چراکه توانست افراد را از اطراف امیرالمؤمنین (ع) جدا کند و منافقین را علیه او تحریک کند و کسانی را که در سیاهی شب برای معاویه جاسوسی می‌کردند را خریده و اجیر کرد و چهره نفاق به صورت عجیبی در کوفه فراگیر می‌شود و در نهایت امیر المومنین به دست اشقی الاشقیا به شهادت می‌رسند و وضعیت جامعه به گونه ای می‌شود که یاران اندکی برای ولایت وجود دارد.

در چنین جامعه‌ای امام مجتبی علیه‌السلام با انسان‌هایی سست ایمان مواجه است که بخشی از آنها توسط معاویه خریداری‌ شده‌اند؛ حتی معاویه توانسته است در منزل حضرت جاسوسی را قرار دهد که عاقبت، این شخصیت بزرگ را به دستور معاویه به شهادت می‌رساند.

- تاملی در رویکرد سیاسی امام حسن مجتبی (ع)

حال امام حسن مجتبی علیه‌السلام در چنین جامعه‌ای در مقابل این جریانات باید چه سیاستی را اتخاذ کند.

علاوه بر این مباحثی که پیرامون امام مجتبی علیه‌السلام حکومت جائر معاویه ایجاد کرده است منافقین را تحریک کرده که حتی بین شیعیان امام را زیر سئوال ببرند و خطاب به امام علیه‌السلام عبارتی چون « یا مذل المومنین » را به کار ببرند.

امام علیه‌السلام در یک کلام نورانی می فرمایند:

 «مَا أنَا بِمُذِلِّ المُؤمِنینَ ولکِنّی مُعِزُّ المُؤمِنینَ، إنّی لَمّا رَأَیتُکُم لَیسَ بِکُم عَلَیهِم قُوَّةٌ سَلَّمتُ الأمرَ لأِبقی أنا و أنتُم بَینَ أظهُرِهِم، کَما عابَ العالِمُ السَّفینَةَ لِتَبقی لأِصحابِها و کَذلِکَ نَفسِی و أنتُم لِنَبقی بَینَهُم».[i]

«من خوارکننده مؤمنان نیستم، بلکه عزت بخش آنانم. وقتی دیدم شما در برابر دشمن قدرتی ندارید، کار را به معاویه واگذاشتم تا من و شما بتوانیم در میان آنان زندگی کنیم. همچنان‌که آن فرزانه [خضر] کشتی را سوراخ کرد تا برای صاحبانش باقی بماند، و این چنین است حکایت من و شما تا در میان آنها باقی بمانیم».

حضرت می فرمایند: من اگر به صلح تن دادم به خاطر این است که شما سربازان مناسب در نبرد با معاویه نبودید و حضرت در این کلام نورانی به مردم می فهماند که ما جز به عزت مؤمنین نمی اندیشیم اما وقتی شما خود را برای نبرد با دشمنان اسلام ناب آماده نمی‌کنید ما مجبور به کناره‌گیری هستیم.

این اتفاق در جریان سقیفه برای امیرالمؤمنین نیز اتفاق افتاد و حضرت تنها ماندند زمانی که به امام حسن مجتبی علیه‌السلام عرض شد چرا با سپاهیان معاویه نمی‌جنگید حضرت فرمودند: اگر چهل نفر از شما آماده نبرد با معاویه شود من هم آماده نبرد می‌شوم.

در تاریخ است زمانی که حضرت آماده نبرد با معاویه می‌شوند همان افراد به حضرت حمله می‌کنند و پای حضرت را مجروح می‌کنند. [ii]

امام علیه‌السلام می فرمایند: « کما عاب العالم السّفینة لتبقی لأصحابها، و کذلک نفسی و أنتم لنبقی بینهم» همچنان‌که آن فرزانه [خضر] کشتی را سوراخ کرد تا برای صاحبانش باقی بماند، و این چنین است حکایت من و شما تا در میان آنها باقی بمانیم.

من اگر تن به صلح دادم به خاطر این است که اسلام باقی بماند و از اسلام بهره مند شوید بنای امام علیه بر صلح با استکبار نیست اما زمانی که حضرت یاورانی پیدا نمی‌کند برای حفظ اسلام تن به صلح می‌دهد اما معاویه تحمل این صلح را نیز ندارد و جعده را موظف می‌کند این امام و این یادگار نبی مکرم اسلام را به زهر جفا به شهادت برسانند و این‌ها همه عبرت‌هایی است که باید از تاریخ اسلام بگیریم.

پی‌نوشت ها:


۱.ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص ۳۰۸، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.

۲.با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن (ع)، شرایط بسیار نامطلوبی پدید آمد، پس از عبیدالله، نوبت فرماندهی به قیس بن سعد بن عباده انصاری رسید. ولی وسوسه‌های معاویه درخصوص قیس کارساز نشد، اما لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع) را تضعیف کردند.

حضرت امام حسن (ع) که برای جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود، نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده‌ای از سپاهیانش بر او شوریدند، به خیمه اش ریختند و به غارت پرداختند، آنان حتی سجاده زیر پای حضرت (ع) را ربودند و عبدالرحمن ازدی، ردای آن حضرت (ع) را از دوشش کشید، لذا امام حسن (ع) بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شد و در ساباط به راه افتاد. همین که به جای تاریکی (مظلم ساباط) رسید، ناگاه یکی از خوارج تروریست به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت (ع) را گرفت و گفت: «حسن! تو نیز همانند پدرت کافر شدی! » و خنجری مسموم به ران مبارک حضرت (ع) زد که تا استخوان شکافته و جراحتی سخت در ران ایشان پدید آمد و این ضربت، به طوری سهمگین بود که حضرت (ع) بسیار رنجور و بیمار گشت.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha