پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024
عبدالوهاب فراتی

اینکه برخی تصور می‌کنند انقلاب بازگشت می‌کند یا می‌توانند شرایط انقلاب را به قبل از آن بازگشت دهند، اشتباه است. انقلاب حرکت می‌کند و ما را همراه خود می‌برد و اجازه نمی‌دهد تا ما از آن عبور کنیم.

دکتر عبدالوهاب فراتی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفتگو با سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری حوزه به بیان نسبت  بین گفتمان انقلاب با جمهوری اسلامی و پیش بینی آینده حیات انقلاب اسلامی پرداخته است .

آیا می‌توان به انقلاب اسلامی به‌مثابه یک گفتمان بنگریم؟ مراد از گفتمان انقلاب چیست؟

بنده به انقلاب اسلامی به‌مثابه یک گفتمان نگاه می‌کنم. گفتمان به این معنا که انقلاب امروزه به یک گفتمان مسلط تبدیل شده و یک قرائت خاص را از اسلام در جامعه کنونی ایران مسلط کرده و آن‌قدر توانمند بوده که توانسته سایر قرائت‌ها از اسلام را به حاشیه ببرد. این گفتمان، نقطه مرکزی و به نام اسلام دارد که تمامی داده‌های پیرامونی سعی می‌کنند تا هویت خود را بر اساس این دال مرکزی بیابند.

بنابراین اگر به انقلاب اسلامی به‌عنوان گفتمان نگاه کنیم، می‌توانیم داوری دقیق‌تری داشته باشیم.

چه نسبتی بین گفتمان انقلاب با جمهوری اسلامی وجود دارد؟

نسبت گفتمان انقلاب با جمهوری اسلامی، نسبت اعم و اخص می‌باشد به این معنا که الزاماً آن‌چه در جمهوری اسلامی اتفاق می‌افتد عین همان چیزی که در اسلام اتفاق می‌افتد نیست و اما بسیاری از مسائلی که در جمهوری اسلامی اتفاق می‌افتد بازتابی از این گفتمان است. یعنی انقلاب، اعم از جمهوری اسلامی است.

روح گفتمان انقلاب اسلامی بر خواسته از چه تفکری بود و چگونه تجسم یافت؟

 بر طبق تشبیه هگلی، گفتمان انقلاب اسلامی روحی برآمده از تفکر شیعی بود که در تاریخ می‌چرخید و به دنبال جایی می‌گشت در آن حلول کند و تجسم بخش این روح شود.

این روح در یک دوره‌ای از تاریخ توانست در کالبد جمهوری اسلامی حلول کند و آن‌چه باعث شد این انقلاب در کالبد جمهوری اسلامی حلول کند، روح بلند و عرفانی حضرت امام(ره) بود که توانست چنین روح کلی تاریخی شیعی را تجسم ببخشد.

بنابراین اگر ما به‌عنوان مجموعه مردم و مسئولین نتوانیم تجلی‌بخش این روح باشیم، ممکن است این روح به کالبد وفادار نماند و از آن جدا شود، بنابراین تعلق به این گفتمان یا این روح اهمیت زیادی دارد.

چه موقع می‌توانیم داوری دقیقی راجع به یک انقلاب داشته باشیم تا داوری ما داوری علمی به‌حساب بیاید؟

در مطالعات سیاسی می‌گویند باید صدسال از یک انقلاب بگذرد تا بتوانیم آن را بهتر از کسانی بفهمیم که انقلاب را خلق کردند. یعنی پس از گذشت یک قرن، ما می‌توانیم انقلاب را بهتر از کسانی که خالق انقلاب بودند درک کنیم، به همین دلیل داوری کنونی راجع به انقلاب اسلامی ایران که کمتر از چهاردهه از عمر آن گذشته، اندکی سخت است.

 چرا صدسال؟

علت این است که پس از گذشت یک صدسال دیگر با توجه به ملاحظات سیاسی، در مورد انقلاب اسلامی داوری نمی‌کنیم، یا به اسنادی دسترسی پیدا می‌کنیم که در این صدسال منتشر شده و ما بر اساس اسناد و خارج از ملاحظات سیاسی داوری دقیق‌تر و درک بهتری حتی نسبت به کسانی که خودشان خالق انقلاب بودند خواهیم داشت. مثلاً داوری ما نسبت به انقلاب روسیه بهتر از خالقان آن است، چرا که یکصدسال از عمر آن گذشته و اسناد زیادی از این انقلاب منتشر گردیده و کسی تحت ملاحظات حزب کمونیست به داوری آن نمی‌پردازد. به همین دلیل اگر ما انقلاب را به ‌مثابه گفتمان ببینیم و سپس آن را از منظر یک تحقیق درجه دوم، موردمطالعه قرار دهیم، این داوری ممکن است تا حدودی ناصواب باشد، اما چاره‌ای نداریم، می‌توانیم در همین کمتر از نیم‌قرنی که از عمر انقلاب گذشته، ملاحظاتی راجع به آن داشته باشیم.

آیا آینده حیات انقلاب اسلامی قابل پیش‌بینی است؟

انقلاب اسلامی که روح تشیع در آن تجلی پیداکرده به‌عنوان یک موجود زنده مسیر تاریخی خود را ادامه می‌دهد و ما دیگر نمی‌توانیم به دوران قبل از انقلاب بازگشت کنیم و چنین بازگشتی اساساً امکان‌پذیر نیست، هرچند ممکن است در جمهوری اسلامی اتفاقاتی پیش بیاید که از منظر ما به‌عنوان آسیب شناخته شود، اما انقلاب به مسیر خود ادامه می‌دهد و منتظر افت‌وخیزها یا قهر و آشتی ما نخواهد شد.

اینکه برخی تصور می‌کنند انقلاب بازگشت می‌کند یا می‌توانند شرایط انقلاب را به قبل از آن بازگشت دهند، اشتباه است. انقلاب حرکت می‌کند و ما را همراه خود می‌برد و اجازه نمی‌دهد تا ما از آن عبور کنیم.

یک انقلاب چه مدلولات تئوریکی دارد؟

با توجه به نکاتی که گفته شد، خوب است به مدلولات تئوریک انقلاب بپردازیم، به ‌عبارت‌دیگر انقلاب اسلامی ایران، یک سری امور تئوریک و نظری را پیش‌فرض گرفته و بر اساس آن پیش‌فرض‌ها اقدام کرده بود و یا به‌عبارت‌دیگر انقلاب دینی ما مبتنی بر یکسری پیش‌فرض‌ها رخ داد که آن‌ها را عرض می‌کنم.

الف- فرض امکان انقلاب

اولین پیش‌فرضی که انقلاب دینی ما داشت، فرض امکانیت انقلاب بود. به این معنا که انقلابیون باور پیداکرده بودند که دین متضمن انقلاب است و می‌توان از مسیر دین به خلق یک انقلاب رسید.

 چرا این فرض مهم است؟

چون در آن زمان مارکسیست‌ها معتقد بودند که اسلام فاقد ایدئولوژی برای یک انقلاب است و تنها تفکری که می‌تواند انقلاب ایجاد کند، ایدئولوژی مارکسیست یا ایدئولوژی چپ است و مذهبیان از مسیر دین قادر به خلق انقلاب نیستند. پس اساساً انقلابیون به این نتیجه رسیدند که دین می‌تواند قادر به تولید یک انقلاب باشد.

چپ‌ها معمولاً در مباحثاتشان در زندان‌های سیاسی مثل زندان اوین یا قصر، راجع به این موضوع مجادله می‌کردند، این مسأله هم در خاطرات چپ‌ها و هم در خاطرات مذهبیان مطرح بود، مارکسیست‌ها می‌گفتند ایدئولوژی مارکسیست به ما برای راه‌اندازی انقلاب تئوری می‌دهد، اما شما مذهبیان چنین تئوری‌ای را از دین به ما ارائه نمی‌دهید، چیزی که در دین وجود دارد منابع حدیثی شماست که ما نمی‌فهمیم، همین‌طور رساله‌های عملیه وجود دارد که این‌ها به کار تولید ایدئولوژی نمی‌آید. البته نیروهای مذهبی هم با وجودی که تلاش می‌کردند و می‌گفتند دین هم متضمن یک تئوری انقلابی هست، اما دست آن‌ها خالی بود و گاهی به حوادث انقلابی شیعه مثل تاریخ کربلا اشاره می‌کردند، با این حال زمانی که حضرت امام(ره) در سال 1348 مباحث مربوط به ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی را مطرح فرمودند و در آنجا از یک انقلاب سیاسی - اسلامی تعبیر کردند، امکان بازتولید یک تئوری انقلاب از درون فقه را مهیا ساختند. امام در آنجا معتقد شدند که تشکیل حکومت اسلامی یک واجب است و برای رسیدن به این حکومت اسلامی انقلاب کردن هم واجب است. یعنی انقلاب از باب حدود ذی المقدمه واجب می‌شود. خوب این مفروضی بود که کاملاً تئوریک بود. اگر دین نتواند از درون خود یک تئوری برای خلق انقلاب ارائه دهد، اساساً ایجاد انقلاب دینی هم امکان‌پذیر نخواهد بود.

مدلول معرفتی انقلاب دینی در ایران چه بود؟

مدلول معرفتی انقلاب دینی در ایران این بود که جامعه یک ذات ثابت ندارد، بلکه ماهیتی متغیر دارد و می‌توان آن را تغییر داد. بر اساس فلسفه ملاصدرا، هیچ ذات لایتغیری وجود ندارد و هر ذاتی تغییر پیدا می‌کند و این انسان است که می‌تواند جامعه را بسازد و جامعه نیز می‌تواند دولت را خلق کرده، بزرگ یا کوچک کند و همه‌چیز مصنوع دست خود انسان است و انسان مصنوع دولت و جامعه نیست، بلکه این خود انسان است که می‌تواند تغییر ایجاد کند.

ب- عدم ثبات ماهیت جامعه

 مفروض دوم انقلاب اسلامی ایران این بود که جامعه ماهیت ثابتی ندارد و می‌شود از طریق آگاهی بخشی به توده‌ها، راه رهایی را به آن‌ها نشان داد و جامعه را به سمت تغییر بزرگ اجتماعی هدایت کرد. این مطلب در تفکر دینی ما وجود دارد و بنیان‌های فکری آن را کسانی چون علامه طباطبایی(ره) و شهید مطهری(ره) مطرح کرده بودند و این را به‌عنوان مفروض دوم انقلاب پذیرفته بودند.

ج-مشروعیت انقلاب

موضوع سوم که انقلاب اسلامی باید در مورد آن تئوری پردازی می‌کرد، مفهوم مشروعیت بود. به این معنا که انقلاب دینی باید یک نظریه‌ای درباره مشروعیت داشته باشد. اگر یک انقلاب دینی سخنی درباره مشروعیت نداشته باشد، نخواهد توانست هویت دینی به خود گیرد. این به این معناست که باید توضیح دهد که چرا رژیم موجود، یعنی سلطنت پهلوی فاقد مشروعیت بوده و دلایل بی‌اعتباری آن چیست و یا چرا تداوم این حکومت مشروع نمی‌باشد و نافرمانی مدنی از آن جایز است، در مقابل در شرایط ایجابی باید از چه نظریه‌ای در باب مشروعیت دفاع کرد.

به همین دلیل انقلاب دینی باید یک تئوری در باب مشروعیت سیاسی داشته باشد، لذا انقلاب اسلامی در ایران بعد از این‌که تأکید کرد که رژیم پهلوی از بنیان نامشروع است، نظریه‌ای در باب مشروعیت دولت ارائه داد که آن نظریه ولایت‌فقیه بود، یعنی تئوری ولایت‌فقیه مبتنی بر این فرض بود که دولتی شکل خواهد گرفت که فقط تحت نظارت ولی‌فقیه می‌تواند مشروع باشد. این مطلب در انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد.

د-مفهوم حق

اما نکته چهارم در ادامه نکته سوم، بحث مفهوم حق بود. یک انقلاب دینی می‌بایست مفهوم حق را در سامانه تئوریک خود، حل‌وفصل کند. در انقلاب دینی ایران، فقیه یا فقها شایسته‌ترین افراد برای حکومت بودند، چراکه از بین افراد موجود در جامعه، این فقها هستند که نفوذ و ولایتشان نافذتر و شرعی‌تر است.

ه- انقلاب و دنیای مردم

نکته بعدی بحث دنیاگرایی دین بود، به این معنا که انقلاب اسلامی می‌بایست نظریه‌ای معطوف به دنیا داشته باشد تا از این راه رسالت دین را برای تدبیر دنیای مردم بازخوانی کند. انقلاب ما یک انقلاب دینی بود، اما این پرسش همیشه وجود داشت که این انقلاب چه طرحی برای دنیای مردم دارد. درواقع هیچ انقلابی حتی اگر دینی باشد، نمی‌تواند بدون وعده به پیروزی برسد، طبیعتاً بخشی از وعده‌های انقلاب اسلامی، وعده‌هایی بود که برای دنیای مردم داده می‌شد به‌عبارت‌دیگر انقلاب دینی می‌خواهد چه چیزی از دنیا را برای مردم بسازد، نفسانیات و لذات و خواهش‌های مردم را چگونه می‌تواند سامان دهد؟

طبیعتاً زمانی که انقلاب مجبور می‌شود تا از خود تحلیلی برای دنیا ارائه دهد، عقل در عرض معرفت دینی مطرح می‌شود. به این معنا که آیا انقلاب دینی فقط می‌خواهد از طریق منابع دینی به آبادانی دنیای مردم بپردازد یا این‌که اداره دنیای مردم نیازمند تدابیر عقلی است؟ قطعاً نیازمند به تدابیر عقلی بود و هیچ‌یک از ائمه شیعه یا رهبران انقلاب اسلامی، نقش تدبیر عقلی در زندگی مردم را نفی نکردند.

نکته بعد، بحث تفسیری است که بعد از انقلاب از دین مطرح‌شده و به رسمیت می‌رسد. در بین نیروهای مذهبی اعم از سنتی‌ها، روشنفکران دینی و روحانیون نواندیش یا سکولارهای مسلمان، قرائتی از اسلام وجود داشت که با یکدیگر دارای تفاوت‌های جدی بودند و همه این‌ها در خلق انقلاب مشارکت کردند اما تنها یک قرائت جنبه رسمی پیدا می‌کند و تبدیل به قرائت رسمی از انقلاب مطرح می‌شود.

بحثی که اینجا به‌عنوان یک بعد تئوریک انقلاب مطرح می‌شود این است که آیا تفسیری از دین که بعد از انقلاب به رسمیت شناخته می‌شود درصدد پاک کردن دیگر تفاسیر است و می‌خواهد بگوید فقط آنچه من از دین می‌فهمم صحیح است یا اینکه خیر به بقیه تفاسیری که از دین می‌شود احترام می‌گذارد و به‌نوعی با قرائت‌های مختلف از دین کنار می‌آید و باب گفتگو بین آن‌ها را باز می‌کند؟ به همین دلیل انقلاب اسلامی ایران چون می‌بایست این مبنای تئوریک را برای خود مطرح کند، مناقشه تفاسیر ایدئولوژیک یا پلورالیزم دینی و معرفتی بعد از انقلاب مطرح شد و به یک مناقشه جدی و رسمی تبدیل شد که به نظر من، یک مناقشه جالب بود. البته الآن درصدد تبیین این موضوع نیستم که آیا کاری که تفسیر حاکم می‌کند درست است یا پلورالیزم دینی یا بالعکس، اساساً در مقام ارزش‌گذاری و داوری بین آن‌ها نیستم، فقط این را عرض می‌کنم که انقلاب به‌صورت خودکار یک قرائت را از اسلام به رسمیت می‌شناسد، آنگاه این پرسش مطرح می‌شود که این قرائت رسمی نسبت خود را با سایر قرائت‌ها چگونه بازتعریف می‌کند. پاسخ به این پرسش به مناقشات ایدئولوژیک و آزاداندیشی و پلورالیزم دینی و امثال‌ذلک ختم می‌شد.

آخرین نکته‌ای که به آن می‌پردازیم که به نظر بنده هنوز در انقلاب اسلامی ایران به‌عنوان یک مدلول معرفتی مطرح‌شده و همچنان به پاسخ روشنی نرسیده است، بحث ملیت و دین مردم است.

چون انقلاب ایران یک انقلاب دینی به شمار می‌رود، افراد درون این انقلاب را بخشی از امت اسلامی به شمار می‌آورد و مرزهایی که بین جهان اسلام وجود داشت را نمی‌پذیرفت، مرزهای سیاسی را نفی می‌کرد و معتقد بود که همه مسلمانان ذیل امت اسلامی قرار دارند و همه به‌نوعی جزوی از امت بزرگ اسلامی هستند، و در یک فرآیند تاریخی باید روزی دوباره به‌هم‌پیوسته بشوند و خلافتی مثل دولت بزرگ اسلامی را تشکیل بدهند، از طرف دیگر این انقلاب در ایران اتفاق افتاده بود و با این‌که یک انقلاب مذهبی بود، اما در درون جغرافیایی اتفاق افتاده بود که به آن ملیت یا هویت ایرانی می‌بخشید. درواقع انقلاب اسلامی ایران، انقلابی می‌شد که به شهروندان خود در درون یک جغرافیای خاص تعلق پیداکرده بود، انقلاب اسلامی می‌بایست در جمع بین امت و ملت، یا به تعبیر دیگر دینیت یا ایرانیت، برای خود تئوری پیدا کند تا این معضلات یا مدلولات تئوریک خود را سامان داده و حل‌وفصل نماید. پس اگر خود انقلاب را به‌مثابه یک دال بگیریم که بر مدلولاتی دلالت می‌کرد، آن مدلولات در تعریف تئوری‌های انقلاب مهم بودند، انقلاب می‌بایست این مدلولات را از متون دین استخراج کند و تا اقدام به استخراج آن‌ها نمی‌کرد و پاسخی منطقی برای آن نمی‌یافت شما نمی‌توانستید به یک مدلول این انقلاب به‌عنوان تغییرات اجتماعی، در خصوص دنیا، مشروعیت دینی و حق مردم بنگرید.

هنوز طرح روشنی برای اداره دنیای مردم نداریم

بعد از انقلاب اسلامی به مشکلات پیش روی این انقلاب پرداخته‌ شده، ولی به این دلیل که به تعبیر مقام معظم رهبری در این حوزه تئوری پردازی نکرده‌ایم و فاقد نظریه‌های درون دینی هستیم، هنوز طرح روشنی برای اداره دنیای مردم نداریم، یعنی ما هنوز نمی‌دانیم تا چه میزان باید شادی کنیم یا تا چه میزان غمگین باشیم، چه میزان از زندگی تجملی است و چه میزان از زندگی ساده زیستی است، مردم به چه میزان باید توانمندی مالی داشته باشند؟ این مسائل، مناقشاتی است که به‌صورت پراکنده توسط حوزه یا دانشگاه پاسخ‌داده‌شده، اما درعین‌حال دو اتفاق رخ نداده، یکی این‌که پاسخ‌ها فقط در سطح گزاره‌های دینی یا تطبیقی باقی‌مانده، به این معنا که ما به‌جای اینکه نظریه‌ای در دین راجع به مشروعیت که بتواند تکلیف و حق را تعیین کند پیدا کنیم، فقط توضیح داده‌ایم که دموکراسی غربی در اسلام وجود دارد یا وجود ندارد، دوم این‌که، فقط در سطح گزاره‌های تطبیقی مدلولات انقلاب را مطرح کرده‌ایم و آن‌ها را ارتقاء نداده‌ایم تا به یک نظریه تبدیل شود و ضمن استفاده از تجارب بشری، در قالب یک تئوری مدون قابل‌ارائه باشد.

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha