جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
غفاری کتاب سال

یکی از دغدغه­های مقام معظم رهبری جدی گرفتن فلسفه در حوزه است. ایشان خوب می­دانند که اگر فلسفه به شوخی گرفته شود دیگر علوم ،اساس و مبنای خود را از دست خواهند داد. و این امر نیازمند توجه جدی بزرگان است

سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه در گفت و گو با حجت الاسلام غفاری برگزیده کتاب سال حوزه با اثری تحت عنوان " حدوث جسمانی نفس " به نقش فلسفه و اهمیت آن و نیز رسالت حوزه در این زمینه پرداخته است .

*با تشکر از اینکه وقت خود را به خبرگزاری حوزه اختصاص دادید؛ در ابتدا از فعالیت­های علمی - پژوهشی خود بفرمایید.

من در حوزه از محضر اساتیدی همچون حضرات آیات، آقایان پایانی، انصاری­شیرازی و ... بهره برده­ام. و دارای مدرک کارشناسی ارشد از "دانشگاه تربیت­ مدرس" و دکتری از "دانشگاه تهران" در رشته فلسفه­ غرب می باشم . و در حال حاضر هم مشغول تدریس در حوزه و تالیف مقالات هستم و عضو هیئت علمی "پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی" نیز می­باشم.

*علت گرایش شما به فلسفه چه بود؟ آیا تمایلات و دغدغه­های ذهنی و روحی بود یا نیاز سنجی کردید و به این سمت رفتید؟

در مقطع دبیرستان در رشته علوم انسانی که آن زمان نامش ادبیات و اقتصاد بود، تحصیل می کردم. یکی از دروسی که بسیار دوست داشتم فلسفه بود. در اصل یک ذوق شخصی خاص در من نسبت به این درس بود.
شاید این مسله از لحاظی به رفتار دینی پدربزرگ و پدرم بازمی­گردد. ایشان هر دو غیرروحانی و بی­سواد بودند ولی مباحث اعتقادی همچون "چیستی خدا" و "چگونگی اثبات خدا" را با همان ادبیات عامیانه که از علمای مساجد یاد می­گرفتند، در خانه بیان می­کردند و این اتفاق متداولی در منزل ما بود.
در سال چهارم دبیرستان با تدریس یکی از اساتید برجسته شهرمان درس فلسفه و منطق را به خوبی فراگرفتم و شاید این هم یکی از ادله
علاقمندی من بود.

*این علاقه در حوزه چطور پیگیری شد؟

این جرقه­ها باعث شد هنگام ورود به حوزه فلسفه را به جد پیگیری کنم. به مدت شش سال روزهای پنجشنبه و جمعه که حوزه تعطیل بود ، با تدریس «دکتر احمد بهشتی» ، "شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری" و "الهیات" و "شفا" ابن سینا را خواندم.

*آیا موانعی برای توجه بیشتر به فلسفه وجو دارد ؟

آنچه که ممکن است حوزه را تهدید کند رویش آرام «روحیه اخباری­گری» در برخی از لایه­ها و سطوحی از حوزه است .
این روحیه نه فقط تمایلات و تعلقات فلسفی، بلکه حتی مباحث اصولی را ممکن است تحت الشعاع قرار بدهد. در نتیجه علمای علاقمند به اصول هم باید توجه داشته باشند که اگر به فلسفه و عقلانیت حمله شود، به علم اصول هم ضرر وارد خواهد شد.
بیشتر مباحث اصولی، عقلی است و مباحث اخباری­گری مبتنی بر نقل محض است.
در حمله به

این مسئله می­تواند ناشی از فاصله گرفتن تدریس مستقیم فلسفه در حوزه باشد .

*تضعیف فلسفه نه تنها این علم متضرر می­شود؛ بلکه اصولیون هم ممکن است تحت تاثیر قرار گیرند.

روحیه "عقلانی­گری" و تقویت "نقل محض" چه ضرری به حوزه وارد می­کند؟

توجه داشته باشید که نمی­توان پاسخ همه شبهات موجود در دنیا را، فقط با فقه و روایات داد.
روایات بسیار بسیار ارزشمندند ولی مبانی عقلی برخاسته از روایات در قالب برهان و استدلال ارائه شده است. از این رو ،این روحیه ممکن است آینده حوزه را با لطماتی مواجه کند.
درست است که در حال حاضر فلسفه به معنای واقعی در حوزه تدریس می­شود؛ ولی بزرگان باید فکری کنند و به میدان بیایند و رونق بهتری بگیرد

*ریشه­ها و زمینه­های برخی تفکرات افراطی را در چه می دانید ؟

حوزه­های علمیه بعد از انقلاب با برکات بسیاری روبرو بودند ولی با برخی لطماتی نیز مواجه شده­اند.
بخش عمده­ای از استعدادهای درخشان حوزه، به بیرون از آن مانند دانشگاه­ها و مراکز آموزش عالی جذب شدند.
اگر خوب دقت کنید خواهید دید روحیه­ی تفکر عقلانی حوزویان از چارچوب حوزه علمیه خارج شد و این استعدادهای درخشان الان در دانشگاه­ها در زمره اساتید برجسته مشغول به تدریس هستند و متاسفانه به علل مختلفی ازجمله مسائل اقتصادی، از حوزه کناره گرفته اند.
*به نظر شما حوزه­های علمیه برای جذب مجدد این نیروها باید چه کنند؟

حوزه باید نیروهای خود را که در رشته فلسفه با داشتن آثار و تدریس­های خوبی موفق­اند؛ در قالب و سازمان خاصی حفظ کند.
در حقیقت باید این گسستی که بین حوزه و آن­ها اتفاق افتاده و باعث دوری از عقلانیت شده، رفع گردد.

پررنگ بودن فلسفه در حوزه به نفع دانشگاه­ها و سایر نهادهای علمی شد ولی خود حوزه، کمترین بهره را از این توان علمی برد.
مراکز وابسته به حوزه همچون "موسسه امام خمینی(ره)" و پژوهشگاه­ها به علت نیاز جامعه برای پرداختن به مسائل فلسفی، با تلاش خوبی سعی کردند فضایی برای طرح مباحث فلسفی ایجاد کنند. ولی در هر صورت فلسفه در حوزه مظلوم واقع شده است.

*به نظرتان متون فلسفی که در حوزه تدریس می­شود برای رفع نیازهای علمی کافی است؟

متون فلسفی تدریسی در حوزه عموما "بدایه" و "نهایه" هستند. و متاسفانه تدریس رسمی "شفا" «ابن سینا» یا "اسفار" «ملاصدرا» و یا "حکمت اشراق" را برای علاقمندان نداریم.
مکانیزمی که کتاب و متون فلسفی حوزه را در سطح عالی مانند "شفا" و "اسفار" مدیریت کند، زمینه را فراهم نماید، نیازها را بیان و غایات و آثار را تبیین کند در حوزه کم است. زیرا گمان و هدف بعضی طلاب از خواندن این کتب، تنها امتحان­دادن است.
بزرگان حوزه باید همه را قانع کنند که ما برای پاسخگویی به شبهات، مواجه با فرهنگ غرب و نقد آن نیاز به مباحث فلسفی و منطقی داریم و باید مبانی آن را بیاموزیم.
پس اگر غایات، اهداف و ثمرات را برای جامعه علمی کاملا توضیح دهیم، طلاب ما در ارتباط با فواید و مقام فلسفه کاملا روشن خواهند شد و این امر موجب احیای دوباره تعقل فلسفی و رونق فلسفه خواهد شد.

* فلسفه در مکاتب مختلف حوزه مانند مشهد، اصفهان و قم حضور جدی نداشته و همیشه در حاشیه بوده است. و حتی گاهی اوقات که ظهور و بروز داشته، مورد بی مهری واقع شده است . مانند ماجرای آب خوردن «شهید سیدمصطفی خمینی». علت اصلی این مشکل چیست؟

بهتر است مکاتب را به مرور بررسی کنیم تا به نتیجه برسیم.
اغلب حکمای دوره صفویه که در حوزه و مکتب اصفهان حضور داشتند، نوعا حکیم و فقیه بودند. به حدی که درباره ایشان می­گفتند جامع معقول و منقول. فقهای بزرگی همچون «آسیدحسین خوانساری» ، فرزند ایشان «آقاجمال خوانساری» و مرحوم «فیض کاشانی» حکما، مفسران و فقیهان این مکتب بودند. یعنی فقه و اصول و فلسفه می­خواندند.
در مکتب تهران سبقه فلسفی بر سبقه فقهی و اصولی می­چربید. مکتب فلسفی تهران در دوره «آقاعلی مدرسی زنوزی» و بطور ویژه در دوره «ناصرالدین شاه قاجار»، دارای حکمای بسیار برجسته­ای است. در این دوره هم حکیم و هم فیلسوف داریم. مانند «آسید حسن آشتیانی» که با شاگردی نزد «شیخ انصاری» دارای سبقه فقهی خوبی بود و از طرفی نزد «آقا­میر مدرس» فلسفه می­خواند و تقابلی در آنها ایجاد نشده بود.

*به نظر شما در کدام یک از این مکاتب گرایش به فلسفه قوی­تر بود؟

مکتب تهران قوی­ترین نوع گرایش به سمت فلسفه را داراست. در انتهای دوره "قاجاریه" و اوایل "پهلوی اول" از وجود حکمایی بهره مند هستیم که به عرفان بسیار نزدیک هستند. یعنی عارف و حکیم­اند. ولی مکتب تهران از دوره پایان پهلوی اول تا این زمان، دیگر به آن رونق نیست.
فلسفه در طی تاریخ علم در جهان اسلام، گاهی نزول و گاهی افول داشته است.

* علت این نزول و افول­فلسفه چیست؟

این اتفاق در واقع به دو تلقی از فلسفه بازمی­گردد. عقیده عده­ای بر این است که: فلسفه به دلیل اینکه محصول تفکر یونان باستان و افلاطون و ارسطو است؛ یک علم نامحرم در بین علوم اسلامی به حساب می­آید و حالا ما می­خواهیم به آن یک صبغه دینی بدهیم و بگوییم "فلسفه اسلامی" !!!
و این درحالی است که ارسطو و افلاطون و یونانیان "مُشرک" بوده و تابع یک دین توحیدی نبودند. پس به نوعی فلسفه آموختن و فلسفه تدریس کردن، ترویج افکار آن افراد مشرک خواهد بود.

*آیا استدلال این افراد درست است؟ و آیا به آنان پاسخ قانع کننده­ای داده شده است؟

خیر درست نیست. و به آنان پاسخ هم داده شده است. در پاسخ به این افراد شخصیت بزرگی در مکتب اصفهان به نام « علی قلی بن قرچغای خان »را به شما معرفی می­کنم که موسس مدرسه خان نیز می­باشد.
وی در مقدمه کتاب "احیای حکمت" خود، به همین بحث اشاره کرده و می­گوید علم از آن جهت که علم است، یونانی و ایرانی نمی­خواهد. علم، علم است. از سویی دیگر از کجا معلوم است که آنها مشرک بوده­اند؟ درست است که در آن زمان اسلام نبوده، ولی از افکار و اندیشه­هایشان می­توانیم پی­ببریم که این افراد یک سلسله انسان موحد بوده و مشرک نبوده­اند.
اگر قرار باشد که شما به لحاظ جغرافیایی علم را محدود کنید، می­توانید بگویید علومی مانند جغرافی و ریاضی را نباید بخوانیم، چون دیگران درست کرده­اند.

* دومین علت مخالفت، با فلسفه چیست !؟

علت نگرانی برخی بزرگان این بود که آن ره آورد بیگانگان و یونانیان که در دوره نهضت ترجمه یعنی زمان هارون و مامون، وارد سیستم اسلامی شد؛ به یک توطئه برای ایجاد سد در مقابل اهل بیت(ع) تبدیل شود. به نحوی که مردم دیگر از حضرات معصومین(ع) سوال نپرسند و به گفته­های ارسطو و افلاطون سرگرم شوند.
از این رو به تعبیر آنها فلسفه با اسلام سنخیتی ندارد و توسط خلفای عباسی ترویج شده و توسعه یافته و هدفش مورد خدشه قرار دادن معارف اسلامی است.

*پس فلسفه در زمان معصومین(ع) رواج یافته. آیا آنها مخالفت یا موافقت خود را با این علم اعلام کرده بودند؟

در روایات اسلامی و در سیره عملی ائمه معصومین(ع) ضمن اینکه عقلاینت مورد تایید قرار گرفته؛ حتی نام بزرگانی همچون ارسطو از زبان معصومین(ع) شنیده شده و به جبهه­گیری ضد تفکر یونانی را در روایات­هایمان نداریم.

*آیا این مطلب که "فلسفه متعلق به غرب است" ، اثبات شده؟

ما در این زمینه یک غفلت تاریخی کرده­ایم ولی «شیخ اشراق» در "حکمت الاشراق" و دیگر آثاراش، زمانی که از حکمت خسروانییان، پهلوییان و ایرانی­های سابق سخن به بیان می­آورد، به این مطلب اشاره می­کند. ایشان می­فرماید که حکمت و فلسفه برخاسته از شرق است و ارمغان غرب نیست. مثلا قبل از یونانیان، ایرانی­ها قائل به تشکیک وجود بودند و نور را به عنوان یکی از مصادیق تشکیک وجود بیان می­کردند.
اگر ما این کار «شیخ اشراق» را ادامه می­دادیم، در دو مسئله موفق شده بودیم. اول در گرفتن این حربه از دست غربی­ها که دیگر نگویند فلسفه شما همان گفته­های ما با قدری اضافات خودتان است و دوم اینکه مخالفان فلسفه درمی­یابند که محتوای مباحث فلسفی از یونان نیامده است.

* آیا در خطاب کردن برخی بزرگان به عنوان "فیلسوف" تسامح جدی وجود دارد و می­شود این عبارت را برایشان بکار برد؟

بله غربی­ها هم بیان می­کنند که برخی شخصیت­ها "حکیم" هستند. نه فیلسوف ، بین "متکلم" و "حکیم" و "فیلسوف" تفاوت است. صفت فیلسوف مشخصا برای درک زمانه و حل مسائل بکار می­رود.

* وظیفه فلسفه و فیلسوف در جامعه چیست؟ با توجه به اهمیتی که تاکنون درباره اهمیت این علم بیان داشته­اید ما با وجود این همه فیلسوف در کشور قاعدتا نباید این همه مشکل در جامعه می­داشتیم.
شما چه منظری و افقی از فلسفه در جامعه کنونی ایران می­بینید و اساسا ما کجای کار ایستاده­ایم؟

فلسفه پرسش از وجود است و تا زمانی که این پرسش وجود دارد فلسفه تولید می­شود.
در همین زمینه برای عده ای این سوال مطرح می­شود که چرا بعد از «ملاصدرا» مکتب فلسفی نداشته ایم و یا بزرگانی همچون «علامه طباطبایی» صاحب مکتب نیستند؟. باید گفت که علت این امر، نبودن پرسش از وجود است. پاسخ به همین پرسش از «ابن سینا» "مشاء" و از «ملاصدرا» "حکمت" را به وجود آورد.
البته لازم است تاکید کنم این مسئله تنها یکی از اهداف فلسفه است. فلسفه مبانی علوم را مشخص می­کند، موضوعاتش را تعمیم می­دهد و غایات هستی را بیان می­نماید.
ولی نکته اساسی در این است که فلسفه ما دارای عیب و حسنی است. حسن فلسفه ما این است که قوی است. به این معنا که وقتی فیلسوفان ما از وجود صحبت کردند، پرسش­های مربوط به وجود را با دقت کامل عقلی تحلیل کردند تا تمایز وجود از ماهیت مشخص شود.
اما عیب فلسفه ما این است که فلسفه از آسمان­ها به زمین نمی­آید. فلسفه ما راجع به سلسله­ای از متعلقاتی صحبت می­کند که لزوما زیاد با زندگی روزمره و به اصطلاح روتین ما در ارتباط نیستند.
اگر کتب فلسفه­ خصوصا کتاب­های قدمای ما مانند بدایه و نهایه «علامه طباطبایی» را ببینید، متوجه می­شوید که هیچ کدام از این کتاب­ها مقدمه­ای به نام "معرفت شناسی" ندارند. زیرا مباحث "معرفت شناسی" شما را آرام آرام به سوی مباحث "وجود شناسی" می­برند.

من از میان معاصرین « آیت الله مصباح یزدی» را دیدم که در کتاب "آموزش فلسفه" خود ابتدا مباحث "معرفت شناسی" را مطرح کردند و بعد موارد وجودی را مورد بررسی قرار می­دهند.

*به نظر شما تاریخ فلسفه در میان فیلسوفان ما به اندازه غربیان جایگاه خود را یافته است؟

اتفاقا عیب دیگر فلسفه ما این است که برخی از بزرگان­مان به "تاریخ فلسفه" توجه نداشته­اند. شاید فکر می­کردند "تاریخ فلسفه" به نوعی نقل قول و داستان فلسفه است نه بیان سیر تطور تفکر عقلانی. بررسی اینکه این تفکر عقلانی در کجا شکست خورده و چرا؟ کجا اوج گرفته و برای چه؟ و بسیاری سوالات دیگر.
پس ما باید تاریخ تفکر فلسفه خودمان را تحلیل کنیم و علل و عوامل اوج و نزول آن را بیابیم. ولی متاسفانه کتابی در ارتباط با "تاریخ فلسفه" در روزگار ما وجود ندارد. تنها چند نفر از معاصرین عرب تاریخ فلسفه ای نوشتند که اصلا به آن معنی واقعی که باید باشد نیست.

*بعضی افراد که در منظر مسائل و کتب فلسفی قرار می­گیرند این سوال را می­پرسند که آیا فلسفه واقعا در زندگی عادی کاربرد دارد؟ پاسخ شما به این پرسش چیست؟

ضعف سوم فلسفه ما دقیقا همین است. فلسفه ما کاربردی و دارای نگرش به ساحت زندگی نیست. اگر شما تمام "اسفار" و "شفا" را بخوانید به این نکته پی­خواهید برد. من نمی­خواهم بگویم اصلا به کار نمی­آید؛ بلکه باعث تفکر و اندیشه می­گردد. روح و ذهن را تعالی می­بخشد. اما این فلسفه باید بیایید گره­های کور زندگی ما را باز کند، مشکلات فردی و خانوادگی و مسائل کودکان را حل کند و در اقتصاد و فرهنگ و جامعه شناسی اظهارنظر کند.
البته این خواسته ما به این معنا نیست که فلسفه را تنزل بدهیم؛ زیرا فلسفه دارای مراحل تشکیکی است. این فلسفه ضمن اینکه در اوج می­ماند باید نگاهی به این پایین داشته باشد.

*پس فلسفه مضاف از همین کمبودها شکل گرفت!؟

بله. غربیان این ضعف را متوجه و شناسایی کردند و برای رفع نواقص، "فلسفه مضاف" را شکل دادند. "فلسفه هنر" ، "فلسفه سینما" ، "فلسفه اقتصاد" و الی آخر.
ما هرگز نباید متعصبانه به مسئله نگاه کنیم. به نظرم این توجه غربیان به اینکه فلسفه را وارد عرصه زندگی کنند، امر مبارکی بوده و ما باید از این کار نیکو استقبال کنیم کما اینکه خیلی­ها استقبال کردند.
در چندسال اخیر افزایش ترجمه در حوزه "فلسفه مضاف" و تاکید مقام معظم رهبری مبنی بر تولید "علوم انسانی اسلامی" که مبنای فکری آن واقعا اسلام باشد؛ باعث حرکت متفکران به این سو گردید. هرچند که برای این کار کمی دیر شده است.

*سوال ویژه­ای دارم و آن اینکه آیا علمای گذشته ارتباط علمی با دانشمندان سایر ممالک داشتند؟

در اسناد دوره «ناصرالدین شاه قاجار» از مرحوم «آقاعلی مدرس» کتابی به نام "بدایة الحکم" یافتم. در این کتاب آمده : شاهزاده­«بدیعی الملک»، نامه ای به ایشان می­نویسد که فیلسوفی در آلمان به نام «کانت» وجود دارد و تعدادی از افکار او را بیان می­کند و نظر ایشان را در این باره می­پرسد.
«آقاعلی مدرس» بدون اینکه «کانت» را دیده و حتی مطالبش را خوانده باشد؛ فقط به پرسش­ها پاسخ می­دهد. آن مطالب واقعا خواندنی است. من درباره میزان فهم «بدیع الملک» و علم «آقاعلی مدرس» از کانت قضاوت نمی­کنم؛ فقط می­خواهم بگویم این میزان توجه خوب بوده ولی متاسفانه مورد غفلت واقع شده است.
البته این از برکات انقلاب اسلامی است که به فلسفه­های مضاف توجه شده و برخی از موسسات از آن به خوبی استقبال کرده اند.

* فلسفه­های مضاف تا چه مقدار مبنای فلسفه اسلامی و بومی دارند و یا اصلا تا چه اندازه مبنای شرقی دارند؟

توجه داشته باشید که لازمه­ی ایجاد تحول در سطح زندگی بشر و وارد کردن فلسفه به زندگی مردم، بیرون کشیدن "فلسفه مضاف" از دل "فلسفه اسلامی" است.
نباید گمان کرد که "فلسفه مضاف" را می توان با ترجمه از غرب گرفت و رنگ و لعابی اسلامی به آن داد و همان را به عنوان مبنای زندگی روزمره مردم ایران معرفی کرد.
وقتی مسیحیان با ایرادات و سوالاتی از مسیحیت مواجه شدند، "فلسفه دین" را ایجاد کردند. اگر آن سوالات مطرح نمی­شد شاید ما هم خیلی به این علم نیاز نمی­داشتیم. اما پس از ترجمه این علم، علمای ما در مواجه و تقابل با چنین تفکری، مجبور شدند "فلسفه دین اسلام" را بنویسند و "فلسفه دین" را معطوف به "فلسفه اسلامی" یا "معارف اسلامی" کنند.
پس اگر توانایی فلسفه اسلامی را در بروز آن در سطح زندگی مردم قبول داریم، باید بدانیم این کار مستقیما صورت نمی­پذیرد.

* ظاهرا پیوند بین فلسفه و دنیای واقعی کمی در حد شعار باقی مانده و به شکل کاربردی که باید باشد، نیست. حلقه گمشده بین فلسفه اسلامی و ارکان زندگی امروز همانند رسانه و هنر چیست؟

ابتدا باید تکلیف این فلسفه با فلسفه­های مضاف روشن شود. و تکلیف فلسفه­های مضاف هم تا زمانی که صاحب نظران بینارشته ای کار نکرده باشید روشن نمی­شود. زیرا فلسفه­های مضاف، بینارشته ای هستند. مانند فلسفه سینما، فلسفه موسیقی، فلسفه اقتصاد و... .
مشکلات این گونه فلسفه­ها تا زمانی که ما فقیه، عارف، موسیقی دان و روانشناس را درگیر این مسله نکرده­ایم و به صورت جزیره­ای عمل می­کنیم؛ حل نخواهد شد. و مهم­تر از همه اینکه با نگاه حقیقت­گرایانه جلو برویم و از پیش تصمیم نگیریم که می­خواهیم چنین چیزی به دست بیاوریم.

*آیا فلسفه­های مضاف در بعضی مراکز علمی مورد استقبال قرار گرفته ؟

در پاسخ به این سوال شما به خاطره­ای اشاره می­کنم. سال گذشته مانند سنوات پیشین که خرید کتاب­های "جامعة المصطفی" برعهده من بوده، برای خرید کتاب به نمایشگاه بین المللی کتاب رفتم. در آنجا کتابی به نام "فلسفه سکس" دیدم و به مسئولین جامعة المصطفی هم گفتم که غرب مبحثی در ارتباط با فلسفه سکس ساخته!. ممکن است این مطلب برای ما خنده دار باشد در صورتی که اصلا جای خنده نیست. این دانشمند غربی آنقدر فلسفه را درگیر زندگی کرده که علاوه براین که برای کودکان و جوانان فلسفه نوشته ، حالا می­خواهد برای سکس هم فلسفه بنویسد.
نباید با این مسئله، ارزشی برخورد کرد. من می­گویم این یک پرسش اجتماعی است ولی متاسفانه عده­ای تحت علل و عوامل خاصی، حاضر نیستند در این زمینه­ها وارد شوند و یا اینکه محافظه­کارانه و سمیناری برخورد می­کنند.
*خوب شاید مقالاتی که در این سمینارها تولید می­شود راهگشا باشد!

متاسفانه محتوای مقالات آن چیزی که باید باشد، نیست. بلکه یک سلسله تعارفات­اند. فلسفه به نوعی در قم که مهد علم است، مظلوم واقع شده و یا به وسیله اساتید به شهرستان­ها طرد می­شود. و از سویی نیز به همین فلسفه­های مضافی هم که وجود دارد کسی متمایل نیست و ما نمی­توانیم این فلسفه را وارد زندگی مردم کنیم. باید چاره­ای بیندیشیم و به متفکران­مان اجازه­ی تفکر دهیم.

عادت دیرین ما این شده که سلسله­ای از کتاب­های مرسوم و معروف حوزه را تدریس کرده و خود را قانع کنیم که فلسفه تدریس کرده­ایم و یا خوانده­ایم. این عادت دیرینه و قدری هم سیستم تعبیه شده، این اجازه را نمی­دهد که محصول عمل­مان فلسفه های مضاف باشد .

*خوب به نظر شما باید چه کرد؟

حوزه باید بیشتر از این کار کند. یکی از بزرگترین دغدغه­های مقام معظم رهبری جدی گرفتن فلسفه در حوزه است. ایشان خوب می­دانند که اگر فلسفه به شوخی گرفته شود دیگر علوم ،اساس و مبنای خود را از دست خواهند داد. و این امر نیازمند توجه جدی بزرگان است.
به نظرم اگر در فضای قدیم فکر کنیم دیگر زیاد احساس نیاز نخواهیم کرد. زیرا وقتی ما در حوزه سخن از فلسفه می گوییم ، یعنی فلسفه ملاصدار، اسفار، اشارات و تنبیهات. ولی فلسفه فقط این نیست. فلسفه یعنی پرسش­های جدید و نیازهای جدید؛ مبانی جدید برای علوم جدید.
باید قدری ازدیگران خواهش کنیم که "جهانی" فکر کنند. به این معنا که به بررسی نیاز جهان بپردازیم که اگر به این امر بیندیشیم خواهیم دید که نیازمند این علوم هستیم.

*تا اینجا بحث بسیار خوبی داشتیم. اما کمی هم درباره کتاب­تان که در همایش کتاب سال حوزه برگزیده شده صحبت کنید.

این کتاب درباره یکی از دغدغه­های من است. و آن اینکه در دوره­ی «ملاصدرا» افراد عالمی در اصفهان بودند که بخاطر عظمت ملاصدرا مورد غفلت واقع شدند و در سایه­ی وجود او دیده نشدند. تعدادی از این افراد با قبول نداشتن کل یا بخشی از تفکرات ملاصدرا، منتقد او هستند. به عنوان مثال در ارتباط با نظریه "حدوث جسمانی نفس" که ملاصدرا می­گوید: «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاءِ» ؛ در دوره خود او در اصفهان مخالفانی وجود داشته­اند.

 

*با توجه به اینکه ممکن است مخاطبان ما افراد عادی هم باشند، لطفا توضیح مختصری درباره "حدوث نفسانی جسم" بیان بفرمایید.

مقصود از نفس در اینجا روح است. ما مرکب از "نفس" و "جسم" هستیم و بدن ما مادی است. حال بحث بر سر این است که آیا نفس و روح یک موجود "ماورالطبیعه و مجرد" است که وارد بدن شده و بدن را اداره می­کند؟ همچون راننده­ای که سوار ماشین شود و ماشین را مدیریت کند که ابن سینا و بقیه هم همین را می­گویند.
یا اینکه نفس یک مرتبه نازل تر از بدن است؟
پاسخ این است که نفس در ابتدا برخاسته از طبیعت است و در اثر مکانیزم "حرکت جوهریِ" امری که وابسته به ماده است، به تکامل می­رسد. مانند آهنی که در کوره می­گذارید و به آرامی داغ و بالاخره سرخ می­شود. وقتی در اثر اشتعال جوهری تکامل می­یابد، در افق موجودات جوهری قرار می­گیرد.
ملاصدار می­گوید: نفس در ابتدا خود را در قالب جسمانی نشان می­دهد؛ اما در اثر حرکت جوهری تکامل می­یابد و مجرد می­شود.
اعتقاد «ابن سینا» نیز بر مجرد بودن نفس در پایان است. و اختلاف­شان تنها در ابتداست. ابن سینا از اول تا پایان نفس را مجرد و روحانی می­داند ولی ملاصدار می­گوید ابتدا جسمانی و بعد مجرد می­شود.

*شما در کتاب­تان هم به این مسائل اشاره کرده­اید؟

در این کتاب سعی کردم ابتدا نظر ملاصدرا در ارتباط با این موضوعات که: مقصود از اینکه نفس در ابتدای پیدایش مجرد است، چیست؟ ؛ این سخن چه تفاوتی با سخن ابن سینا و مشائیون و اشراقیون دارد؟ ؛ چه ایراداتی به آنها وارد شده ؟ و... را مطرح کنم.
بعد از تبیین نظریه و بیان ایراداتی که به آنها وارد شده، وارد این بخش می­شویم که این نظریه در دوره حیات ملاصدار مخالفانی داشته و طرفدارانی مانند ابن سینا به آن پاسخ می­دهند. من نوزده مخالف و منتقد در این عرصه پیدا کردم و یک به یک آنها را معرفی و سخن­شان را تحلیل کردم. و همچنین توضیح داده­ام که آیا این اشکال بر ملاصدرا وارد هست یا خیر؟
به نظرم خوب است به سمت این مسائل کشیده شویم و بدانیم که می­توانیم به حریم ملاصدرا وارد شویم.

*این کتاب غیر از برگزیده شدن در کتاب سال حوزه چه بازخوردهایی در جوامع علمی داشته است؟

دوستان و اساتید معظم در گفتگو با من ضمن تشکر از تالیف این کتاب، یکی از نکات برجسته آن را، معرفی مخالفان ملاصدرا عنوان کردند. که شاید نام بعضی از آنها برای اولین بار مطرح شده است. برخی برای اولین بار می­دیدند که افرادی همچون «فیاض لاهیجی» که داماد و شاگرد ملاصدراست و یا فرزند ملاصدرا، در باب نظریه­ای مخالف او هستند.
بخش آخر کتاب نیز مربوط به ثمرات و نتایج این نظریه است که حدودا یازده ثمره برای آن بیان کردم که برای اساتید جالب بود.

*لطفا در مورد سایر مجموعه­هایی که تالیفات کردید نیز توضیحی بفرمایید.

کتاب "سنت امتحان در زندگی انسان" که به سفارش صداوسیما نوشته و برای استفاده عموم چاپ شد یکی از نوشته­های من است. در این کتاب مسئله "امتحان الهی" مورد بررسی قرار گرفته است. اینکه خداوند متعال براساس آیه «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ»( البقره، 155) انسان را چه مومن باشد و چه نباشد همیشه مورد امتحان قرار می­دهد.
در این کتاب صورت­های مختلف امتحان الهی مورد بررسی قرار گرفته است.
بخش پایانی کتاب نیز به درخواست صداوسیما به این مسئله اختصاص یافت که اگر قرار است برنامه­ای راجع به امتحان الهی ساخته شود؛ مطلب این بخش در آنجا مورد استفاده قرار گیرد. بنده برخی از جملات زیبای بزرگان را انتخاب کردم که می­شد به عنوان زیرنویس استفاده کرد که البته این بخش را به همراه نقدهای من به صداوسیما، در چاپ حذف کردند.
کتاب دیگرم "الاجتهاد و التقلید" است که مربوط به دوره­ای است که در محضر حضرت «آیت الله ملکوتی» درس خارج اصول می­خواندم. من با اجازه ایشان آخرین بخش اصول که در ارتباط با "اجتهاد و تقلید" است به عربی تقریر کردم. زیرا در بیانات ایشان نکات تازه و جالبی می­دیدم که حداقل در دیگران نشنیده بودم. بعد از تدوین و ایجاد اضافات و دریافت تاییدیه کامل از محضر ایشان، کتاب چاپ گردید.
کتاب­های "تطور علیت" و "سیر تاریخی فدک" که در حال حاضر مراحل چاپ را سپری می­کنند و کتاب دیگری که بنده نویسنده آن نیستم بلکه به کوشش حقیر جمع شده، "مجموع مقالات همایش حکیم الهی قمشه ای ، حکیم مهر و محبت" است که آن هم چاپ خواهد شد.

*با توجه به وظیفه اصلی و مهمی که حوزه در فهم دین از تبلیغ تا هدایت مردم دارد؛ نظر خود را درباره وضعیت حوزه مانند وضعیت اصالت­های حقیقی حوزه، پایبندی حوزه و حوزویان به این اصالت­ها بیان کنید.

به برکت انقلاب اسلامی وضعیت حوزه نسبت به قبل از انقلاب، هم به لحاظ کمی و هم کیفی بهتر شده است. مقصودم از کیفی، گسترش رشته­ها و توسعه­ای است که نسبت به رشته­ها داده شده است. و به لحاظ کمی یعنی وضعیت معیشت طلبه­ها و تعداد آنها نسبت به قبل خوب شده است.
ولی به نظرم غفلت­هایی در حوزه صورت گرفته که حتی ممکن است در حال حاضر هم اتفاق نیفتاده باشد ولی در آینده برایمان مشکل ساز خواهد بود. من شخصا زیاد با توسعه کمی حوزه موافق نیستم. زیرا در تغذیه صحیح علمی حجم بالای طلابی که جذب می­کنیم موفق نیستیم. از سویی تعدادی از طلابی که به حوزه می­آیند، نگاه شغلی به حوزه دارند. نباید اینها را انکار کنیم و یا بگوییم این چنین دیدگاهی وجود ندارد.
خیلی صریح بگویم که احساس می­کنم آن رسالت اصلی حوزه که دفاع و توسعه از علوم اهل بیت(ع) و معارف قرآنی است، قدری کمرنگ شده و به نوعی دنیاگرایی در حوزه ما را گرفتار کرده است.

می­گویند «آقاشیخ زین العابدین مرندی» که در نجف زندگی می­کرد، فرزندی به نام «شیخ هادی» داشت که مدرس بود. شیخ­هادی روزی نزد پدر می­رود و می­گوید برای من که استاد هستم زشت است با این قبای کهنه سر کلاس بروم. مقداری پول به من بدهید تا قبای نویی تهیه کنم. آن زمان مرسوم بود علما پول سهمیه نان طلبه­ها را حساب کرده و به نانواها می­دادند و طلاب به صورت مجانی نان دریافت می­کردند. «شیخ زین العابدین» نزد شاطر رفته و می­گوید فردا سهمیه «شیخ هادی» را ندهید. زیرا او نمی­خواهد مانند سایر طلبه ها زندگی کند.

*به نظرتان برای به وجود نیامدن این آسیب­ها چه باید کرد؟

بسیاری از طلبه­ها در سن پایین در جایی مسئول می­شوند. من همیشه به عنوان نمونه می­گویم از خداوند یاد بگیرید که انبیا را در چهل سالگی مبعوث کرد. شما هم از خداوند یاد بگیرید و طلبه­ها را در 25 یا 30سالگی امام جمعه نکنید. بگذارید هم درس­شان را بخوانند و هم در اجتماع تجربه­ای کسب کنند. وقتی جوان 26ساله ای را به شهرستان می­فرستید او علاقمند است گشت و گذار کند و به تجملات بپردازد. در یک شهر کسانی هستند که ریش­شان را در راه اسلام سفید کرده­اند. این جوان هم نمی­تواند با آنها تعامل داشته باشد و چون کار روحانیون حساسیت زاست، هزاران مشکل پیش می­آید.
این مسائل باعث شده به لحاظ علمی قدری از جامعه دور شویم. پس نیازمند یک بازنگری جدید در حوزه هستیم.

*منظورتان این است که دروس اخلاقی در نظام درسی حوزه به طور جدی قرار داده شود؟

خیر اصلا منظور من این نیست ؛ بلکه مشی آقایان و خود حوزه درس اخلاق بود. کمبود این نمونه­ها در سیستم ما، آفتی است که حوزه باید برای رفع آن زودتر تلاش کند.
ما انقلاب کردیم و روحانیتی که در این انقلاب نقش مهمی داشت مسئول است؛ اما ما بازخوردهای آن را خیلی نمی­بینیم یا به آنها توجه نداریم.

*اگر در پایان نکته ناگفته­ای باقی مانده بیان بفرمایید.

من معتقدم که در حال حاضر رسالت روحانیت جهانی است. اگر بخواهیم این دین و تشیع را به دنیا عرضه کنیم، باید در قالبی جدید و پذیرفته شده در تعاریف خودمان و به زبان و ادبیات روز این فرهنگ را گسترش دهیم.
انقلاب اسلامی بعد از حکومت امیرالمومنین(ع) بهترین فرصت فراهم شده برای گسترش دین اسلام است. ما باید حساسیت­های جزیی را کنار گذاشته و برنامه­ریزی مناسب و آینده­نگری­های خوبی داشته باشیم. وقتی با اخلاقیات و قدری سعه صدر با مسائل برخورد کنیم، اجازه خواهیم داد فکر و اندیشه تولید شود و نتیجه آن تاثیر بر مجموع جهان است.
اجازه بدهیم این تفکر رشد پیدا کند. با برخی سخت­گیری­های بی مورد مانند ایجاد سد و مانع در مقابل فلسفه؛ نمی­توانیم با دنیا تعامل علمی داشته باشیم. فلسفه زبان گویایی است که می­توانیم به وسیله آن با جهان امروز و عالمان صحبت کنیم. همانطور که بسیاری از بزرگان ما همچون «علامه جعفری» و «علامه طباطبایی» از طریق فلسفه با دیگران ارتباط برقرار کردند و به خوبی هم در این راه موفق شدند.
ما نیز آن را برّی از خطا نمی­دانیم. زیرا جزو علوم انسانی است؛ علمی که هیچ خطایی در آن نباشد "وحی" است. تولید تفکر انسانی ممکن است خطا داشته باشد اما به بهانه خطا نباید جلوی فکر و اندیشه را بگیریم. این تفکر باید در جهان و با یک زبان منطقی و برهانی صحبت کند. قطعا اگر ما با این زبان صحبت کنیم در دنیا تشیّع را بیشتر خواهند شناخت و بیشتر علاقه پیدا خواهند کرد.

*رابطه­تان با جوان­ها چطور است؟

من چندین سال در آموزش و پرورش تدریس داشتم و از همین رو رابطه­ام با آنها خوب است.

*به نظرتان محبوبیت روحانیت نزد جوانان در گذشته مثلا قبل از انقلاب بیشتر بوده یا الان؟

من که قبل از انقلاب طلبه نبودم. ولی به نظر بنده در یک برآیند کلی روحانیتی موفق است که با زبان مردم صحبت می­کند و برای دغدغه­های آنان احترام قائل است و در واقع با مردم عجین شده باشد. مردم به چنین طلبه­ای بیشتر توجه دارند.
یکی از محبوب­ترین چهره­هایی که در بین روحانیت موفق است، «حجه الاسلام و المسلمین قرائتی» است. ایشان با زبان مردم صحبت می­کند، صداقت دارد و دغدغه­های مردم دغدغه­های اوست.
من معتقدم علی رغم مشکلات موجود در حوزه، هنوز روحانیت از وضعیت مناسبی بین مردم برخوردار است و مردم همچنان برای روحانیت ارزش قائل هستند و البته باید قدر این موقعیت را دانست.

* به نظر شما وضعیت بدحجابی در کلان شهرها خصوصا تهران، یک حرکت سیاسی است یا دین­گریزی؟

همین الان هم از نظر حجاب وضعیت نامناسب است . داشتن آرایش­های غلیظ و سر و وضع­ برخی بانوان اصلا مناسب نیست.
مدتی پیش به خانمی که وضعیت حجابی مناسبی نداشت امر به معروف کردم؛ ایشان از حرف من ناراحت شد و گفت این به شما ربطی ندارد ما خودمان می­دانیم!. منم بیش از آن چیزی نگفتم.

*خوب به نظر شما علت این اتفاقات چیست؟ چرا مردم نسبت به حجاب و مقوله امر به معروف اینطور برخورد می­کنند؟

این مسله علل و عوامل زیادی دارد. گاهی هم شاید تنش­های سیاسی، سلایق دولت­ها، برخوردهای سلیقگی و مقطعی باعث این اتفاقات شده است.
و از سویی شاید ما آنطور که باید، به وظیفه خود عمل نکردیم. کوتاهی ما روحانیون، خانواده­ها، دانشگاه­ها و مراکز آموزشی می­تواند مقصر به وجود آمدن این فاجعه باشد. چون معضلات اجتماعی را نمی­توان به یک علت مشخص استناد داد.
قبل از انقلاب مردم متدین خودشان به تربیت فرزندان­شان اهمیت می­دادند و زیاد به دبیرستان و دانشگاه اعتماد نداشتند و به صورت جدی به امر تربیت فرزندان می­پرداختند و بسیاری از متدینین از روی سخت­گیری و عدم اعتماد به محیط­ های آموزشی، از ورود فرزندان­شان به دبیرستان و دانشگاه جلوگیری می­کردند.
بعد از انقلاب، چون حکومت را از خودمان می­دانیم و به آن اعتماد داریم ، تربیت فرزند خود را برعهده دبیرستان گذاشتم و دبیرستان و سایر محیط های آموزشی نیز برحسب رویکرد گذشته خود ، تربیت را برعهده خانواده ها قرار داده و یک ناهماهنگی در این زمینه ایجاد شده است !. غفلت من، غفلت او و غفلت جاهای دیگر بعد از چند دهه، حالا کار دست ما داده است.

چه باید کرد؟

اگر با پدیده­های اجتماعی به صورت مقطعی برخورد شود همین مشکلات ایجاد می­شود. یک دولتی سهل می­گیرد و یکی به جد برخورد می­کند.
به نظر بنده قدری باید از افق بالا به امور نگاه کنیم. به این نحو که بگوییم اگر بد حجابی یک معضل است نباید آن را بر عهده این دولت و آن دولت گذاشت؛ بلکه بگوییم این مشکل یک نظام و مشکل جامعه است و مشکل جامعه را "همه" باید حل کنند.
وقتی در تلویزیون نوع خاصی از آرایش موی سر یک جوان را نشان می­دهیم، به صورت ناخودآگاه اینها را به عنوان یک الگو در جامعه مطرح کرده­ایم.
پس این اتفاقات از یک سری امور و عوامل نشاءت می­گیرند. فقیه، جامعه شناس و روانشناس همه باید اظهارنظر کنند. مثلا اگر فقیه فتوایی بدهد که اینطور آمدن شما در خیابان حرام است؛ با تمام درست بودن این فتوا، باید ببنیم چگونه این فتوا را در جامعه اجرا کنیم و در اینجا به روانشناس و جامعه شناس نیاز داریم تا به کمک آنها این پدیده­های اجتماعی را بررسی کنیم.

* با تشکر فراوان از وقتی که به ما اختصاص دادید.

من هم از تلاش­های خبرگزاری حوزه سپاسگزارم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.

تنظیم و تدوین ؛ مریم اسماعیلی

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha