به گزارش خبرگزاری حوزه، داستان شهید عباس بابایی و دخترش، روایت عشق پاک و عمیق یک پدر است که در سختترین دوران جنگ نیز قلبش به فرزندی که هنوز متولد نشده بود، تعلق داشت.
شهید عباس بابایی بچه دختر را خیلی دوست داشت. می گفت: دختر دولت و رحمت برای خانه می آورد.
موقع وضع حمل من قزوین بودم و او دزفول.
تلفنی مژده تولد اولین بچه مان را به او دادم.
وقتی فهمیده بود بچه دختر است، پای تلفن سجده شکر کرده بود.
وقتی آمد بیمارستان بودم. یک کاغذ نوشته بالای سر “سلما” گذاشت که لطفا مرا نبوسید.
خودش هم آن قدر دیوانه اش بود که دلش نمی آمد ببوسدش.
منبع: آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، ص ۲۶٫










نظر شما