چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
یادداشت | آنچه از «خمینی» می‌فهمم!

حوزه/ خمینی باران رحمتی است که بر همه مظلومان و پابرهنگان می‌بارد و سیلابی می‌شود علیه همه پلیدی‌ها و خط تمایزی است بین دین گوشه‌نشین سکولار و معنویت در صحنه. او بزرگترین آموزگاری است که آدمی را از خود محوری حیوانی به اندیشه‌ورزی جهانی می‌رساند.

خبرگزاری حوزه | امام را می‌توان جواهرفروش معنا و گنجینه‌دار عزت و شرف انسانی و اسلامی و ملی توصیف کرد.

عارفی مفتون اسرار که پیش از سیاست، مروارید زیبای مجاهدت را در نیمه‌شب احساسش خلق کرده، الماس خیره کنندۀ خداباوری و خودباوری را در دست‌های لطیف‌اش تراش زد.

«سید روح‌الله خمینی» - این شاگرد مجهز «حکمت‌» صدرایی- در سلوک عرفانی و در اَسفار اربعه‌اش به فطانت آشکار کرد که نه تنها با دعای نیم‌شبی و گریۀ سحری مأنوس و متنعم بود که پای در وادی عشق و رندی نهاده، دست از عافیت شسته بود تا با تلفیق حماسه و عرفان بر صدر مجلس عالمانِ عارف و فقیهان فیلسوف و سیاستمدار زمان بنشیند.

خمینی باران رحمتی است که بر همه مظلومان و پابرهنگان می‌بارد و سیلابی می‌شود علیه همه پلیدی‌ها و خط تمایزی است بین دین گوشه‌نشین سکولار و معنویت در صحنه. او بزرگترین آموزگاری است که آدمی را از خود محوری حیوانی به اندیشه‌ورزی جهانی می‌رساند.

گرمای محضر و ابهت ظاهر و غرش رعدوارش علیه زشتی‌ها با خنکای رفتارش در همنشینی با آحاد ملّت، رزمندگان، خانوادۀ شهدا، خردسالان و حتی با غنچۀ گلی که در باغچۀ حیات خانه در حال شکفتن است، شهد و شکر بود که کام امّت را شیرین می‌کرد؛ آن چون عشق خروشنده و فوّار و این چون نسیم سحری لطیف و گره‌گشا.

«خمینی» دریائیست از تفکر و طوفانی‌ست از حماسه، هر برگ زندگی‌اش دفتر تصنیفی و هر بیت غزلش قفسۀ تألیفی و هر اخم‌ و لبخندش بِه از صد رساله است.

او تمام قد، نیستان سوخته‌ترین احساس تاریخی بشر است. بشری که در آزادگی و شرف به خمینی اقتدا می‌کند و در دیوان محبت، دست در گردن او می‌اندازد.

خمینی جلوه‌ایست از جمال رب و روحی‌ست خدایی در کالبد زمان؛ حال عارفانه‌ای که تا سپیده دم جهان ادامه دارد.

و اکنون، در عصر های‌وهوی لیبرالیسم و عربدۀ اومانیسم و خودبنیادی شیطانی این مرام امام است که آتش تحقیق در خرمن ارباب نظر می‌اندازد تا بسیاری از فرزندان روحانی‌اش بی مزاج آب و گل، در چهارگوشۀ جهان کتاب احوال او را جرعه جرعه بنوشند و قطره قطره در کام بریزند و صهبای مرامش را به دیدۀ منت بگذارند تا در هر بار آب لطف تازه‌ای به سر و روی و روان خود بزنند.

آری، داستان من و معشوق مرا پایان نیست:

تا قیامت گر بگویم زین کلام // صد قیامت بگذرد وین ناتمام

علی‌ خسروی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha