به گزارش خبرگزاری حوزه، مادر شهید ماهانی میگفت: یه بار هم ندیدم حرمتِ موی سفید ما رو بشکنه، بیسوادیمون رو به رخمون بکشه، حرف تلخ بزنه یا تحقیرمون کنه.
اگه بیست بار هم میرفتم توی اتاق و مییومدم، جلو پام نیمخیز میشد؛ میگفتم: علیجان! مگه من غریبهم؟ چرا به خودت زحمت میدی؟
میگفت: این دستور خداست
یه دستش هم مجروح، و فلج و بیﺣرکت شده بود. یه روز از بیرون برگشتم؛ دیدم از جبهه اومده، لباسهای کثیف رو جمـع کرده و برام شُسته!
گفتم: الهی بمیرم مادر! تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: اگه دو تا دستم رو هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمیکرد اینجا باشم و شما توی زحمت بیفتی!
منبع: کتاب "روز تیغ"، خاطرهای از زندگی سردار شهید علیآقا ماهانی










نظر شما