یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024
شهید محمد قاسم رحیمی

حوزه/ اگر زمینه را در علی مساعد دیدی به او بگو پدرت سفارش کرده قدم در راه طلبگی بگذارید...

سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، زندگی نامه یکی دیگر از شهدای روحانیت را ورق زده است.

شهید محمّد قاسم رحیمی در نخستین روز خرداد سال 1343 در خانواده ای کشاورز در روستای« النگ » از توابع شهرستان کردکوی دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای« النگ» گذراند. آن هنگام که خورشید انقلاب جوانه می زد، فعالیّت های چشمگیری در صحنة انقلاب ایفا کرد. او با نور عقل به بحث و مناظره با منافقین می پرداخت و سعی در هدایت آنان داشت.

 پس از انقلاب با تشکیل سپاه پاسدران به عضویّت این نهاد مقدّس درآمد و جهت گذراندن یک دورة مربیگری در دانشکدة تربیت مربی سپاه قم، عازم این شهر مقدّس شد.

محمّدقاسم، در اثر ارتباط با طلاب و فضلای قم، پای به حوزة علمیّه نهاد و در کنار حوزه، موفّق به اخذ مدرک لیسانس گردید و تحصیلات حوزه را با سعی و پشتکار فراوان تا دورة دوم سطح ادامه داد.

شهید رحیمی با کاروان شقایق، بارها به جبهه اعزام شد. 14 ماه در عرصة جهاد در انتظار رخصتی عارفانه برای فانی شدن در راه محبوب بود و در آخرین هجرت عاشقانه و عارفانه اش در تاریخ 5/ 11/ 66 عازم دیار خونین شلمچه  شد.

او در عملیّات «بیت المقدس 7» در تاریخ 23 / 3 / 67 در معراجی عارفانه به شهادت رسید.

پیکر مقدّسش سال های سال در آن دیار مهمان ملائک بود. ده سال نگاه ها به سوی جادة انتظار بود و دل به دنبال قاصدک ها بر هر کوی و برزن سرک می کشید، امّا آنگاه که انتظار به سرآمد او آمد تا با حضوری آسمانی دل ها را میهمان خود کند.

همرزم شهید

در بحبوحة مبارزات پیش از پیروزی انقلاب، شهید رحیمی یکی از فعال ترین دانش آموزان انقلابی و مبارز بود. در پخش اعلامیه، برگزاری تظاهرات و ... فعالیت می کرد و خلاصه، ما بچه های انقلابی شهر، چشممان بر لبان او دوخته شده بود. با حرکت او حرکت می کردیم و با فریادش فریاد می زدیم.

پس از انقلاب نیز وضعیت به همین گونه بود. از خصوصیات برجستة وی در این دوران، صبر قابل ملاحظة او در برخورد با جوانان فریب خورده و گروه های التقاطی بود. با صبر و حوصلة بسیار حرف های ایشان را گوش می داد و سپس با لحنی آرام و سخنانی منطقی ـ که حکایت از مطالعة دقیق و بینش والای او می کرد ـ سعی در متقاعدکردن آن ها داشت و همین مطالعات بود که او را به وادی حوزه و تحصیل علوم دینی کشاند.

وی اعتقاد راسخی نسبت به اصل ولایت فقیه داشت. در حالی که در آن زمان شاید بسیاری از جوانان اصل ولایت فقیه را آن چنان که باید و شاید نمی شناختند، او با مطالعه و دقت در این رکن انقلاب به اهمیت آن پی برده و به آن پایبند بود.

جاذبه و دافعه

در سال های اول بعد از انقلاب در اوج فعالیت های منافقین، تعدادی از جوانان فریب خورده نیز که با منافقین همراه شدند، به زندان افتادند. یکی از این جوانان از اهالی شهر ما بود. پس از آزادی او، جوانان دیگر او را در جمع خود نمی پذیرفتند و نمی خواستند با او رابطه داشته باشند و به قول معروف او را تحویل نمی گرفتند.

شهید رحیمی با این که در مسائل انقلاب از همه متعصّب تر بود. با آن جوان خیلی گرم می گرفت و خیلی زود با او رابطة دوستی برقرار کرد. آن جوان که خود نیز از برخورد قاسم تعجب کرده بود به وی گفته بود: ولی من و شما اعتقاداتمان با هم فرق دارد و شهید در جواب گفت: ما همگی بندة خدا هستیم و همین می تواند دوستی بین ما را پیوند دهد. با این کار، او را نسبت به بچه های مذهبی و انقلابی خوشبین کرده بود. شهید جاذبه و دافعه را با هم داشت.

خانواده شهید

شهید رحیمی با جوان ها خیلی رفیق می شد و به آنها علاقه داشت و همیشه برای حل مشکلات و اخلاق و رفتار و شخصیت آنها فکر می کرد و چاره جویی می نمود. از تفرقه و سر در گمی جوانان احساس ناراحتی می کرد و هر وقت فرصت پیش می آمد به میان آنها می رفت و به درد دل و حرف های آنها گوش فرا می داد. لذا وقتی که می خواست جبهه برود جوانان روستای ما همراه او عازم جبهه می شدند.

بخشی از وصیت نامه شهید

پدر و مادر عزیزم! من چه طور از آن همه زحمات شما تشکر کنم؛ بیست و چند سال شب و روز برایم زحمت کشیدید و من ابداً فرزندی شایسته برای شما نبودم. در کوچکی چه قدر شما را اذیت کردم، نمی دانم؟ با چه زبانی از شما عذر بخواهم. از پدر عزیزم، از مادر خوبم که چه شب ها تا به صبح بر بالینم نشستی و شیر پاکت را به من دادی تا خداوند بر من منت گذاشت و مرا به اسلام و ایمان هدایت نمود و مرا به لباس مقدس پاسداری و بعد از آن در لباس مقدس تر و مقدس ترین لباس یعنی مسلک روحانیت درآورد.

مادرم! آن شیر پاکت بود که مرا به اینجا کشاند؛ امیدوارم همان شیر مرا به مسلخ عشق بکشاند و پیش مادرم زهرای اطهر بروم و بر دستش بوسه بزنم.

پدر و مادر عزیزم! حتی اگر شهید شوم باز هم شما هستید که برایم زحمت می کشید. گرفتاری اهل و عیال باز هم با شماست. خدا شما را جزای خیر دهد. از شما انتظار دارم که در شهادتم جزع نکنید، اما گریه کنید، چون برای من حتی از همه بچه ها بیشتر زحمت کشیدید.

اما ای خواهرانم! قبل از آن که در شهادتم گریه کنید به هدفم فکر کنید، گریه بی معنا ارزش ندارد و شما باید هدفم را بشناسید بعد گریه کنید. از دنیاداری و دنیادوستی بپرهیزید. مبادا در مجلس عزا جزع کنید که« ان الله یحب الصابرین.»

اما همسر عزیز! ای کاش می توانستم همسر خوبی برایت بودم! ای کاش آنچه خیال می کردی، بودم! هیهات که نمی دانم چرا نتوانستم همسر خوبی برایت باشم؟ تو در کنار من سختی های فراوان کشیدی از بی خانگی گرفته تا کمبود در زندگی و ...؛ با همه ساختی، خدا تو را جزای خیر دهد، اما تو را سفارش می کنم به زینب و علی، همّ و غمّت آن دو نور چشم من باشد.

اگر زنده بودی و زمینه اش را در علی مساعد دیدی به او بگو که پدرت سفارش کرده تو را اگر می توانی و استعداد و ذوق اش را داری حتماً قدم در راه طلبگی بگذار و مردانه در راه تحصیل علم و تقوا و اخلاق و فقه کوشش کن و خود را وارسته کن.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی کنگره شهدای روحانی استان گلستان

 

 

 

 

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha