چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ |۹ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 11, 2024
کد خبر: 914290
۲۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۷
ابوترابی

حوزه/ یکی از سربازان عراقی آدم خشنی بود. خودش می‌گفت: «من بعثی و فدایی صدامم». یک روز حاج‌آقا را به شدت شکنجه کرد، جوری که ...

خبرگزاری حوزه | یکی از سربازان عراقی آدم خشنی بود. خودش می‌گفت: «من بعثی و فدایی صدامم». یک روز حاج‌آقا را به شدت شکنجه کرد، جوری که تمام بدنش سیاه شده بود. با همه شیطنت‌ها و ظلمی که در حق آن بزرگوار روا می‌داشت حاج‌آقا همچنان بِهش احترام می‌گذاشت.

یک روز در گوشه‌ای از اردوگاه تکریت ۱۷ با حاجی صحبت می‌کردم. گفت: «دیشب کاظم آمد پشت پنجره و با شرمندگی ازم عذرخواهی کرد و گفت خیلی اذیتت کردم ولی تو به من احترام می‌ذاری. من دیگه باهات کاری ندارم». گفت بهش گفتم: «سیدکاظم، فکر می‌کنی اگر بِهِت احترام می‌ذارم به خاطر اینه که تو امیری و من اسیر؟ نه، اگر یه روز آزاد بشم و به عالی‌ترین منصب حکومتی برسم و دوباره ببینمت بِهِت احترام می‌ذارم تازه خیلی بیشتر از الآن».

رفتار حاج‌آقا باعث شد که آن سرباز بعثی دست از خشونت بردارد، آرام می‌آمد توی اردوگاه و با کسی کار نداشت. بعدها شروع کرد به نماز خواندن و روزه‌گرفتن و در غیر ماه رمضان هم روزه می‌گرفت. بعثی‌ها وقتی دیدند که کاظم اینقدر عوض شده، او را از اردوگاه بردند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha