آقای من؛ گاهی به کوچه بن بست دلتنگی فراقت که می رسم، در حجم چشمان محصور ماندهام، رسوب میشوم و چشم به افق دیوار پیش رو، منتظر طلوع خورشید نگاهت میمانم؛ طلوع که کنی، دیوارها برداشته می شوند و عالم انسانی در شعاع نور وجودت تا بی نهایت وسعت می یابد.
مولای من، حرفهایی هست برای نگفتن؛ و برای ندیدنت بهانهها زیاد؛ اما همین یک بهانه هم برای دیدنت کافیست، اگر بگویم «دلم برای شما تنگ میشود».
مگر می شود مولا باشی و فرزند امیر باشی، از نسل رسول خاتم(ص) باشی و دل رحم نباشی!! مگر میشود، نزدیک باشی و برای دل شیعیان دل تنگت، ناپیدا باشی!!
آقای من؛ ندینت را باور ندارم، آلودگی دیدگانمان اما، حجاب چشمانمان است.
مولای من، دلم برای ندیدنت تنگ میشود که « كى رفتهاى ز دل كه تمنا كنم تو را»؛ دلم برای غیبت شما تنگ می شود که «كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم تو را»؛ آنقَدَر نزدیکی که ناپیدایی؛ آنقدر لطیفی که چشم نوازی؛ مولایی و «نهانى از همه عالم ز بس كه پيدايى».
صدای قدمهای ماه رجب که می آید، به کوی دوست مُحرم می شود هرآنکه در دل رؤیای دیدار یار دارد. این ماه را سراسر نذر دیدنت کردهام؛ هزاران هزار ماه رجب فدای فرزند زهرا(س) و امام حاضر(عج).
مجتبی اشرافی