دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۱۵
نماز در سیره شهدا؛ چقدر از آن‌ها دوریم؟

حوزه/ نماز، سنگ‌بنای ایمان و محور زندگی شهدا بود؛ حتی در سخت‌ترین لحظات جبهه و عملیات، اول وقت آن را بر همه کارها مقدم می‌دانستند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، شهدا حتی در اوج خستگی و خطر، نماز اول وقت را ترک نمی‌کردند و آن را بر همه کارها مقدم می‌دانستند. و این باید الگویی برای ما باشد تا به بهانه‌های کوچک دنیایی این فریضه بزرگ را بی‌اهمیت قلمداد نکنیم.

سخنرانی را برای نماز متوقف کرد

در یکی از روستاهای فیروزکوه جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی به عنوان سخنران دعوت شده بود.

پس از مداحی و چند برنامه مرسوم دیگر از شهید صیاد خواستند سخنرانی بکند.

ایشان پشت تریبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارک و تعالی و درود و صلوات بر پیامبر و آلش علیهماالسّلام فرمود: روزی جلسه مهمی در مورد جنگ خدمت حضرت امام بودیم .

وقت نماز شد و امام وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به تبع امام فهمیدیم وقت نماز است و نماز بر همه چیز ترجیح دارد.

بعد شهید صیاد شیرازی با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود:

الان هم وقت نماز هست اگر خواستید بعد از نماز برای شما سخنرانی می کنم.

صحبت را تمام کرد و صفهای نماز تشکیل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا گرفت.

_________________________________________________

فرود برای نماز

سردار دربندی، از هم رزمان شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی می گوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم».

________________________________________________

نماز اول وقت در اوج خستگی

همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَرکُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود»

______________________________________________

برای نماز می‌جنگنیم

همرزم سردار شهید حاج علی اکبر رحمانیان در خاطره‌ای از ایشان روایت می‌کند: «در پایگاه امیدیه بودیم، چند دقیقه ای به اذان صبح مانده بود. علی اکبر را دیدم که بعد از چهار شبانه روز، از منطقه عملیاتی برگشته بود. خستگی شدید در چهره اش آشکار بود. فکر کردم می خواهد استراحت کند و بعد نماز صبح بخواند؛ چون خواب از چشمانش می بارید، ولی برعکس، تا اذان گفتند، جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شد. به او گفتم: خسته هستی؛ کمی دراز بکش، بعد نماز بخوان. لبخندی زد و گفت: ما الآن برای همین نماز داریم می جنگیم. وقتی به نماز ایستاد، دیگر آثار خستگی در او نمی دیدم»

________________________________________________

نماز اول وقت حتی سر جلسه امتحان

یکی از دوستان شهید احمد علی نیری نقل می‌کند: توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار می گردد. چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم.گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمی گیره.
اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان.
بیست دقیقه می شد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمد علی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت می کرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم. بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر. کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود.
تا معلم برگه را داد به دست یکی ا زدانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد، ، گفت: نیری برو بشین سر جات.
من و احمد علی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه.

______________________________________________

گریه برای نمازی که قضا شد

در سربازی یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند وقتی برگشتم آنقدر خسته بودم که از فرط خستگی خوابم برد، اما به علت خستگی زیاد خوابم طولانی شد، وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نماز قضا شده این قدر از این که نمازم قضا شده ناراحت و عصبانی شدم که چندین بار سَرَم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم آن قدر گریه و اندوه به من دست داده بود که تا یک هفته دست از سرم برنمی‌داشت(خاطره ای از شهید حسن باقری)

_____________________________________________

مگر نمی‌شنوید،دارند اذان می‌گویند!

شهیدخلبان علی اکبر شیرودی در کنار هلیکوپتر جنگی‌اش ایستاده بوده و از خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال می‌کردند.

خبرنگاری از کشور ژاپن آمده بود پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟

شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ‌ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام درخطر باشد.

این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم می‌پرسیدند:‌کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده. خلبان شیرودی همانطور که می‌رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان می‌گویند.

_________________________________________

برای نماز، در بسیج ماند

خواهر شهید علی فتاح‌پور نقل می‌کند: آن روز تمام خانواده‌مان نماز صبح‌شان قضا شد. وقتی ایشان را برای نماز صبح بیدار کردیم و ایشان متوجه شدند، با ناراحتی گفت: چرا امروز خواب ماندید؟ هر چه دلیل آوردیم، برای او قانع کننده نبود. از آن به بعد (شهید علی فتاح پور) شب‌ها در بسیج می‌خوابید و پس از آن که نماز اول وقت را در مسجد می‌خواند. به منزل می‌آمد، مبادا مجدداً‌ نمازش قضا شود.

_______________________________________

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha