به گزارش خبرگزاری حوزه، در دل منطقهای که شناساییاش بهایی سنگین داشت، سید حمید میرافضلی، با چشمان خوابآلود و ارادهای پولادین، قهرمانانه به نبرد با خستگی رفت. این داستان، حکایت از ایثار و فداکاری مردی است که خواب را نیز فدای مأموریت خود کرد.
برش اول:
سید حمید دو رو زبود که در منطقه کار شناسائی کرده بود و یک لحظه هم استراحت نداشت.
حالا آمده بود سر سفره صبحانه. لقمه اول را که گذاشت در دهانش، پلک هایش روی هم افتاد و خوابش برد.
زدم به پهلویش دهانش چند بار جنبید و لقمه را فرو برد. لقمه بعدی را که برداشت باز خوابش برد. باز بیدارش می کردم که بتواند صبحانه ای بخورد.
برش دوم:
اکثر مواقع غذایش را در حال رفت و آمد می خورد.
نشسته بود سر سفره ناهار؛ اما بی خوابی امانش را بریده بود.
سر سفره بود که پیشانی اش خورد به بشقاب غذا. برای خواب هم وقت نداشت.
منبع: پا برهنه در وادی مقدس، ص ۷۵ و ۷۶










نظر شما