چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴ - ۱۷:۴۷
حجاب؛ فریضه‌ای اجتماعی با پیوست هویتی/ نادیده‌گرفتن قشر خاکستری، خطای راهبردی در مسئله حجاب

حوزه/ طهورا نوروزی گفت: ما نیاز داریم حجاب را به‌عنوان یک مسئولیت مشترک بازتعریف کنیم؛ مسئولیتی که مرد و زن، خانواده و جامعه، همه در آن نقش دارند. تنها در چنین شرایطی است که می‌توان از تحقق فرهنگ عفاف و حجاب در معنای واقعی آن سخن گفت.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از تهران، هفته عفاف و حجاب، فرصت بازاندیشی در یکی از مهم‌ترین مفاهیم اجتماعی، فرهنگی و دینی جامعه ماست؛ مفهومی که طی سال‌های اخیر، در معرض خوانش‌های متنوع و پرسش‌های پرشماری از سوی نسل‌های جدید قرار گرفته است. از نقش نهادهای حاکمیتی در ترویج این فرهنگ گرفته تا وظایف خانواده، مدرسه و رسانه در تعمیق باور به حجاب، همه و همه نشان می‌دهد که مسأله حجاب دیگر صرفاً یک پوشش فردی نیست؛ بلکه به نشانه‌ای اجتماعی و محوری فرهنگی در نسبت با هویت زن و جامعه بدل شده است.

در این‌باره و برای بررسی ابعاد مختلف این موضوع، به سراغ خانم طهورا نوروزی، مدیرعامل بنیاد عفاف و حجاب رفته‌ایم؛ کسی که هم در میدان اجرا حضور فعال دارد و هم در سطح نظریه‌پردازی، دغدغه تبیین این مسأله را دنبال می‌کند.

از منظر فقه اسلامی، دلیل وجوب حجاب برای زنان چیست؟ آیا این حکم در گذر زمان و با تغییر شرایط اجتماعی قابل بازخوانی است، یا آن را باید حکمی ثابت و تغییرناپذیر دانست؟

در فقه اسلامی، زمانی که یک رفتار واجد بار اجتماعی می‌شود، به‌طور طبیعی نیازمند طراحی سازوکارهای قانونی و هنجاری متناسب خواهد بود. از همین منظر، حجاب برای زنان که ناظر بر پوشش و تعامل اجتماعی است، نه‌فقط یک گزاره فردی یا شخصی نیست، بلکه یکی از اجتماعی‌ترین گزاره‌های فقهی به شمار می‌رود.

چنان‌چه حجاب صرفاً در محدوده زندگی خصوصی تعریف می‌شد، اساساً نیازی به طراحی سازوکارهای شرعی و فقهی برای آن وجود نداشت. اما از آنجا که حضور اجتماعی زنان، اقتضای تنظیم روابط اجتماعی را دارد، فقه اسلامی نیز برای این مسئله چارچوب‌های مشخصی را تدوین کرده است.

قرآن کریم نیز در این زمینه دو کلیدواژه مهم را در سوره نور و سوره احزاب مطرح می‌کند. نخست، شناخته شدن زن با هویت انسانی و نه بر مبنای جنسیت. به بیان دقیق‌تر، پوشش اسلامی با ایجاد یک حد و مرز مشخص، جنبه جنسی هویت زن را در فضای عمومی مدفون می‌سازد و به او این امکان را می‌دهد تا با تکیه بر هویت انسانی و توانمندی‌های خود، در عرصه اجتماعی حضور پیدا کند.

از منظر فقه اسلامی، حجاب ابزار صیانت از کرامت انسانی زن است. این پوشش موجب می‌شود زن به‌عنوان یک "شخصیت" دیده شود، نه یک "ابژه جنسی". این مسئله نه تنها به نفع خود زن است، بلکه سلامت جامعه را نیز تأمین می‌کند، زیرا از بروز هیجانات کاذب و روابط سطحی در فضای اجتماعی جلوگیری می‌نماید.

دومین بُعد مهم در وجوب حجاب، تأمین امنیت اجتماعی است. بر اساس آیه صریح قرآن: «ذَٰلِکَ أَدْنَیٰ أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ» حجاب مانعی است در برابر آزارهای اجتماعی، مزاحمت‌ها و تعرض‌هایی که ممکن است زنان را در محیط‌های عمومی تهدید کند. درواقع، حجاب نه‌تنها حافظ امنیت زن است، بلکه زیرساختی برای حفظ امنیت کل جامعه به‌شمار می‌آید. وقتی امنیت زنان تضمین شود، تعادل و سلامت اجتماعی نیز حاصل خواهد شد.

با این اوصاف، حکم وجوب حجاب در فقه اسلامی نه‌تنها صرفاً شخصی یا عبادی نیست، بلکه واجد ابعاد اجتماعی گسترده‌ای است که آن را از دایره بازنگری‌های مقطعی و وابسته به شرایط زمانی و مکانی خارج می‌سازد. این حکم، به دلیل ماهیت عمیق اجتماعی‌اش، یک حکم پایدار و ناظر به ساختار کلان امنیت و اخلاق اجتماعی در جامعه اسلامی محسوب می‌شود.

برخی معتقدند که حجاب صرفاً یک دستور فردی و تکلیف شخصی است و دولت یا حاکمیت نباید در آن ورود کند. نظر شما در این زمینه چیست؟ آیا حجاب حکمی فردی است یا اجتماعی؟ و آیا در حکومت اسلامی، قانون‌گذاری در این حوزه مشروع و ممکن است؟

بحثی که در محافل مختلف فکری و دینی درباره ماهیت حجاب مطرح می‌شود، ناظر بر یک دوگانگی بین «فردی بودن» و «اجتماعی بودن» آن است. برخی حجاب را صرفاً حکمی فردی و فقهی می‌دانند که خداوند به تک‌تک افراد، به‌صورت مستقیم و شخصی، امر به رعایت آن کرده و نتیجه می‌گیرند که حاکمیت نباید در این حوزه ورود کند یا نسبت به آن سازوکار مطالبه‌گرانه‌ای داشته باشد. اما باید به این نکته توجه داشت که هر حکمی در فقه، اگر جنبه اجتماعی به خود بگیرد، به‌طور طبیعی وارد قلمرو نظام‌سازی و قانون‌گذاری نیز خواهد شد. در مورد حجاب، نمی‌توان آن را صرفاً یک دستور فردی تلقی کرد، چرا که این حکم از لحظه‌ای که فرد از فضای خصوصی وارد عرصه اجتماع می‌شود، معنا و بُعد عملی پیدا می‌کند.

در فضاهای خصوصی، مانند حضور در کنار محارم، اساساً تکلیف حجاب به آن معنا موضوعیتی ندارد. اما به محض ورود به اجتماع، حجاب از یک گزاره فردی عبور کرده و به یک ضرورت اجتماعی بدل می‌شود. و این همان نقطه‌ای‌ست که فقه اجتماعی ورود پیدا می‌کند و سازوکار حاکمیتی برای نظم‌دهی به روابط اجتماعی مشروع می‌شود.

برخی در مقام استناد تاریخی، به نبود سازوکارهای حاکمیتی برای مطالبه حجاب در دوره اهل بیت(ع) اشاره می‌کنند. در این‌باره نیز باید توجه داشت که فرصت و مجال تشکیل نظام و اعمال حاکمیت دینی تنها در دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع) آن‌هم به‌صورت محدود فراهم شد. سایر ائمه عملاً در تنگنای حکومتی بوده‌اند و امکان تبیین همه ابعاد اجتماعی فقه برایشان فراهم نبوده است. بنابراین، نبود مستندات صریح حکومتی از اهل بیت (ع) در این زمینه، به معنای انکار مشروعیت مطالبه اجتماعی حجاب نیست.

از آنجا که ماهیت حکم حجاب، ماهیتی اجتماعی است و نه صرفاً فردی، طبیعتاً مشمول سیاست‌گذاری و ضابطه‌مندی در چارچوب نظام اسلامی می‌شود. همان‌طور که سایر احکام فردی، در بستر اجتماعی دچار تحول در نحوه اجرا و نیازمند چارچوب‌های جمعی و حقوقی می‌شوند، حجاب نیز از این قاعده مستثنی نیست. به‌عبارتی، چون ماهیت اجتماعی حجاب قوی است، حاکمیت نمی‌تواند نسبت به آن منفعل بماند. بلکه ضروری‌ست برای تأمین سلامت عمومی، امنیت اخلاقی و تنظیم رفتارهای اجتماعی، در این زمینه قواعد و سازوکارهایی در نظر گرفته شود. بنابراین، نمی‌توان حجاب را تنها یک تکلیف فردی دانست. وجوه اجتماعی آن به‌گونه‌ای‌ست که ورود حاکمیت در قالب قانون‌گذاری، هدایت‌گری فرهنگی و ضابطه‌مندی حقوقی، نه‌تنها مشروع بلکه ضروری است.

در بسیاری از روایات، حجاب مردان نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ از جمله در زمینه پوشش مناسب و کنترل نگاه. با این حال، در فضای عمومی جامعه، بیشترین تمرکز روی حجاب زنان است. به نظر شما دلیل این نگاه یک‌سویه چیست و آیا این تمرکز بر زنان، نوعی برداشت ناقص از آموزه‌های دینی محسوب نمی‌شود؟

این پرسش یکی از اشکالات جدی و ریشه‌دار در نحوه تفسیر و پیاده‌سازی آموزه‌های دینی ما در جامعه معاصر است. متأسفانه ما مفهوم حجاب را به‌صورت ناصحیح صرفاً به حوزه زنان تقلیل داده‌ایم، در حالی که هم در ساحت فردی و هم در ساحت اجتماعی، این مقوله یک «پازل دوجنسی» است که باید به‌صورت هم‌زمان نسبت به مرد و زن طرح شود.

در واقع، حجاب تنها به معنای پوشش ظاهری زن نیست. این مفهوم در فقه و روایات، شامل مجموعه‌ای از نظام رفتاری، پوششی، نگاه، و حتی غیرت‌ورزی است که بخشی از آن به مردان مربوط می‌شود. یکی از خطاهای رایج ما این بوده که فقط پوشش زنان را به‌عنوان نماد حجاب در ذهن عموم تثبیت کرده‌ایم، در حالی که آموزه‌های دینی، تکالیف مشخصی را نیز برای مردان در این حوزه تعریف کرده‌اند.

از جمله این موارد، کنترل نگاه، رعایت پوشش مناسب برای مردان، و مهم‌تر از همه، مسئله غیرت‌ورزی مردانه است که به‌عنوان یک صفت اخلاقی و اجتماعی ممتاز در روایات مورد تأکید جدی قرار گرفته. در روایات اسلامی، «نگاه به نامحرم» صراحتاً به‌عنوان «تیر زهرآلود شیطان» معرفی شده، و این به‌روشنی نشان می‌دهد که مرد نیز در مواجهه با مسئله عفاف و حجاب، مکلف و مسئول است.

این نگاه تک‌بعدی به حجاب، حتی در سطوح تربیتی هم خودش را نشان می‌دهد. به عنوان نمونه، در فضای خانواده، مسئولیت انتقال ارزش‌های مرتبط با عفاف و پوشش، غالباً بر دوش مادر گذاشته شده، در حالی که نقش پدر در تربیت دینی دختر، خصوصاً در حوزه حجاب و عفت، جایگاهی اساسی دارد. غیرت‌ورزی پدر نسبت به اعضای خانواده، خودش بخشی از فرهنگ عفاف و امنیت اخلاقی خانواده است. اما وقتی رویکرد به حجاب، صرفاً زن‌محور و جنسیت‌زده می‌شود، این ظرفیت‌ها از بین می‌روند. بنابراین، لازم است در بازنمایی رسانه‌ای، تربیتی، و اجتماعیِ مقوله حجاب، از نگاهی یک‌سویه و زنانه فاصله بگیریم. تا زمانی که ما مردان را از این منظومه ارزشی خارج نگه داریم، نه تنها به عدالت دینی بی‌اعتنا بوده‌ایم، بلکه یک پازل مهم از فرهنگ‌سازی اجتماعی را هم نادیده گرفته‌ایم.

ما نیاز داریم حجاب را به‌عنوان یک مسئولیت مشترک بازتعریف کنیم؛ مسئولیتی که مرد و زن، خانواده و جامعه، همه در آن نقش دارند. تنها در چنین شرایطی است که می‌توان از تحقق فرهنگ عفاف و حجاب در معنای واقعی آن سخن گفت.

به نظر شما، علل اصلی کاهش اقبال به حجاب در میان برخی نسل‌های جوان چیست؟ آیا صرفاً مسائل سیاسی عامل این روند هستند یا عوامل فرهنگی و تربیتی نیز در این زمینه مؤثر بوده‌اند؟

واقعیت این است که هر دو عامل، یعنی هم مؤلفه‌های سیاسی و هم زمینه‌های فرهنگی و تربیتی، به‌شکلی هم‌افزا در این مسئله مؤثرند. از یک سو ما با پدیده‌ای مواجه‌ایم که می‌توان آن را نارضایتی و اعتراض خاموش بخشی از جامعه زنان، به‌ویژه طیف خاکستری دانست؛ زنانی که به دلایل مختلف از نظر فرهنگی، اجتماعی یا حتی سیاسی، احساس «ندیده شدن» و «حذف از صحنه عمومی» دارند. این احساس بی‌هویتی، در برخی موارد، به نوعی لجبازی اجتماعی منجر شده و جلوه‌اش را در هنجارشکنی پوششی و فاصله گرفتن از ارزش‌های دینی نشان داده است.

ما باید بپذیریم که بخشی از این وضعیت محصول ضعف خود ما در سیاست‌گذاری فرهنگی است. ما تنها توانستیم با بخشی از زنان جامعه‌، خصوصاً زنان مذهبی و هم‌فکر خودمان ارتباط برقرار کنیم، اما با طیف خاکستری زنان، که نه در اردوگاه روشنفکری غرب‌گرا تعریف می‌شوند و نه در منظومه سنتی جا می‌گیرند، گفت‌وگویی جدی نداشته‌ایم. نتیجه این فقدان ارتباط مؤثر، تبدیل شدن خلأ هویتی به اعتراض اجتماعی و فرهنگی بوده است.

ما باید در این زمینه نگاه‌مان را به اندیشه‌های امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب بازگردانیم. هر دو بزرگوار، در مواجهه با مسئله زن، نگاهی باز، هوشمند و همه‌جانبه داشتند؛ به‌طوری‌که در سال‌های آغازین انقلاب، گفتمان اسلامی توانست از طیف‌های گوناگون زن دل ببرد و آنها را در مدار انقلاب جذب کند. اما متأسفانه، ما در برخی بزنگاه‌ها، به‌جای حرکت در امتداد اندیشه‌های راهبردی امام و رهبری، دچار سلیقه‌گرایی و محدودنگری شدیم، و این انحراف از مسیر، بخشی از جامعه زنان را از دایره اثرگذاری فرهنگی ما خارج کرد.

دشمن نیز دقیقاً همین خلأ هویتی را هدف گرفت. در حوادث سال ۱۴۰۱، شاهد بودیم که چگونه از همین شکاف، برای نفوذ در ذهن و فرهنگ زنان به‌ویژه دختران جوان، استفاده شد. به‌عبارتی، این مسئله فقط محصول القائات بیرونی نیست، بلکه بخش عمده‌ای از آن، ناشی از غفلت‌های درونی و ضعف در سیاست‌گذاری فرهنگی و تربیتی ماست.

در کنار این، نقش نهاد خانواده و به‌ویژه کارکردهای تربیتی مادران، بسیار کلیدی و تعیین‌کننده است. امروز ما مادران تحصیل‌کرده، توانمند و متخصص زیادی داریم، اما آیا این مادران توانسته‌اند رشد معنوی‌شان را به فرزندان منتقل کنند؟ آیا مهارت انتقال ارزش‌های عفاف و معنویت در خانواده فعال است؟ متأسفانه در بسیاری موارد پاسخ منفی است.

در آموزه‌های دینی، مادر محور اصلی انتقال فرهنگ معنویت است. به تعبیر عمیق روایات، نشر معارف اهل‌بیت نیز از مجرای وجود زنی چون حضرت زهرا (س) تحقق یافته است. این یعنی زن و مادر در نگاه دینی، منشأ یک حرکت نرم اجتماعی و ایدئولوژیک است. اگر در عملکرد تربیتی این نهاد بنیادین خلل ایجاد شود، آثار آن در فاصله گرفتن نسل‌ها از ارزش‌هایی چون حجاب، به‌وضوح نمایان خواهد شد.

بنابراین، برای مواجهه با این مسئله، باید هم سیاست‌گذاری فرهنگی را بازنگری کرد و هم زیرساخت‌های تربیتی خانواده را تقویت نمود؛ به‌ویژه با بازتعریف نقش زن و مادر در انتقال ارزش‌ها، و نه صرفاً در قالب کارکردهای ابزاری یا تزئینی.

آیا اجبار دختران به حجاب در سنین پایین (مثلاً در مدارس) می‌تواند نتیجه معکوس داشته باشد؟ چگونه می‌توان میان «تذکر» و «اجبار» تعادل ایجاد کرد؟

در پاسخ به این سؤال باید ابتدا به یک اصل مهم اشاره کرد: هر قانون و هنجاری، اگر فاقد پیوست فرهنگی باشد، در نهایت با شکست مواجه خواهد شد. یعنی صرف تصویب و اجرای قانون، بدون همراهی دل‌ها و باورها، منجر به رفتارهای اصیل و ماندگار نخواهد شد. حتی محکم‌ترین قوانین نیز در نبود پذیرش قلبی، به‌درستی عملیاتی نمی‌شوند.

در مورد دانش‌آموزان و سنین پایین، نمی‌توان گفت که نباید هیچ چارچوب و قانونی وجود داشته باشد؛ طبیعتاً مدرسه به‌عنوان یک نهاد آموزشی-تربیتی، باید مرزهایی برای نظم اجتماعی داشته باشد. اما تأکید من این است که قانون به‌تنهایی کافی نیست؛ باید همزمان یک جریان فرهنگی و هویتی قوی برای دختران دانش‌آموز شکل بگیرد. یکی از مهم‌ترین راهکارها برای موفقیت در این زمینه، تقویت هویت دینی، فرهنگی و اجتماعی دختران در فضای مدرسه است. دانش‌آموزی که هویت دارد، مسئولیت‌پذیر است و خود را مؤثر و ارزشمند می‌داند، بسیاری از ارزش‌ها و هنجارها از جمله پوشش مناسب را با انتخاب آگاهانه و درونی می‌پذیرد، نه از روی اجبار یا ترس از تنبیه.

برای نمونه، در سال‌های ابتدایی انقلاب، بسیاری از دختران دانش‌آموز از طریق اردوهای فرهنگی، انجمن‌های دانش‌آموزی، گروه‌های جهادی و فعالیت‌های اجتماعی، هویت انقلابی و دینی پیدا می‌کردند. متأسفانه امروز فضای مدرسه در بسیاری موارد به محلی برای آموزش صرف تبدیل شده و ابعاد پرورشی، فرهنگی و هویتی آن بسیار کمرنگ شده است.

تجربه ما در بنیاد حجاب و همکاری‌مان با گروه‌های جهادی دانش‌آموزی در کشور نیز نشان داده که وقتی دانش‌آموزان در کارهای فرهنگی و اجتماعی مسئولیت‌پذیر می‌شوند، به‌تدریج حس تعلق، خودباوری و حتی گرایش داوطلبانه به پوشش عفیفانه در آن‌ها تقویت می‌شود. در واقع، باید از مسیر هویت‌سازی، آموزش غیرمستقیم، مشوق‌های فرهنگی و میدان‌دادن به خود دانش‌آموزان در نقش‌آفرینی اجتماعی استفاده کرد. اگر قرار باشد پوشش صرفاً در قالب اجبار و کنترل بیرونی تعریف شود، بدون درونی‌سازی، در بلندمدت اثر معکوس خواهد داشت. در عین حال، این به معنای انکار قانون و چارچوب نیست؛ بلکه منظور، تعادل میان قانون و تربیت است. یعنی قانونی همراه با اقناع، همراه با محبت، همراه با مشارکت دادن خود دانش‌آموز در فرآیند تربیت.

ما اگر بتوانیم دانش‌آموز را به جای «مخاطب قانون»، به «عامل فرهنگی» و «سرباز ارزشی» تبدیل کنیم، دیگر نیازی به اعمال کنترل صرف نخواهیم داشت. اینجاست که حجاب از یک تکلیف بیرونی، به یک انتخاب درونی و افتخارآمیز تبدیل خواهد شد.

انتهای پیام/

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha