شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
امام حسن مجتبی (ع)

حوزه / امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايد: شيوه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بود كه هرگاه از او حاجتى خواسته مى شد آن را برآورده مى كرد و اگر امكان رفع نياز سائل برايش فراهم نبود او را با زبان خوش و سخنانى زيبا و چهره گشاده و يا حتى با راهنمايى جواب مى گفتند.

سرویس علمی- فرهنگی خبرگزاری «حوزه»،به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت باسعادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبى عليه السلام شمه ای ازشیوه های تربیتی آن حضرت را منتشر می کند. 

 *پيروى از سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

 روزى مرد نيازمندى به امام حسن عليه السلام مراجعه نموده و درخواست كمك مالى نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى عليه السلام دست خالى بود، اما از اينكه سائل تهيدستى از در خانه اش نااميد برگردد، احساس ‍ شرمسارى و ناراحتى مى كرد، براى همين آن حضرت با سائل به گفتگو پرداخت :

- آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصود خويش نائل شوى ؟

- يعنى مى فرماييد چه كارى بكنم ؟

- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و بدين جهت او عزادار است . هنوز كسى براى تسليت ، رسما به حضور وى نرفته است . نزد خليفه مى روى و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم ، به وى تسليت مى گويى ، در اين صورت به هدف خود خواهى رسيد.

- مولاى من ! چگونه به خليفه تسليت بگويم ؟

- وقتى كه نزد خليفه رسيدى بگو: شكر خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت ، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى شد و ممكن بود در سر قبر تو هتك حرمت بشود.

هنگامى كه آن مرد نيازمند به راهنمايى امام حسن عليه السلام عمل كرد. به خواسته خود رسيد زيرا، اين جمله هاى آرام بخش و عاطفى در روان خليفه اثر عميقى بجاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاسته و دستور داد جايزه اى به وى بدهند. آن گاه از وى پرسيد: اين سخن به ابتكار خودت بود؟ گفت : نه ، حسن بن على عليه السلام مرا راهنمايى كرد. خليفه گفت : راست مى گويى ، او گنجينه فصاحت و بلاغت و كانون سخنان دلنشين و شيوا است  

* توجه به شخصيت و آبروى ديگران

شخصى وارد محضر امام حسن عليه السلام شده و از اينكه مى خواست اظهار حاجت كند، از حاضران خجالت مى كشيد و نمى توانست نياز خود را در ميان جمع به صورت شفاهی به امام عليه السلام مطرح كند. امام كه متوجه حضور وى و رنج درونى اش گرديده بود به وى فرمود: خواسته ات را بنويس و آن را به ما بده . چون مرد نيازش را نوشته و به امام تقديم كرد، امام آن را خوانده و با تواضع تمام چندين برابر خواسته مرد را به وى بخشيد.

برخى كه شاهد صحنه بودند، عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! اين يادداشت چه پربركت بود! امام حسن عليه السلام به آنان فرمود:بركت اين ورقه براى ما بيشتر است ، زيرا خداوند ما را شايسته انجام كار نيك قرار داده است . آيا نمى دانيد كه كار خير آن است كه بدون درخواست انجام شود؛ اما اگر، پس از آن كه فرد نيازش را به تو باز گفت و تو هم چيزى به او بخشيدى ، در واقع اهدايى تو در مقابل آبروى او مى باشد. چه بسا فرد محتاج در شب در بسترش با بى تابى و نگرانى به صبح رسانده و در ميان بيم و اميد غوطه ور بوده است كه آيا فردا اندوهناك و شكست خورده باز مى گردد  يا با خوشحالى و سرور؟

پس او به نزد تو مى آيد در حالى كه زانوانش مى لرزد و دلش از ترس و دلهره لبريز شده است . پس اگر تو حاجت وى را در ازاى آبرويش روا دارى ، بذل آبرو براى وى بسى بزرگتر و سنگين تر از كار خيرى است كه در حق او انجام داده اى.

 *نحوه جواب رد درخواستگارى

هنگامى كه مروان ، حاكم مدينه ، مامور شد تا دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند، وى با عبدالله تماس گرفته و موضوع را در ميان گذاشت . عبدالله در پاسخ گفت : اختيار دختران و زنان ما با حسن بن على عليه السلام است ، دخترم را از او خواستگارى كن . مروان به حضور امام حسن عليه السلام آمد و دختر عبدالله را خواستگارى نمود. امام حسن عليه السلام فرمود: هر كس را كه در نظر دارى دعوت كن ، تا اجتماع نمايند و من نظرم را بگويم .

مروان ، بزرگان دو طائفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه آن ها در يك مجلسى اجتماع نمودند، امام حسن عليه السلام نيز حاضر شد. مروان برخاست و پس از حمد و ثنا چنين گفت :

اميرمومنان معاويه ، به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه خواستگارى كنم به اين  شرائط كه :

 *  هر قدر پدرش خواست مهريه تعيين كند، مى پذيرم .

 *  هر مبلغى كه پدرش بدهكار باشد، بدهى هايش را ادا مى كنيم .

* اين وصلت موجب صلح بين دو طائفه بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد.

 * يزيد بن معاويه همتايى است كه نظير ندارد، به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد، بيشتر از حسرت و افتخار يزيد به شما است .

 * يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابرها طلب باران مى شود.

آن گاه سكوت كرده و در كنارى نشست . در اين هنگام امام حسن عليه السلام لب به سخن گشوده و بعد از حمد و ستايش پروردگار فرمو د. اما در مورد مهريه ، ما از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهريه دختران و بستگان خويش تجاوز نمى كنيم .

  در مورد قرض هاى پدرش ، چه موقع زن هاى ما قرض هاى پدرانشان را پرداخته اند كه اين هم يكى از آن ها باشد.

  در مورد صلح دو طايفه ، دشمنى ما با شما براى خداست و در راه اوست . بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم ؛ فانا عادينا كم لله و فى الله فلا تصالحكم للدنيا .

  در مورد اينكه افتحار ما به وجود يزيد، بيشتر از افتخار يزيد به ما است ، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است . ما بايد بر يزيد افتخار كنيم ولى اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است ، او بايد به وجود ما افتخار كند.

  اما اينكه گفتى به بركت چهره يزيد، از ابرها باران طلبيده مى شود، چنين چيزى درست نيست مگر در مورد محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله .

حضرت در ادامه افزود: نظر ما اين شده است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر درآوريم ، و من هم اكنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهريه اش را زمين مزروعى خود كه در مدينه دارم تعيين نمودم و همان زمين زراعتى زندگى آن ها را نيز تامين مى كند و ديگر نيازى به ديگران نيست . مروان مايوس شده و ماجرا را براى معاويه نوشت ، معاويه گفت : ما از آن ها خواستگارى كرديم . جواب منفى به ما دادند، اما اگر آن ها از ما خواستگارى كنند، جواب مثبت خواهيم داد.  

 * شیوه قضاوت    

در دوران حكومت اميرمومنان علی عليه السلام ، مامورين حكومتى ، قصابى را در كنار كشته اى به همراه چاقوى خون آلود - كه در دستش بود - يافتند. قرائن و شواهد موجود نشانگر كشته شدن مقتول ، توسط اين قصاب بود. بر اين اساس مامورين وى را با همان وضعيت ظاهرى به حضور على عليه السلام آوردند.

امام عليه السلام به قصاب فرمود: چه كسى آن شخص را به قتل رسانده است ؟ مرد قصاب گفت : من او را كشته ام . حضرت على عليه السلام طبق قرائن ظاهرى و اعتراف متهم ، دستور قصاص صادر كرد.

مامورين حكومتى بعد از صدور حكم قصاص او را به سوى محل اعدام روانه كردند. در اين اثنا مردى را ديدند كه به سرعت به سوى آنان مى آيد و فرياد مى زند:دست نگهداريد و عجله نكنيد، او را من كشته ام ، قاتل حقيقى منم ، آن مرد قصاب بى گناه است .

مسوولين اجراى حكم وقتى با اين وضعيت مواجه شدند، آن مرد را به همراه قصاب به حضور على عليه السلام آوردند. در محضر امام على عليه السلام آن مرد دوم ، سوگند ياد كرد كه او را من كشته ام . امام به قصاب گفت : چرا تو اعتراف به قتل نمودى و اقرار كردى كه او را كشته اى ؟

قصاب گفت : چون من در مخمصه عجيبى گرفتار شده بودم ، در خود هيچ گونه ياراى انكار نديدم . چون مرا در كنار جنازه خون آلودى با چاقوى آغشته به خون دستگير كرده بودند؛ يقين كردم كه به غير اقرار به قتل ، چاره ديگرى وجود ندارد. اما واقع امر اين است كه گوسفندى را سر بريده بودم و چون براى تخلى و رفع حاجت ، عجله داشتم با همان چاقوى خون آلود به خرابه شتافتم كه اتفاقا با جنازه خون آلود مواجه شدم . وحشت زده خواستم كه از آن جا فرار كنم . اما با رسيدن مامورين در همان جا خشكم زد و آنان مرا به حضور شما آوردند.

على عليه السلام به حاضران فرمود: اين دو نفر را به نزد فرزندم حسن ببريد تا او در اين مورد قضاوت نمايد. آن ها به حضور امام حسن عليه السلام آمدند و ماجرا را شرح دادند. امام مجتبى عليه السلام فرمود: به اميرمومنان بگوييد: اگر اين مرد ،شخصى را كشته است ، در مقابل جان قصاب را از مرگ حتمى رهانيده است .

خداوند در قرآن مى فرمايد: و من احياها فكانما احيا الناس جميعا  هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است امام على عليه السلام دستور داد هر دو را (قاتل و قصاب ) آزاد نمودند و ديه مقتول را از بيت المال ، به ورثه پرداخت نمود.  

تربيت در سيره و سخن امام حسن مجتبى عليه السلام ،عبدالكريم پاك نيا

 

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha