به گزارش خبرگزاری حوزه، گاهی میدان جنگ تنها خاکریز و گلوله نیست؛ فرصتی برای ساختن دلها و رفاقتها است.
حسن بهش گفته بود برود خط، ولی تازه بیدار شده بود و خواب آلود حرف می زد.
از دستش عصبانی بود.
می گفت:
چی بهت بگم؟
اعدامت کنم؟
یا گوشت رو بگیرم بگم آقا برو گم شو؟
چه قدر بگم فلانی برو دنبال فلان کار؟
وقتی نمی رید، خودم مجبورم برم.
هی باید بگم آقای ایکس برو با آقای ایگرگ هماهنگی کن.
تو رو به امام زمان باهم بسازید! تو کوتاه بیا.
بذار بگن فلانی کوتاه اومد.
اصلا بابا ما به بهانه ی جنگ وگردان وخاکریز باهم رفیق شدیم تا هم دیگه رو بسازیم.
منبع: یادگاران جلد چهارم، کتاب حسن باقری، ص ۵۴










نظر شما