یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۳
راهنمای اصطلاحات | نیهیلیسم به زبان ساده

حوزه/ سفرِ نهیلیسم از پرسش ساده «چرا باید زندگی کنم؟» آغاز می‌شود و تا قلب تاریک‌ترین تردیدهای انسان درباره معنا، ارزش و حقیقت ادامه می‌یابد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در دنیای امروز که اصطلاحات و مفاهیم علمی و تخصصی، بخش مهمی از گفت‌وگوها و محتوای رسانه‌ها را تشکیل می‌دهند، توضیح این واژه‌ها به زبان ساده و روان اهمیت ویژه‌ای پیدا کرده است تا همه بتوانند معنا و پیام آن‌ها را به راحتی درک کنند.

نیهیلیسم یعنی چه؟

تصور کنید صبح از خواب بیدار می‌شوید و از خودتان می‌پرسید: "چرا باید از رختخواب بلند شوم؟ چرا باید کار کنم؟ چرا باید تلاش کنم؟" و جوابتان این باشد: "هیچ دلیلی ندارد، چون هیچ چیز معنا ندارد." خب، تبریک می‌گویم، شما به طور ناخودآگاه با نیهیلیسم آشنا شده‌اید!

نیهیلیسم از کلمه لاتین "nihil" به معنای "هیچ" گرفته شده است. این فلسفه می‌گوید که زندگی، اخلاق، حقیقت، و هر چیزی که به آن معنا می‌دهیم، در واقع هیچ معنای ذاتی ندارد. همه چیز پوچ است، بی‌معنا است، و در نهایت اهمیتی ندارد.

ریشه‌های تاریخی: از کجا شروع شد؟

اگرچه نام "نیهیلیسم" جدید است، اما ایده‌های مشابه از دوران باستان وجود داشته. برخی فیلسوفان یونانی مانند سوفیست‌ها گفته بودند که حقیقت مطلق وجود ندارد و همه چیز نسبی است. در هند هم فلسفه‌هایی بودند که به پوچی جهان اشاره می‌کردند.

قرن نوزدهم: انفجار بزرگ

اما نیهیلیسم به معنای امروزی‌اش در قرن نوزدهم در اروپا، خصوصاً روسیه و آلمان، جدی شد. چرا؟ چون دنیا داشت تغییر می‌کرد. علم داشت جای دین را می‌گرفت، انقلاب‌های صنعتی همه چیز را دگرگون کرده بود، و مردم داشتند به ارزش‌های سنتی شک می‌کردند.

اولین کاربرد واژه نیهیلیسم

واژه "نیهیلیسم" برای اولین بار توسط «فردریش هاینریش یاکوبی» (Friedrich Heinrich Jacobi)، فیلسوف آلمانی، در سال ۱۷۹۹ به کار برده شد. او از این واژه برای انتقاد از فلسفه ایدئالیسم آلمانی، به ویژه فلسفه فیشته، استفاده کرد. یاکوبی استدلال می‌کرد که اتکای بیش از حد به عقل و نفی ایمان دینی، به نوعی پوچی فلسفی منجر می‌شود که در آن همه چیز به "هیچ" تقلیل پیدا می‌کند. پس از یاکوبی، این واژه به تدریج در ادبیات فلسفی و سیاسی قرن نوزدهم رایج شد، به ویژه در روسیه که نیهیلیسم به جنبشی فرهنگی-سیاسی تبدیل شد. جوانان روسی که از نظام تزاری و کلیسای ارتدوکس خسته بودند، همه ارزش‌های سنتی را رد کردند و می‌خواستند همه چیز را از نو بسازند.

طرفداران و متفکران اصلی نیهیلیسم

فردریش نیچه (۱۸۴۴-۱۹۰۰): فیلسوف بزرگ نیهیلیسم

وقتی از نیهیلیسم حرف می‌زنیم، نمی‌توانیم از «فردریش نیچه» رد شویم. او اتفاقاً خودش نهیلیست نبود، بلکه ناظر و منتقد نیهیلیسم بود. اما تحلیل‌های او آنقدر قدرتمند بود که او را پدر معنوی این جریان می‌دانند. نیچه معروف‌ترین جمله‌اش را گفت: «خدا مُرد!» منظورش این نبود که خدا واقعاً مرده، بلکه می‌گفت که مردم دیگر به خدا و ارزش‌های دینی ایمان ندارند. و این یک فاجعه است، چون حالا دیگر هیچ پایه و اساس اخلاقی و معنایی برای زندگی نداریم.

نیچه می‌گفت که اروپا وارد عصر نیهیلیسم شده است. مردم ارزش‌های قدیمی را از دست داده‌اند اما هنوز ارزش‌های جدیدی نساخته‌اند. این خلأ وحشتناک است. او پیش‌بینی می‌کرد که این نیهیلیسم می‌تواند به جنگ‌ها و فجایع بزرگ منجر شود - و متأسفانه جنگ‌های جهانی او را تأیید کردند. اما نیچه در نیهیلیسم غرق نشد. او گفت که انسان باید خودش معنا بسازد. او مفهوم "ابَرانسان" (Übermensch) را مطرح کرد - کسی که فراتر از خوب و بد سنتی می‌رود و ارزش‌های خودش را می‌سازد. او گفت که باید به زندگی با تمام سختی‌ها و رنج‌هایش "آری" بگوییم و آن را بپذیریم. نیچه نیهیلیسم را به دو نوع تقسیم کرد: نیهیلیسم منفعل که به یأس و ناامیدی می‌انجامد، و نیهیلیسم فعال که فرصتی است برای خلق ارزش‌های نو و تبدیل شدن به ابرانسان.

آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰): فیلسوف بدبینی و اراده

شوپنهاور قبل از نیچه آمد و نوعی نیهیلیسم بدبینانه و عمیقاً متافیزیکی را ارائه داد. او در کتاب اصلی خود "جهان به مثابه اراده و تصور" (۱۸۱۸) استدلال کرد که واقعیت اساسی جهان "اراده" است - نیروی کور، بی‌هدف و غیرعقلانی که همه چیز را به حرکت درمی‌آورد. این اراده هیچ هدف یا معنایی ندارد و تنها باعث رنج بی‌پایان می‌شود. انسان‌ها اسیر این اراده‌اند و همواره در پی ارضای خواسته‌هایی هستند که هرگز به رضایت پایدار نمی‌رسند. شوپنهاور تحت تأثیر فلسفه بودایی و هندو قرار داشت و معتقد بود که تنها راه رهایی از این چرخه رنج، انکار اراده زیستن است. او توصیه می‌کرد که انسان باید از طریق هنر، زهد و کنار گذاشتن میل و خواسته، خود را از اسارت اراده آزاد کند. شوپنهاور می‌گفت که زندگی در اصل رنج است و تنها لحظات کوتاهی از آرامش وجود دارد که خود آن‌ها هم بی‌دوام‌اند. این دیدگاه عمیقاً بدبینانه و نهیلیستی بود و تأثیر بزرگی بر نیچه، فروید و بسیاری از متفکران بعدی گذاشت.

آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰): فیلسوف پوچ‌گرایی و شورش

کامو فیلسوف و نویسنده فرانسوی-الجزایری بود که در قرن بیستم نیهیلیسم را به شکل جدیدی به نام "پوچ‌گرایی" (Absurdism) بازتعریف کرد. او در مقاله معروف خود "اسطوره سیزیف" (۱۹۴۲) استدلال کرد که زندگی انسان ذاتاً پوچ است - ما در جستجوی معنا هستیم در جهانی که هیچ معنایی ارائه نمی‌دهد. او این تضاد بین نیاز انسان به معنا و سکوت بی‌تفاوت جهان را "پوچی" نامید. کامو از تصویر سیزیف استفاده کرد، قهرمان یونانی که محکوم شده بود تا ابد سنگی را به بالای کوه ببرد و هر بار سنگ دوباره به پایین بغلتد. اما برخلاف نهیلیست‌های بدبین، کامو نتیجه‌گیری امیدوارانه‌تری داشت. او گفت: "باید تصور کنیم سیزیف خوشحال است". کامو معتقد بود که انسان باید در برابر پوچی شورش کند - نه با خودکشی یا امید کاذب به آخرت، بلکه با پذیرش پوچی و ادامه زندگی با شور و شوق. او می‌گفت که ما باید علی‌رغم بی‌معنایی جهان، به زندگی بچسبیم، لذت ببریم و به خلق ارزش‌های انسانی بپردازیم. در رمان‌هایش مانند "بیگانه" و "طاعون"، کامو شخصیت‌هایی را به تصویر کشید که با پوچی روبرو می‌شوند اما همچنان انسانیت و معنای شخصی خود را حفظ می‌کنند.

انواع نیهیلیسم

نیهیلیسم متافیزیکی

این نوع می‌گوید اصلاً واقعیتی وجود ندارد یا اینکه آنچه ما می‌بینیم فقط توهم است. برخی از فیلسوفان بودایی مثل ناگارجونا معتقد بودند که همه چیز "خالی" است و هستی مستقلی ندارد. این دیدگاه خیلی افراطی است و یک تناقض بزرگ دارد: اگر واقعیتی نیست، پس خود فرد نهیلیست چطور وجود دارد که این حرف را بزند؟ به همین دلیل اکثر فیلسوفان این نوع نیهیلیسم را قبول ندارند.

نیهیلیسم معرفت‌شناختی

این نوع می‌گوید که ما نمی‌توانیم چیزی را با یقین بدانیم و دانش واقعی غیرممکن است. حتی اگر دنیا وجود داشته باشد، ما هرگز نمی‌توانیم مطمئن شویم که چیزی درباره‌اش می‌دانیم. فیلسوفان شکاک یونانی مثل پیرون می‌گفتند برای هر دلیل، یک دلیل مخالف هم هست. در دوران جدید، برخی پست‌مدرنیست‌ها مثل دریدا با تأکید بر نسبی بودن معنا، به این دیدگاه نزدیک شدند.

نیهیلیسم اخلاقی

این نوع می‌گوید هیچ چیزی ذاتاً خوب یا بد نیست و اخلاق اصلاً وجود ندارد. همه قضاوت‌های اخلاقی فقط احساسات شخصی یا عادت‌های فرهنگی هستند، نه حقیقت عینی. ماکس اشتیرنر در کتاب "من و مال من" گفت تمام سیستم‌های اخلاقی فقط برای کنترل انسان‌ها ساخته شده‌اند. این با نسبیت اخلاقی فرق دارد: نسبیت‌گرا می‌گوید اخلاق بستگی به فرهنگ دارد، اما نهیلیست اخلاقی می‌گوید کلاً اخلاقی در کار نیست.

نیهیلیسم وجودی

این نوع می‌گوید زندگی هیچ معنا و هدفی ندارد و ما در یک جهان بی‌معنا به دنیا آمده‌ایم. کامو و سارتر این مشکل را دیدند ولی راه‌حل دادند: کامو گفت باید این پوچی را بپذیریم و خودمان معنا بسازیم. سارتر گفت انسان آزاد است و خودش باید معنای زندگی‌اش را بسازد. این نوع نیهیلیسم در نوشته‌های کافکا، بکت و دوستویفسکی خیلی دیده می‌شود.

دلایل رد نیهیلیسم: چرا نیهیلیسم اشتباه است؟

چرا بسیاری از فیلسوفان، متفکران و مردم عادی نیهیلیسم را رد می‌کنند؟ یکی از دلایل اصلی تناقض درونی نیهیلیسم است. نیهیلیسم می‌گوید هیچ چیز معنا ندارد، اما خود این جمله یک ادعای معنادار است! اگر واقعاً هیچ چیز معنا نداشت، پس چرا باید به حرف نهیلیست‌ها گوش کنیم؟ خود نیهیلیسم هم بی‌معنا می‌شود. همچنین تجربه زیسته ما با نیهیلیسم مخالف است. ما در زندگی روزمره معنا تجربه می‌کنیم. وقتی عزیزی از دنیا می‌رود، غمگین می‌شویم. وقتی کاری خوب انجام می‌دهیم، احساس خوبی داریم. این تجربه‌ها واقعی‌اند و نمی‌توانیم آن‌ها را نادیده بگیریم. اگر واقعاً همه چیز بی‌معنا بود، چرا هر روز احساسات قوی داریم؟

غیرقابل زیستن بودن نیهیلیسم نیز مشکل دیگری است. کسی نمی‌تواند واقعاً طبق نیهیلیسم زندگی کند. حتی نهیلیست‌ها صبح از خواب بیدار می‌شوند، غذا می‌خورند، انتخاب می‌کنند. اگر واقعاً باور داشتند که هیچ چیز مهم نیست، چرا زنده می‌مانند؟ خود زنده ماندن نشان می‌دهد که چیزی برایشان اهمیت دارد. اگر همه نهیلیست شوند، جامعه فرو می‌پاشد. چرا قانون را رعایت کنیم؟ چرا به دیگران کمک کنیم؟ چرا کار کنیم؟ نیهیلیسم کامل به هرج و مرج منجر می‌شود.

بسیاری معتقدند که معنا می‌تواند ساخته شود. حتی اگر هیچ معنای از پیش تعیین‌شده‌ای وجود نداشته باشد، ما می‌توانیم معنا بسازیم. این همان چیزی است که اگزیستانسیالیست‌ها مانند سارتر می‌گویند. ما آزاد هستیم که ارزش‌های خودمان را انتخاب کنیم. دلایل دینی و معنوی نیز مهم هستند. بسیاری از مردم معتقدند که خدا یا نیروی برتری وجود دارد که به زندگی معنا می‌بخشد. ادیان مختلف پاسخ‌های مختلفی به پوچی ارائه می‌دهند و میلیاردها نفر در جهان در این پاسخ‌ها معنا پیدا می‌کنند.

فیلسوفانی مانند کانت می‌گویند که انسان‌ها ارزش ذاتی دارند صرفاً به این دلیل که انسان هستند. این ارزش مستقل از اینکه جهان معنا داشته باشد یا نه، وجود دارد. نیهیلیسم نمی‌تواند توضیح دهد که چرا موسیقی ما را تکان می‌دهد، چرا یک غروب زیبا ما را مسحور می‌کند، چرا شعر به قلب ما می‌نشیند. این تجربه‌های زیبایی‌شناختی نشان‌دهنده معناست. عشقی که به فرزندان، والدین، دوستان و همسرمان داریم، عمیقاً معنادار است. نیهیلیسم نمی‌تواند این واقعیت را توضیح دهد. اگر همه چیز پوچ است، پس چرا حاضریم برای کسانی که دوستشان داریم جانمان را فدا کنیم؟

تاریخ بشر نشان می‌دهد که ما پیشرفت کرده‌ایم. بردگی را لغو کردیم، حقوق بشر را توسعه دادیم، بیماری‌ها را درمان کردیم. این پیشرفت‌ها معنادار هستند و نشان می‌دهند که ارزش‌ها واقعی‌اند.

نیهیلیسم در دنیای امروز

نیهیلیسم هنوز زنده است. در فرهنگ عامه، در فیلم‌ها، موسیقی، و گفتگوهای اینترنتی آن را می‌بینیم. جوانانی که احساس می‌کنند دنیا بی‌معنا شده، آینده‌ای ندارند، و هیچ چیز اهمیت ندارد. بحران‌های اقتصادی، تغییرات آب و هوایی، جنگ‌ها و نابرابری‌ها می‌توانند احساس پوچی را تقویت کنند. اما خبر خوب این است که انسان‌ها همیشه راهی برای یافتن معنا پیدا کرده‌اند. چه از طریق دین، فلسفه، هنر، علم یا روابط انسانی - ما موجودات معنا-ساز هستیم و می‌توانیم با انتخاب‌ها، ارزش‌ها و اعمالمان معنا خلق کنیم. به روابط چسبیدن، هدف داشتن و امید نگه داشتن از راه‌های مقابله با پوچی است. شاید سؤال این نباشد که آیا زندگی معنا دارد یا نه، بلکه این است که ما چه معنایی به آن می‌دهیم. و این، شاید زیباترین آزادی انسان باشد.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha