جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
علی الشعیبی

حوزه/ تنها هم و غم وهابی ها پرستش شیخ خود است. کاری که آنها می کنند این است که تاریخ شیخ خود را می خوانند، اما هنگامی که بخواهی از رسول خدا(ص) حرفی بزنی می گویند این بدعت است.

به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «حوزه» ، دکتر علی الشعیبی از مسلمانان متولد رقه سوریه است که از کودکی علاقه و استعداد سرشاری در یادگیری و تبلیغ اسلام داشت و از زمان 12 سالگی تحت تاثیر شیوخ وهابی رقه به این فرقه مذهبی گرایش پیدا کرد و جوانی خود را در سوریه و عربستان با اعتقاد به وهابیت و تعالیم محمد بن عبدالوهاب گذراند و سال ها نیز به عنوان مشاور ملک فهد پادشاه عربستان فعالیت کرد تا اینکه به دروغگو بودن محمد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه پی برد و با آشنایی با حدیث غدیر خود را بر سر دوراهی بهشت و جهنم یافت.

آنچه در ادامه می خوانید ترجمه گفتگوی شبکه الکوثر با این اندیشمند جهان اسلام و کارشناس وهابیت است. علی الشعیبی در این حلقه از گفتگو از تاریخ عربستان و زندگی نامه محمد بن عبدالوهاب و چگونگی درس خواندن و شکل گیری اندیشه های افراطی او و برخی اعتقادات وهابیت سخن می گوید:

 

- در گفتگوی گذشته درباره جغرافیا و جمعیت شناسی شبه جزیره عربی با شما صحبت کردیم. در این رابطه اگر جزئیات دیگری هم هست برای ما بازگو کنید.

لازم است جزیرة العرب را از لحاظ تاریخی بررسی کنیم. در عصر اموی جزیرة العرب مستقیما وابسته به دمشق بود و امیر جزیرة العرب از دمشق و شام منسوب می شد و در عصر عباسی هم تا سال 524 وابسته به دمشق بود. در سال 225 یا 226 شخصی در شبه جزیره حاکم شد به نام "محمد الأخیضر" و حکومت "اخیضریه" در شبه جزیره حاکم شد تا قرن ششم هجری. در این زمینه موضوع بسیار مهمی که باید به آن توجه کنیم، درگیری و جنگ میان نجد و حجاز است که در جاهلیت بود و در صدر اسلام هم ادامه داشت و مسیلمه کذاب به پیامبر(ص) نامه فرستاد که من به تو ایمان دارم، اما می خواهم شریک تو باشم و پیامبر(ص) هم به او پاسخ مختصری فرستاد که «الملک لله یؤتیه من یشاء». سپس باید بدانیم که 90 درصد خوارج از نجد هستند و اینها مقدماتی است برای آشنایی مخاطبان با طبیعت سرزمین نجد چون در نجد اماکن زراعی را می بینید و چشمه هایی وجود دارد و این گونه نیست که کسی بگوید تمام آن صحرا و بیابان است.

حکومت اخیضریه که درباره آن صحبت کردم تا نیمه قرن ششم باقی بود و سپس از هم پاشیده شد و اعراب دوباره به کشتن همدیگر روی آوردند به گونه ای که از نیمه قرن ششم به بعد زندگی عرب ها بر اساس دزدی و چپاول و غارت و کشتار شکل گرفت.

 

- محمد بن عبدالوهاب از کدامیک از این مناطق عربستان است؟

ابن عبدالوهاب متولد منطقه عیینه است که در شرق ریاض است و پدرش در این شهر قاضی بوده و عمویش ابراهیم هم یک عالم بوده است.

منطقه نجد منطقه ای متنوع بوده که قبایل زیادی در آن زندگی کرده اند؛ از شرق که شروع کنیم قبایلی همچون عجمان، آل رعرع، بنی خالد، عتبان(عتیبه)، تمیم، مطیر را می بینیم و در وادی القری مجموعه ای از قبایل حضور داشته اند. دو قبیله یهودی نیز هم عصر محمد بن عبدالوهاب بوده اند به نام قبیله "بنو زید" و "بنو شحان". در جنوب شرق قبایل بنومرة را داریم و در نجران هم مجموعه ای از قبایل وجود دارند که در مقدمه آنها "بنویام" قرار دارد.

اگر برگردیم و به القصیم برویم، در آنجا قبایل "عنزه" و "شمّر نجد" وجود دارد. در شمال نیز منطقه الحائل قرار دارد که قبایل "طیّ" و "شمّر" بوده اند و "طیّ" در واقع، اصل قبیله شمّر است.

 

- فایده دانستن این بحث ها در موضوع آشنایی با وهابیت چیست؟

اعرابی( عرب بادیه نشین) سرشتی غارتگر و دزد دارد و ده آیه از قرآن کریم نیز درباره آنها صحبت می کند. این اعرابی هنگامی که درباره کاری به یک حجت به ویژه یک حجت دینی استناد می کند، باید بدانید که تمام ویژگی های چپاولگری و غارتگری و دزدی و خونخواری در آن نهفته است.

قبایل یهودی که پیش از این به آن اشاره کردم و در وادی القرای زندگی کرده اند، و ودای القرای مملو از روستاها بوده از شمال مکه تا تیماء. این دو قبیله یهودی در این منطقه زندگی کرده اند و بخش زیادی از ارتش محمد بن عبدالوهاب از این دو قبیله بوده اند.

"مستر همفر" کسی بود که صیغه توافق میان محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود را مطرح کرد و گفت: این توافق از دو بند تشکیل شده: در بند اول محمد بن سعود به محمد بن عبدالوهاب می گوید من می ترسم اگر پیروز شویم و دین به حاکمیت برسد، مرا تنها بگذاری و بروی و محمد بن عبدالوهاب در آنجا عبارتی می گوید که از تورات است و می گوید «الدم الدم و القصاص القصاص». و بند دوم این است محمد بن سعود از روستاهای نزدیک به الدرعیه خراج می گرفت و به محمد بن عبدالوهاب گفت تو همچنان به من خراج بده و خراج را قطع نکن، اما من کاری می کنم تو بی نیاز و ثروتمند شوی.

ما مورخان زیادی داریم مانند این بشر، ابن بسام، ابن غنام، القاضی و عبدالله. تمام اینها تاریخ منطقه را ثبت کرده اند، اما هیچ کدام در ثبت تاریخ انصاف نداشته اند و از زور سرنیزه وهابی ها ترسیده اند و از این رو تاریخی که مستشرقان درباره وهابیت ثبت کرده اند به واقعیت نزدیک تر است.

از سوی دیگر تمام انسان های مصلح هم که درباره وهابیت نوشته اند در نوشته های خود قبل از هر کاری عصر و دوره زندگی وهابیت را لعنت می کنند و وانمود می کنند در آن دوره هیچ خبری از علم و علما نبوده و دوره ای سرشار از تاریکی و جاهلیت و فساد بوده تا اینکه محمد بن عبدالوهاب می آید و مثلا دین امت را نجات می دهد. این روش آنها است، اما ابن عثیمی می گوید: در آن زمان علمای زیادی در نجد بوده اند که علم زیادی داشته اند، اما دین آنها با محمد بن عبدالوهاب تفاوت داشته است. محمد بن عبدالوهاب می خواست قتل و کشتار انسان ها را برای خود توجیه کند. اما علمای آن دوره مانند این سحیم از علمای مطرح آن دوره بوده که در برابر محمد بن عبدالوهاب ایستاد و وهابی ها به او لقب "ابن بهیم" دادند تا به او توهین کنند.

ابن عبدالوهاب هنگامی که در عیینه نزد پدرش درس می خواند، پدرش از او راضی نبود.

وهابی ها می گویند سلیمان بن عبدالوهاب عموی محمد بن عبدالوهاب هنگامی که کتاب "الصواعق الالهية فی الرد علی الوهابية" را نوشت، در آنجا می گوید محمد بن عبدالوهاب آخر عمر مرتد شد و غیره اما اینها درست نیست. محمد بن عبدالوهاب چون انسان خونخوار و قاتلی بود مردم در آخر عمر به دنبال او می گشتند تا او را بکشند تا از شر او نجات یابند.

 

علم آموزی محمد بن عبدالوهاب

 محمد بن عبدالوهاب به مکه آمد و در کلاس سندی شرکت کرد و به مدینه رفت و از درس شیخ محمد الکردی در مدینه استفاده کرد و از هر دو نفر روایت نقل کرد، اما در واقع شاگرد آنها و شاگرد هیچ کس دیگری نبود و بعد از آن این دو استاد را رد کرد.

روزی شخصی از او پرسید این علم خود را از کجا آورده ای؟ متصل است یا منفصل و او گفت علم من منفصل و الهام الهی است. و همین محمد بن عبدالواهاب تمام مسلمانان تا 600 سال پیش از خود را تکفیر می کند که در میان آنها ابن تیمیه هم وجود دارد.

محمد بن عبدالوهاب هنگامی که به بصره رفت، برخی ها می گویند آنجا فقه خوانده، اما این گونه نبوده و فقط نزد شیخ محمد المجمعی صرف و نحو خواند و چهار سال هم آنجا بود و برخی می گویند به بغداد رفت و 5 سال در آنجا بود و برخی می گویند به کردستان عراق رفت و یک سال در آنجا بود و برخی می گویند به اصفهان رفته است.

 

- محمد بن عبدالوهاب دروس دینی را کجا فرا گرفت؟

در آن زمان و تا کنون در خانواده های مذهبی هنگامی که کودکی به دنیا می آید آن خانواده ابتدا آن کودک را به حفظ قرآن تشویق می کنند و این اولین چیزی است که آن کودک فرا می گیرد و این در روستاها است و اما در شهرها کودکان خانواده های دینی علاوه بر حفظ قرآن، الفیه ابن مالک را هم حفظ می کنند و گاهی هم الفیه های فقهی حفظ می کنند.

ابن عبدالوهاب در سال 1111 در عیینه به دنیا آمد و برخی روایات هم تاریخ تولد او را سال 1115 گفته اند. خانواده او و پدر و عمویش ابراهیم و برادر بزرگش در فقه حنبلی سررشته داشتند. محمد پس از فراگیری علوم نزد پدرش برای یادگیری علوم اسلامی به مکه و مدینه رفت و در آن زمان عالم مکه شیخ سندی بود و در آن زمان علم آموزی در مکه جالب بود و در خانه کعبه حلقه های درس برگزار می شد که در آنها علوم مختلفی مانند فقه، حدیث، تفسیر و عربی تدریس می شد، اما محمد بن عبدالوهاب از این درس ها خوشش نیامد. پس از آن به مدینه رفت و در آنجا عالم مدینه شیخ محمد الکردی یا الکریدی بود و از دروس آنجا هم خوشش نیامد و در آنجا شیخ محمد الکردی به او توصیه کرد که در این وضعیت از غرور و تکبر و دوری از سیره علمای گذشته باقی نماند. طلبه یا باید پیرو و شاگرد دیگران باشد و یا اینکه خودش تولید و اجتهاد و ابداع داشته باشد.

خلاصه اینکه محمد بن عبدالوهاب به عیینه بازگشت و از آنجا به بصره رفت تا از آنجا به شام برود.

 

- در آن دوره هنوز افکار افراطی نداشت؟

نه هنوز آن افکار خود را مطرح نکرده بود، اما ویژگی او این بود که از هیچ کس خوشش نمی آمد و غرور زیادی داشت و این ما را به یاد نسل اول تابعین می اندازد که عکس این عمل می کردند. در آن زمان در مسجد پیامبر(ص) 80 نفر بدری بود و هنگامی که کسی که از آنها سؤالی می پرسید هیچ کدام پاسخ نمی داد و این رفتار آنها به خاطر ترس از خدا و تواضع و تقوا بود، اما ابن عبدالوهاب فقط غرور داشت و غرور او اجازه نداد از علم مکه و مدینه استفاده کند.

شیخ احمد زینی دحلان مفتی شافعی در مکه بود که از مخالفان ابن عبدالوهاب است و کتاب زیبایی دارد به نام الاجوبة النجدية علی الاسئلة النجدية. وی در این کتاب مطالب جالبی را درباره وهابیت و نظرات و ویژگی های ابن عبدالوهاب می گوید.

پس ابن عبدالوهاب از عیینه به بصره رفت. در آن زمان علوم اسلامی در بصره گستردگی نداشت و بیشتر در آنجا عربی و علوم لغت تدریس می شد. ابن عبدالوهاب 4 سال در بصره بود و پس از آن 5 سال در بغداد سپری کرد و برخی می گویند یک سال هم در کردستان عراق بوده و برخی می گویند از آنجا به اصفهان رفته و برخی هم سفر او به بغداد و اصفهان و کردستان عراق را انکار می کنند، اما همه اجماع دارند که به بصره سفر کرده و 4 سال آنجا بوده و عربی را فرا گرفته و در آنجا بود که برخی افکار عجیب خود را اظهار کرد و مطالبی درباره تحریم زیارت قبور و اولیاء و زیارت ضریح های مقدس و تکفیر کسانی که ضریح ها را زیارت می کنند بیان کرد و به آنها لقب "قبوریین" داد و از اینجا این افکار او آشکار شد و مردم بصره او را طرد کردند و استاد او به این خاطر از مردم بصره ناراحت شد. از آن روستا به سمت "زبیر" حرکت کرد تا اینکه به هر طریق خود را به عیینه رساند و دید پدرش از آنجا به حریملاء رفته و او هم به حریملاء رفت.

پس از آن در عیینه مستقر شد و با خانمی به نام جوهره بنت عبدالله ابن معمر ازدواج کرد. ابن معمر باغ های زیادی در احساء داشت که از سود آنها امرار معاش می کرد و زندگی راحتی داشت و محمد ابن عبدالوهاب به او گفت اگر به سخن من گوش کنی بدون دردسر پول زیادی به سوی تو سرازیر می شود. الان من می خواهم به یک نکته اشاره کنم به کسانی که تاریخ را از جنبه های مختلف اقتصادی و دینی و غیره بررسی می کنند. تاریخ مجموعه ای از متون است که در کنار هم قرار می گیرد و با هم خوانده می شود و تصویر مردم آن زمان را برای خواننده بازسازی می کند. واقعیت این است که مردم در آن زمان در جامعه ای شبیه برده داری زندگی می کردند که در راس آن یک سرمایه دار بزرگ بود که شترها و گوسفندان و باغ های زیادی داشت و چشمه های آب هم مال او بود که آب را به دیگران می فروخت و گاهی کشاورزان از آنها تقاضا می کردند پول آب را از آنها نگیرند یا دیرتر بگیرند و در اینجا نیز حاکم منطقه و این مبلغ دینی(ابن عبدالوهاب) اهمیت آب را می دانستند و ابن معمر هم نزدیک بود پیشنهاد ابن عبدالوهاب را بپذیرد تا اینکه شیخ و بزرگ ابن معمر در احساء که پول ها نزد او بود ابن معمر را تهدید کرد که اگر به حرف ابن عبدالوهاب گوش دهی سهم تو را قطع می کنم و ابن معمر هم حرف ابن عبدالوهاب را نپذیرفت و ابن عبدالوهاب از آنجا به "درعیه" رفت و در آنجا نزد دو نفر از شاگردان خود به نام های عبدالله و احمد رفت که پیش از این در عیینه نزد او درس خوانده بودند و برخی هم می گویند دو برادر محمد بن سعود از او خواستند ابن عبدالوهاب را یاری کند و برخی هم می گویند همسر ابن سعود زن صالحی بوده و از او خواست ابن عبدالوهاب را یاری کند. در اینجا به بحث پول و تاثیر آن در ثبت تاریخ بازمی گردم.

ابن سعود روستاهای زیادی در درعیه داشته که سالیانه از آنها خراج می گرفت. درعیه منطقه بزرگی نیست و مردم زندگی خود را با دامداری می گذراندند و ابن بِشر[1] در کتاب خود می گوید پیش از آمدن ابن عبدالوهاب در بازارهای ریاض خبری از ازدحام مشتری نبود و حسین ابن غنام هم در کتاب "تاریخ نجد" همین مطلب را می گوید و به جز این دو کتاب اشعاری هم از آن زمان وجود دارد که اوضاع آن دوره را برای ما حکایت می کند و ما باید بدانیم که تمام این مورخان مانند ابن بشر، ابن غنام، ابن بسام، القاضی و مورخان دیگر آن دوره وابسته به حکومت بوده اند و در نوشتن خود و ثبت وقایع مستقل نبوده اند و هیچ کدام نمی توانسته چیزی بنویسد که موجب ناراحتی ابن سعود یا ابن عبدالوهاب باشد. البته در این زمینه منابع دیگری هم وجود دارد که قابل مطالعه باشد و باید بدانیم که قابل اعتماد ترین منابع در این زمینه، منابع مستشرقین است.

 

- نظر شما درباره حکومت وهابی محمد ابن عبدالوهاب و تروریست خواندن این حکومت چیست؟

خداوند همه را از شر این تروریست ها حفظ کند. زمانی ابن عبدالوهاب سپاهی را به فرماندهی یکی از امرای خود برای جنگ به یک روستا فرستاد که اهل آن ثروتمند بودند و به سربازان خود گفت اهل این روستا کافر هستند و شما شبانه به آنجا حمله کنید و سر از تن آنها جدا کنید. سربازان ابن عبدالوهاب شبانه به روستا رسیدند و در آن زمان مردم روستا منتظر نشسته بودند تا هنگام اذان صبح شود که ناگهان اذان گفتند و سربازان با شنیدن صدای اذان نزد امیر خود رفتند و گفتند اینها مسلمان هستند، اما امیر آنها گفت مبادا فریب این اذان را بخورید، بروید و همه آنها را بکشید و همین طور هم شد.

من از وهابی ها می خواهم در درجه اول مسلمان باشند چون وهابی ها نه سنی هستند و نه شیعه هستند. آنها و همه باید بدانند که وهابیت یک مذهب و دین دیگر است.

صالح بن فوزان در کتاب توحید خود صفحه 66، چاپ سوم، دارالمعارف ریاض سال 1423 می نویسد: مشرکان عبارتند از جهمیه، معتزله و اشاعره. یعنی آنها اشاعره اهل سنت را هم مشرک می دانند. اکنون نیز در سوریه، اهل سنت اولین هدف تروریست های وهابی هستند.

اکنون این جنگی که در سوریه و عراق و یمن و مصر به راه افتاده به مردم فهماند که وهابی ها قبل از هر چیز دیگر به دنبال ضربه زدن به اهل سنت هستند. چرا؟ چون امام اشعری زمانی که از دنیا می رفت و در حال مرگ بود به شاگرد خود به نام سختیانی گفت قبل از اینکه از دنیا بروم شما شاهد باشید که من میان مسلمانان فرقی قائل نیستم یعنی شیعیان با طوایفی که دارند و اهل سنت با طوایفی که دارند برای او یکسان بودند چون تمام کسانی که لا اله الا الله و محمد رسول الله گفته باشند و به قرآن ایمان داشته باشند  به معاد و کعبه ایمان داشته باشند اینها مسلمان هستند.

من خطاب به جهان اسلام می گویم شما بروید از اهل رقه درباره داعش و عناصر داعش در رقه بپرسید. عجیب است است که 99 درصد آنها نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند. یکی از آنها که به زور مردم را به نماز دعوت می کرد، مردم به او می گویند خود تو چرا نماز نمی خوانی؟ من می گویم 99 درصد تا نگویم همه آنها و مدیون نشوم وگرنه می گفتم همه آنها چون نسبت دادن یک امر به همه خطرناک است و ما می خواهیم به حقیقت برسیم.

کسانی که درباره ابن عبدالوهاب می نویسند و او را مدح می کنند یکی از آنها هنگامی که درباره پاکی و نزاهت و فقر ابن عبدالوهاب می نویسد، چند سطر بعد از آن چنین می نویسد: و هنگامی که به خواست خدا ریاض فتح شد سهم شیخ از خمس، چهل هزار نجدیه شد که این سهم فقط در یک واقعه نصیب او شد. در یک درگیری دیگر وهابی ها به شیخ "مطلق الجربا" حمله کردند که شیخ مشایخ قبیله شمّر بود و زمانی که سوار اسب بود جرات نداشتند به او حمله کنند و از این رو گله گوسفندی به طرف وی هدایت کردند تا از روی اسب بر زمین افتاد و آن گاه به او حمله کردند و در این درگیری فقط صد هزار گوسفند و ده هزار شتر غارت کردند.

هنگامی که به دوره دوم حکومت سعودی می رسیم، با مردمی روبرو می شویم حلال را حلال نمی دانند و حرام را حرام نمی دانند و حرام خدا را حلال می شمارند در حالی که رسول خدا از این کار نهی کرد و فرمود: گاهی کسی از شما بدون اینکه متوجه باشد سخنی می گوید و حرامی را حلال و حلالی را حرام می کند و همین کار او را به قعر جهنم می برد.

تنها هم و غم وهابی ها پرستش شیخ خود است. کاری که آنها می کنند این است که تاریخ شیخ خود را می خوانند؛ از کجا آمده؟ کجا به دنیا آمد؟ کجا رفت؟ کجا درس خواند؟ چه کار کرد؟ کی تبلیغ را شروع کرد؟ چه گفت؟ تمام اینها را می خوانند، اما هنگامی که شما بخواهی از رسول خدا(ص) حرفی بزنی می گویند این بدعت است و هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش جای دارد. آنها شیخ خود را بیشتر از رسول خدا(ص) مقدس می دانند و از این رو بود که ابن عبدالوهاب می گفت دین جدیدی برای شما آورده ام. ابن عبدالوهاب خود را از تمام انبیا و پیامبر اسلام بزرگ تر می دانست.

 

ترجمه:‌سید احمد احمدزاده

این گفت و گو ادامه دارد...

 

[1]. در کتاب خود به نام: عنوان المجد في تاریخ نجد

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha