به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از مشهد، موکب شهدای روحانی مرکز مدیریت این حوزه، از ۳۰ مردادماه با حضور کارکنان مرکز مدیریت حوزه علمیه خراسان، در جوار بارگاه نورانی حضرت علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) میزبان زائران بود. شامگاه دیشب، این موکب پس از پنج روز خدمت عاشقانه و بیوقفه، فعالیت خود را با خاطرهای شیرین و اندکی حس دلتنگی به پایان رساند.
در این روزها، مدیران، معاونین، کارشناسان، پشتیبانان، نگهبانان و.... شانه به شانه، کنار سماورهای بزرگ و دیگهای غذا، یا پشت میزهای پذیرایی ایستاده بودند و به بیش از ۵۰ هزار زائر رضوی، غذای گرم، چای، دمنوش، شربت و آب خنک تقدیم کردند.
در میان بوی چای تازهدم و همهمه صفهای زائران، پای صحبت چند تن از خادمان این موکب نشستم؛ گفتوگوهایی که هر کدام بیش از آنکه شبیه یک مصاحبه معمولی باشند، روایت صمیمانهای از دل روزهای پرشور خدمت است و هر پاسخ، تکهای از یک پازل پنجروزه بود که حالا با غروب موکب، کاملتر دیده میشود.
صدای خستگی نبود، عطر عشق بود
سعید خوشی، مسئول امتحان ارزیابی علمی حوزه علمیه خراسان، آنقدر غرق خدمت بود که چندبار به سراغش رفتم اما هر بار دستش در کار بود. آخرسر هم با اصرار، لحظهای محل خدمت را ترک کرد تا این چند جمله را بگوید: بزرگترین لذتش این بود که زائر میآمد، با تعجب نگاه میکرد و میگفت: روحانیها و کارکنان حوزه هم اینطور به زائر چای و غذا میدهند؟ همین نگاه، یک تصویر تازه در ذهن مردم ساخت. ما، هم خادم حضرت بودیم و هم فرصت داشتیم با یک لیوان آب یا یک چای، دلهایشان را نرم کنیم. این پنج روز برای من ادای دین به همسایگی امام رضا(علیهالسلام) بود.
کسانی که خستگی را باور نکردند
زاهدیزاده، کارشناس مسئول اداره ارزشیابی و جذب اساتید، وقتی برای مصاحبه به سراغش رفتم، با تبسم گفت: «سهشنبه بیا!» اما وقتی گفتم میخواهم حالوهوای همین امروز را ثبت کنم، چند دقیقهای از شلوغی کار کم کرد تا بگوید: در این موکب، میز و جایگاه اداری معنایی نداشت؛ همه، از مدیر تا کارشناس، با خلوص کامل به همدیگر کمک میکردند. مردم که این صحنهها را میدیدند، با ما ارتباط صمیمانهتری برقرار میکردند و حتی دغدغههای دینی و اعتقادیشان را در میان میگذاشتند.
حسن قاسمی، از واحد حراست، هم با همان آرامش خاصش گفت: برای من این روزها یادآور اربعین بود؛ مردم مشهد اینجا هم مثل مسیر نجف تا کربلا رفتار میکردند. خستگی که اصلاً حس نمیشد، چون هر لبخند زائر، خودش انرژی تازهای بود.
کار روزمره یا کار عاشقانه؟
کاظم جانبیگی، از نیروهای خدمات و تشریفات، همیشه با لبخند پاسخ میداد، اما وقتی صحبت به رفتن زائران کشید، در پس نگاهش حس غریبی پنهان بود. خودش چنین گفت: این بهترین روزهای عمر ماست. گرما و فشار کار هیچ معنایی نداشت، چون عشق به امام رضا، خستگی را وا میداشت. امشب، حس غریبی داریم؛ سفره که جمع شد، دلهایمان هم گرفته. فقط دعا میکنیم سال بعد هم زنده باشیم برای همین خدمت.
حسین قاسمی، آشپز موکب، هم معتقد بود: کار روزمره را گاهی از روی اجبار انجام میدهیم، ولی اینجا را با عشق. حتی وقتی گرما شدید بود یا زمان پخت طولانی، لحظهای یادمان نمیآمد که خستهایم. آخر کار هم وقتی میبینی زائر لبخند دارد، همه سختیها میرود.
هادی نجفی، نگهبان مرکز، وقتی برای مصاحبه نزدیک شدم، چنان هول شد که انگار برای صداوسیما آمدهام! بااینحال، خیلی ساده و بیتکلّف گفت: اینها مهمان امام رضا هستند، باید حواسمان به حرف و رفتارمان باشد. وقتی دور و بر حرم پر از زائر است، شادی موج میزند؛ اما همین که میروند، مشهد یکهو خلوت و ساکت میشود. این سکوت، برای ما سنگین است.
پایان، اما نه برای دلها
با پایان این پنج روز، چایخانهها خاموش شد، دیگها خالی و میزها جمع شد. اما برای خادمان این موکب، خدمت به زائران امام مهربانیها نه فقط یک وظیفه که یک توفیق بود؛ توفیقی که با همه سختیهایش، امروز جایش در دلها خالی مانده است.











نظر شما