شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
مرحوم محمدسرور رجایی

حوزه/ روی مظلومیت مردم افغانستان تأکید زیادی داشت. معمولاً با صفت ها و الفاظی مانند «مردمِ شریف» یا «مردمِ نجیب» یا «مردمِ مظلوم» از مردم کشورش یاد می کرد. خودش با فقر و محرومیت و تبعیض مواجه بود و در این نابسامانی ها و کمبود ها رشد کرد و از فقرا غافل نبود.

به گزارش خبرگزاری حوزه، یاسر عسگری، همکار مرحوم محمدسرور رجایی و مدیر انتشارات راه یار در نوشتاری به رویکردها و دغدغه های این شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی شیعه پرداخته است:

     

اشاره: محمدسَروَر رجایی (۱۳۴۷ کابل ـ ۱۴۰۰ تهران) شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی شیعه افغانستانی بود. وی در سال ۱۳۷۳ش، پس از حمله طالبان به ایران مهاجرت کرد و با نویسندگان و شاعران افغانستانی ارتباط گرفت که حاصل آن، تأسیس «خانه ادبیات افغانستان» در تهران بود.

مسئولیت خانه ادبیات افغانستان و دفتر شعر و داستان افغانستان و همکاری در نشریات فرهنگی به‌عنوان سردبیر، مدیرمسئول و عضو هیئت تحریریه از دیگر فعالیت‌های فرهنگی او بوده است. او به صورت مستمر از سال ۱۳۸۳ تا پایان عمر با مجله «سوره»، «راه» و «دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» همکاری داشت و مدیر تاریخ شفاهی افغانستان دفتر بود.

در این یادداشت از زاویه دید خودم و با تکیه بر آثار مکتوب وی، درباره رویکردها و دغدغه هایش، نکاتی ارائه می کنم.

     

۱. زنده یاد محمدسرور رجایی از جمله فعالان فرهنگی و ادبی افغانستانی مقیم ایران بود که بعد از آشنایی با آقای وحید جلیلی و همکاری مستمر و جدی با دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، پروژه فکری اش را «تقارب فرهنگی دو ملت ایران و افغانستان» قرار داد و به ندرت، از این پروژه فکری اش عدول کرد. وقتی اولین بار در سال ۱۳۸۳ پروژه ثبت خاطرات شهدا و رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس به وی مطرح شد می گفت: باید به دنبال سوزنی در انبار کاه باشم.(از دشت لیلی، ص۱۹) حدود ۱۵ سال آخر حیات ایشان عمدتاً با شهدا و خانواده شهدا گذشت. شهدای دفاع مقدس، شهدای جهاد اسلامی افغانستان، شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون.

     

۲. نوشتن درباره شهدای افغانستانی دفاع مقدس را آرزوی نوجوانی خودش می دانست (از دشت لیلی، ص۲۱)؛ پروژه ای که سال ها به فکر محقق کردنش بود و «از همان روز ها مصمّم شدم از نام و یاد این شهدا غبارها را پس بزنم، اما راهش را نمی دانستم.»(از دشت لیلی، ص۱۸) شخصیتی معتقد و باورمند بود و معتقد بود که در این سالهایی که برای شهدا کار کرده، برکات زیادی برایش داشته است. حتی در مقدمه خودش بر کتاب «از دشت لیلی» نوشته است: «در این چند سال، هنگام شناسایی شهدای مشترک و رزمندگان، توفیقات بسیاری داشته ام. کاملاً به این باور رسیده ام روح بلند شهدای مشترک ایران و افغانستان، راهنمای اصلی من شده اند تا به هدف روز های نوجوانی ام برسم. حالا یقین دارم روح بلند شهید احسان پارسی دستم را گرفت و مرا به شهر مقدس کشاند تا خانواده اش را ملاقات کنم. همانطور که روح ملکوتی شهید ابوالفضل کربلایی پور یزدی نیز بعد از سی سال، دستم را گرفته بود و مرا کشان کشان به قم رسانده بود. او خود، نشانی خانه پدر پیرش، کربلایی محمد پور یزدی را داده بود.» (از دشت لیلی، ص۲۲)

می گفت: «همه ما بنا بر ارزش های دینی باور داریم که شهدا زنده اند. گذشت زمان نیز هیچ تأثیری بر جاودانگی شهدا ندارد. هر زمانی که خود شهید بخواهد، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم یاریگر می شوند تا شهید، خودش را به ما معرفی می کند.»(ماأموریت خدا، ص۱۰) او معتقد بود که «راه و رسم شهادت ادامه دارد.» (مأموریت خدا، ص۱۱) در مقدمه کتاب «مأموریت خدا» می نویسد: «در مسیر پژوهش هایم، هر زمان با بُن بستی رو به رو می شدم، راه همواری از موی دیگر پدیدار می شد.» (ص۱۱) او که فیلم مستند کوتاهی درباره شهید احمدرضا سعیدی ساخته است به نام «مأموریت خدا»، درباره عنایت شهدا هم صادقانه می نویسد: «در سال های متوالی که مشغول پژوهش و شناسایی دوستان شهید احمدرضا [سعیدی] بودم همواره احساس می کردم نیرویی مافوق اراده ام، من را از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور می کشاند.» (مأموریت خدا، ص۱۳)

     

۳. مرحوم رجایی مانند دیگر افغانستانی ها، اصالت ادبی و ادبیاتی داشت. شاعر کودک و نوجوان بود و به خاطر تسلط شعر و ادبیاتی که داشت، هر وقت سخن می گفت کأنّه شعر می گفت. نثرش زیبا و تا حدی شاعرانه است. زیبا سخن می گفت و سخن زیبا هم می گفت. متن ها و یادداشت های کوتاه او خواندنی و پُر از نکته ها و اصطلاحات ادبی است. یکی از اصطلاحات جالب و شاید ابتکاری او، «خون شریکی» بود که برای نخستین بار در مقدمه کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خواندم و کم کم  بر سر زبان ها افتاد. اگر هم این اصطلاح پیش از این وجود داشت، ولی مرحوم رجایی، نقش زیادی در احیا و جا افتادن این تعبیر دلنشین در فضای فرهنگی ایران داشت. او نه تنها ملت های افغانستان و ایران را خون شریک می دانست، بلکه کل امت اسلامی را خون شریک می دانست. با نگاهی دوباره به آثار و یادداشت ها و مکتوبات او می توان از این تعابیر و اصطلاحات خاص پیدا کرد.

     

۴. آرامش و صبر زیادی داشت. کمتر دیدم عصبانی شود. اما با این حال، از برخوردهای تبعیض آمیز با مهاجرین افغانستانی و تعامل با برخی ادارات و مراکز مهاجران برآشفته و مکدّر می شد. طمأنینه و تأنّی خاصی داشت. همواره او را مرتب و منظم می دیدم. قامت استوار و ایستاده ای داشت. خودش را سختی می داد و همیشه در جلسات، رسمی بود و همه جلسات هم رسمی است. مرتب، منظم و شیک.

     

۵. درباره فعالیت هایش در حوزه شعر و داستان و دفتر شعرش باید اهالی اش نظر بدهند. ولی می دانم و دیدم که با اهالی فرهنگ و ادب به ویژه شاعران ایرانی ارتباط خوبی داشت. «خانه ادبیات افغانستان» و «دفتر شعر و داستان افغانستان» را با همکاری دوستانش در حوزه هنری بنیاد گذارد. تا زمانی که تهران بودم رفت و آمدهای مکرر او با حوزه هنری را دیده ام و از باور و امیدش به حوزه هنری خبر داشتم. از رفاقت نزدیک و ارتباطات مداوم او با محمدحسین بدری و علی محمد مودب و علی داوودی و سید ضیاء قاسمی و سید رضا محمدی (البته قبل از مهاجرت شان) خبر داشتم. از ارتباطات خوبش با مصطفی محدثی خراسانی خبر داشتم. ارتباط تنگاتنگی هم با آقای وحید جلیلی داشت و به حرفها و رویکردهایش هم خیلی اعتقاد داشت و از راهبردها و مشورت های او و محمدحسین بدری خیلی استفاده می کرد. جایگاه ویژه ای برای محمدکاظم کاظمی و ابوطالب مظفری قائل بود و بیشتر اوقات با تعبیر «استاد» از آنها یاد می کرد. با استاد علیرضا کمره ای رابطه خوبی داشت و برای جایگاه علمی و مشورت های او ارزش و اعتبار زیادی قائل بود. حتی به پیشنهاد استاد کمره ای سعی کرد واژه ها، اصطلاحات و ساختار جملات راوی های کتاب هایش ـ به ویژه «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» ـ تاحد ممکن، حفظ شود. دکتر علی واحدی را هم دوست می داشت و چندین بار او و دیگر فرهیختگان افغانستانی را به دفتر مجله راه و بعدها دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی دعوت می کرد. دکتر واحدی از مجاهدان و از ولایت قندهار بود و به واسطه او توانسته بود به خانواده شهید احمدرضا سعیدی (شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان) دسترسی پیدا کند. (مأموریت خدا، ص۱۰) با دکتر سید علیشاه موسوی گردیزی هم رابطه خوب و عاطفی داشت. بعد از شهادتش برای معرفی این چهره مظلوم و مخلص زحمات زیادی کشید و کتاب خاطرات وی را برای چاپ آماده می کرد.

     

۶. یکی از کارویژه های ویژه او برای ما همکارانش این بود که دایره واژگانی ما را افزایش داد. گویی از به کار بردن اصطلاحات غربی و وارداتی ابا داشت جز در مواقع ضروری، از آنها استفاده نمی کرد. روی اصطلاحات فرهنگ بومی و سنتی کهن ما تأکید داشت. استاد علی معلم دامغانی را از جهت می ستود و بر نقش او در این زمینه تأکید داشت. از سویی نگاه ما همکاران را به غیرایرانیها به ویژه مهاجران افغانستانی و دیگر مهاجران اصلاح کرد. اعتباری برای مرزهای جغرافیایی مرسوم قائل نبود و روی فرهنگ و دین و زبان مشترک ایران و افغانستان و تاجیکستان و پاکستان تأکید ویژه داشت. برخلاف برخی ها، غربزده و غربگرا نبود، ولی نظم و انضباط و اخلاق پژوهش و اخلاق کاری غربیان را خیلی می پسندید و منکر نقاط قوت و پیشرفت ها و کارها و رویکردهای مثبت شان نمی شد.

     

۷. روی مظلومیت مردم افغانستان تأکید زیادی داشت. معمولاً با صفت ها و الفاظی مانند «مردمِ شریف» یا «مردمِ نجیب» یا «مردمِ مظلوم» از مردم کشورش یاد می کرد. خودش با فقر و محرومیت و تبعیض مواجه بود و در این نابسامانی ها و کمبود ها رشد کرد و از فقرا غافل نبود. فقر و محرومیت و تبعیض در حق مردم افغانستان و مهاجرین آزارش می داد. برای اصلاح تلقی های مردم و مسئولان ایرانی نسبت به مهاجرین و مردم افغانستان تلاش می کرد. با هرکسی که در این زمینه ها مسئولیتی داشت می خواست جلسه بگیرد یا جلسه می گرفت تا اوضاع را، حداقل چند قدمی، بهبود ببخشد. برای کار فرهنگی و احیای هویت فرهنگی برای مهاجرین، واقعاً دغدغه داشت و خیلی از مهاجرین هم روی او و فعالیت های او حساب ویژه ای باز کرده بودند. در برنامه هایی مثل «خندوانه» و «کتاب باز» به عنوان مهمان جلسه شرکت کرده بود و این چنین برنامه هایی را برای تقویت همدلی و هویت فرهنگی مهاجرین مثبت ارزیابی می کرد. معتقد بود: «اتفاقی که در برنامه خندوانه افتاد چیزی است متأسفانه طی سال های گذشته بسیار کم به آن توجه می شد، هر چه خبر در رسانه های ایران از افغانستان پخش شده، اخبار مأیوس کننده بوده و همیشه چهره های درجه چندم را از افغان ها را نشان داده است. در سریال هایی که در گذشته از رسانه جمهوری اسلامی پخش می شد، همیشه شخصیت های افغان در نقش های کارگر، آبدارچی و... بوده اند و هیچگاه نگاه به افغانستانی ها فراتر از این نرفته است.»

     

۸. دغدغه زیادی برای توزیع کتاب های خودش (به ویژه «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» و «در آغوش قلب ها») داشت و برای دیده شدن کتاب ها زحمات زیادی می کشید. خصوصاً درباره کتاب «از دشت لیلی...» که شهرهای زیادی رفت و در برنامه های مختلفی شرکت کرد تا صدای مظلومیت رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس باشد. نقش زیادی در توزیع و دیده شدن کتابهایش داشت و مشتریان و مخاطبان زیادی برای کتابهایش جمع و جور می کرد. نویسنده ای نبود که یک کتاب بنویسد و کارش را تمام شده بداند، بلکه «توزیع» را ادامه اثرگذاری کتابهایش می دانست و همین باعث شد که کتابهایش سریع به چاپ دوم برسد و ما در انتشارات، خیالمان جمع بود که کتابهای ایشان حداقل یک چاپش توزیع می شود و سریع به چاپ دوم می رسد.

     

۹. در اتاق کاری و میز کاری اش، کتابهای جدید منتشره درباره تاریخ و فرهنگ و سیاست و هنر افغانستان را می توانستی ببینید. پیگیر کتب منتشره درباره افغانستان بود. از کتاب علامه شهید بلخی و خاطرات زلمای خلیل زاد گرفته تا خاطرات همسر احمد شاه مسعود و جزوات و نشریات و کتابهایی درباره احمد شاه مسعود و شهید مزاری و ویژه نامه های احزاب جهادی و سفرنامه های مربوط به افغانستان. این اواخر کتاب شهید اخلاقی را از حجت الاسلام والمسلمین محمدمحقق بلخی برای ایشان برده بودم (کتابی امضاء شده و اهدایی به ایشان) و درباره ثبت خاطرات روحانیون افغانستانی اطراف و حامی امام خمینی در نجف صحبت کردم.

     

۱۰. ارتباطات او به مرور زمان، خیلی گسترده تر و موثرتر و برنامه ها و رویکردهای او نیز با استقبال بیشتری مواجه می شد. از دیدار او با مدیران فرهنگی نیروی انتظامی کل کشور گرفته تا برخی رایزنان فرهنگی ایران و اروپا (از جمله اتریش) تا مرکز مطالعات افغانستان در دانشگاه بیرجند و انجمن های فرهنگی ادبی مهاجران افغانستانی مقیم ایران (در شهرهای قم و قزوین و اصفهان و یزد و...). ارتباط خوبی با امام جمعه شهر خودش برقرار کرده بود. از ارتباطش با دکتر محمدرضا وصفی و دکتر احمد بخشی مرکز مطالعات افغانستان دانشگاه بیرجند خبر داشتم و به این مرکز مطالعات افغانستان در دانشگاه بیرجند خیلی امید بسته بود. دکتر محمدرضا وصفی را مدیر توانمند و رایزن فهمیده ای می دانست. از اینکه رایزنی فرهنگی ایران در اتریش، ۱۰۰ جلد کتاب «از دشت لیلی» خریداری کرده، بسیار خوشحال بود؛ چون می دانست از این طریق به دست مهاجران فرهیخته افغانستانی مقیم اتریش و کشورهای آلمانی زبان می رسد و باعث همدلی و همسویی و تقویت هویت ایرانی ها و افغانستانیها در اروپا می شود. در سالهای اخیر مشاور بسیاری شده بود برای کارهایشان درباره افغانستان؛ از مستندساز و نویسنده گرفته تا فیلمنامه نویس و دانشجویان و تشکل های دانشجویی.

     

۱۱. او فردی متشرّع و اسلام گرا بود. برخی اوقات امام جماعت حسینیه هنر تهران می شد. اگرچه کمتر پیش آمده بود که درباره خانواده اش سخن بگوید یا سئوال بپرسم ولی مشخص بود که عاشق خانواده اش بود. در ایامی که درصدد ازدواج بود دو گزینه از افغانستانی های مقیم تهران را معرفی کرد. یکی شان شاعر معروفی هست و می گفت اگر با او ازدواج کنی، در تقریب فرهنگی دو کشور گام خوبی برمی داری. شوخی هایی هم کرد از جمله این که روابط فرهنگی و هنری ایران و افغانستان/ تهران و کابل هم تقویت می شود و... تلاش داشت همشهریان در محیط های فرهنگی حضور پُررنگ تری داشته باشند و به فرهنگ و هویت خود افتخار کنند و اصالت فرهنگی و هویتی خویش را حفظ کنند.

     

۱۲. برای گردآوری اسناد و مدارک رزمندگان افغانستانی خیلی زحمت کشید و انصافاً اسناد و مدارک با ارزشی را گرد آورد. همین اسناد و مدارک یک دنیا حرف و مطلب برای مخاطبان دارند، خصوصاً نقاشی ای که در ابتدای کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» منتشر شد و بازخوردهای رسانه ای بسیاری داشت. نامه ای همراه با نقاشی کودک افغانستانی در ایام دفاع مقدس، گویای مظلومیت و فداکاری و دلبستگی مهاجران افغانستانی به رزمندگان است که خیلی هم رسانه ای شد.

     

۱۳. معتقد بود که با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، جوانه های امید بسیاری در قلب مردم مسلمان افغانستان شکوفا شد، آن هم در زمانی که کودتای ثور (اردیبهشت) ۱۳۵۷، بسیاری از مردم مسلمان را ناامید کرد و کشور را خفقان کشانید. به امام ارادت ویژه داشت و مقام و جایگاه خاصی برای امام قائل بود. امام را بیدارگر جوامع محروم و احیاگر مسلمانان جهان و رهبری فرامرزها می دانست. او معتقد بود که اهالی فرهنگ و شاعران افغانستانی، امام خمینی و اندیشه های بلند او را فرا مرزی یافته اند؛ از این روست که در شهرهایشان به مثابه بیدارگری جهانی توجه نشان داده و می دهند. (در آغوش قلب ها، ص۱۲) او نوشته است که «پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و پیش از کودتاهای افغانستان، حضرت امام در افغانستان طرفداران زیادی داشتند، هم در میان شیعیان و هم بین اهل سنت. بسیاری از شیعیان مقلّد ایشان بودند، با اینکه مجتهدان دیگری هم در افغانستان مقلّد داشتند؛ اما بیشتر جوانانی که سیاسی و انقلابی بودند، از امام تقلید می کردند. رساله های امام در بسیاری از خانه های مردم دیده می شد. حتی حضرت امام محبوبیت خاصی بین اهل سنت افغانستان داشتند.» (در آغوش قلب ها، ص۱۵) رجایی می نویسد که «مردم افغانستان بر این باور بودند که اندیشه های امام خمینی به ملت و مذهب خاصی تعلّق ندارد. ایشان با اندیشه و تفکر عمیق اسلامی و ایمان به راه درست مبارزاتی خود توانسته بود مسیر تحولات دینی، سیاسی و فرهنگی را در جهان عوض کند. در این مسیر تحول، هر قوم و ملتی، به تناسب فهمشان از تفکرات امام بهره می بردند.» (در آغوش قلب ها، ص۱۵و۱۶)

     

۱۴. او نام شهدای جهاد اسلامی افغانستان را در ایران زنده کرد. نام هایی که سالیان سال، کمتر کسی از مجاهدت های اینها خبری داشت و کمتر محفلی و مجلسی بود در این سالیان اخیر که مرحوم رجایی ذکر و یاد و خاطره ای از شهدای افغانستانی دفاع مقدس یا شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان نکند. احسان پارسی، ابوالفضل کربلایی پور یزدی و احمدرضا سعیدی. درباره شهید احسان پارسی و شهید سید علیشاه موسوی گردیزی هم کتابهایی نوشته که هنوز منتشر نشده، ولی به زودی منتشر می شوند. درباره شهید احمدرضا سعیدی هم کتاب «مأموریت خدا» را نوشت که اسفند ۱۳۹۹ منتشر شد. رجایی معتقد بود که باید «ارزش های ایثار و شهادت، آن هم از نوع برون مرزی اش به آیندگان منتقل شود» (مأموریت خدا، ص۱۴) و بر ضرورت چنین کارهایی تأکید داشت و هم اینکه خودش در این مسیر گام برمی داشت. می گفت: این روایت های ناب قابلیت آن را دارد که هم رمان شود و هم فیلمنامه. بر این باور بود که «اگر حمایت های معنوی خود شهید نبود این کتاب [مأموریت خدا] به پایان نمی رسید.»

     

۱۵. رجایی در مقدمه کتاب «از دشت لیلی» زندگی اش را به اختصار می گوید که خواندنی است. می نویسد فعالیت جهادی من از سرودخوانی و مقاله خوانی در برنامه های جهادی شروع شد... با اینکه کلاشینکفی هم داشتم، اما خواندن و نوشتن را بیشتر دوست داشتم. گاهی هم با دوربین قدیمی ام از برنامه های پایگاه و مجاهدان عکس می گرفتم. (از دشت لیلی، ص۱۷) عکاس بود و عکس های خوب و زیادی هم داشت. عکس از دوران جهاد با شوروی، جنگ های داخلی مجاهدان و مناظر و مناطق مختلف که متأسفانه از بین می رود. خودش نوشته: «... [عکس ها] را در خانه یکی از اقوام نزدیکم به امانت گذاشته بودم. بعد از ورود طالبان به شهر کابل، آن خانواده از ترس اینکه مبادا فیلم به دست طالبان بیفتد، همه را سوزاندند.» (از دشت لیلی، ص۱۹)

     

۱۶. بعضی از سفرها و نشست هایی که می رفت، با هزینه شخضی خودش بود و توقع مالی نداشت. با اینکه خودش زندگی راحت و مرفّهی نداشت. گاهی اوقات از بدقولی و برخوردهای زننده و نامناسب برخی ادارات و افراد می گفت. به صورت مشخص یادم هست که در سال ۱۳۸۸ به همراه دکتر سید علیشاه موسوی گردیزی برای مراسم نخستین گردهمایی آزادگان ایران و جهان اسلام که در همدان برگزار شده بود، رفته بودند ولی بانیان فقط کرایه یک مسیر را پرداخت کرده بودند و پول برگشت را خودشان دادند! از این برخوردها و تبعیض ها با او و فضلای مهاجر افغانستانی کم نشده بود ولی این نوع برخوردها، او را از ادامه تلاش و فعالیت باز نمی داشت.

     

۱۷. او در مقدمه کتاب «از دشت لیلی» می نویسد: این کتاب می خواهد روایتگری کند تا همه بدانند دو ملت ایران و افغانستان یگانه هستند. هم خون شریک اند و هم غم شریک. (از دشت لیلی، ص۲۴) او درصدد بود که اسنادی ارائه کند که نشان دهد «هم خون شریکیم و هم در جهان، هیچ کشوری مثل ایران و افغانستان، ارزش های مشترک دینی، تاریخی، فرهنگی و تمدنی ندارد. قدرت های استکباری جهان همواره در تلاش اند که بین این دو کشور مسلمان و برادر، به هر بهانه ای، اختلاف بیندازند؛ اما با وجود فراز و فرودهای که گاهی در روابط سیاسی بین دو کشور به وجود می آید، روابط فرهنگی و زبانی با محور ارزش های مشترک دینی، دوستی و برادری مردمان دو کشور را تقویت کرده است.» (مأموریت خدا، ص۱۴)

     

۱۸. یکی از نکات مهم و کلیدی پژوهش آقای رجایی درباره حضور رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس این است که می نویسد: در چند سالی که در این باره پژوهش می کنم، به شواهد بسیاری دست یافته ام و به این نتیجه رسیده ام مهاجران افغانستانی «بدون اجبار» و «کاملاً داوطلبانه» به جبهه های ایران می رفته اند. انگیزه اصلی آنها نیز «اطاعت از فرمان حضرت امام(ره)» بود. با توجه به حضور زیادی از مهاجران در سال های جنگ، اعم از خط مقدم و پشت جبهه، پژوهش های میدانی ام حکایت از بیش از ۳ هزار شهید را دارد.» (از دشت لیلی، ص۲۶) او معتقد بود که جنگ مردم مسلمان افغانستان با نیروهای شوروی اشغالگر، بسیار شبیه بود به نبرد مردم مسلمان ایران با نیرو های متجاوز عراق. از این جهت، آشنایی بیشتر ما با رزمنده افغانستانی دفاع مقدس، آشنایی با تاریخ مشترک و یگانه ماست. (از دشت لیلی، ص۲۸)

     

۱۹. او از نقشه های غربی در کشورهای اسلامی می گفت. از تفرقه افکنی های کشور های غربی ویژه انگلستان در بین ملت های مسلمان. از برنامه هایشان برای تفرقه، فساد، فحشا و تربیت نیروهای دست آموز و مزدور. حتی از نقشه هایشان برای بدنام کردن و لکّه دار کردن جهاد اسلامی افغانستان. از ایجاد شکاف بین ملت ایران و افغانستان. شیعه و سنی. او می نویسد: در این سالها شاهد تلاش هماهنگ غربی ها برای لکه دار کردن جهاد اسلامی افغانستان هستیم. هر چند شماری از فرماندهان، به نام جهاد، خیانت ها و جنایت هایی به مردم افغانستان روا داشتند. اما همه جهادگران را با عنوان «تفنگ سالاران و جنگ افروزان» یاد کردن، جنایت دیگری به مردم افغانستان است. (از دشت لیلی، ص۲۷ و ۲۸)

     

۲۰. به طالبان خیلی منتقد بود. دوره حاکمیت و قدرت یافتن آنها را دوره خسارت افغانستان و آبروریزی جهان اسلام می دانست. جنایات طالبان را غیرقابل بخشش و فراموش ناشدنی می دانست و آن را محدود به کشتار مردم بیگناه محدود نمی کرد و از جنایات آنها در عرصه پایمال شدن حقوق بشر به ویژه حقوق زنان و علم ستیزی و فرهنگ ستیزی و خشن معرفی کردن اسلام می گفت. اخبار فعالیت های طالبان را تا همین اواخر دنبال می کرد. رجایی «ظهور طالبان» و «حضور کشورهای غربی به بهانه تأمین امنیت و صلح در افغانستان» را زخم التیام ناپذیری می داند بر پیکر افغانستان که امروز بیشتر از هر زمان دیگر، فرزندان این سرزمین خسته از جنگ را می آزارد. (در آغوش قلب ها، ص۲۸)

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha