خبرگزاری حوزه | در دل تاریکی شب، تصمیمی کوچک میتواند سرنوشت یک شهر را تغییر دهد.
مثل یک کابوس بود.
فکر می کردیم همه ی ضد انقلاب ها را بیرون کرده ایم.
ولی هر شب، از یک جایی که معلوم نبود کجاست، صدای رگبار مسلسل هاشان می آمد.
شهر ریخته بود به هم.
مردم به وحشت افتاده بودند.
پاسدارها سردرگم بودند.
صدایم کرد و آرام گفت:
امشب برو کانال فاضلابو مین گذاری کن.
پرسیدم اون جا چرا، حاجی ؟
چیزی نگفت. مثل گیج ها نگاهش کردم.
بالاخره گفت: من خودم سه شبانه روز اون جا رو چک کردم، از اون جا میان.
یادم نیست. یکی ـ دو شب بعد بود، صدای انفجار شنیدم.
صبح رفتم سر زدم. خون روی دیوارها شتک زده بود. جنازه ها را برده بودند.
منبع: یادگاران، جلد ۹، کتاب شهید متوسلیان، ص ۲۱










نظر شما