به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت ایام فاطمیه، نگاهی داریم به خاطراتی از ارادت و دلدادگی شهدا به حضرت زهرا سلاماللهعلیها.
مصطفی احمدی روشن
نصف شب بود. داشتیم از مراسم فاطمیه برمیگشتیم.
ماشین نبود که مصطفی به خانهشان برگردد.
آمدیم در خانهی ما، اما چفت در را انداخته بودند. دلمان نیامد در بزنیم.
گفتم: «بیا به خاطر حضرت زهرا (س) امشب را بیدار بمانیم.»
رفتیم پارک و روی نیمکتها نشستیم. مأمورها فکر کردند معتاد یا بیخانمانیم، ما را بردند کلانتری.
مصطفی گیر داده بود که: «بگذارید شب را همینجا بمانیم.»
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن
___________________________________________________
شهید حاج قاسم سلیمانی
هر سال فاطمیه، ده شب مراسم میگرفت.
اوایل، برنامه را در حیاط خانهاش در کرمان برگزار میکرد. ده سال بعد، با جابهجایی خانهاش به خیابان شهید رجایی فعلی، زمین کنار خانهاش را خرید، به آن ملحق کرد و اسمش را گذاشت «بیتالزهرا (س)».
سال ۱۳۷۶ که به تهران منتقل شد، بیتالزهرا را وقف عزاداری کرد. دوست داشت آنجا مرکزی برای نشر فرهنگ قرآن و اهلبیت (ع) باشد. حتی پیمانکار صحن حضرت زهرا (س) در نجف اشرف را آورد تا فضای داخلی آنجا را طبق معماری اسلامی–ایرانی تزیین کند.
میگفت: «دوست دارم تا فاطمیه تمام شود.»
در مراسم فاطمیه، بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن. برای تمیز کردن سرویسهای بهداشتی بیتالزهرا کارگر گرفته بودیم.
تا فهمید، رفت پایین پیششان، نگذاشت کارگرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از چهل و پنج دقیقه آمد بیرون. یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش! منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم.»
کار که زیاد بود، حاجی سختترین و بیریاترین را انتخاب کرده بود.
راویان: فاطمه مرادزاده و ابراهیم شهریاری، کتاب سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی
___________________________________________________
شهید دکتر مجید شهریاری
میخواستیم تابلوهایی با عنوان «یا فاطمةالزهرا» نوشته و به اتاقهای دانشکده نصب کنیم.
بعضی دانشجوها میگفتند: «این کارها جاش اینجا نیست.»
دکتر موافق نبود. میگفت: «اتفاقاً جاش همینجاست. باید این دانشگاه را با اهلبیت (ع) ضمانت کنیم.»
دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت ۹۹ درصد ۱۲۰ دقیقه را درس بدهد، اما روزهایی که به نام اهلبیت (ع) گره خورده بود، قاعدهاش فرق میکرد.
روز شهادت حضرت زهرا (س)، چند کتاب عربی و فارسی همراه خود آورده بود و نیم ساعت دربارهی حضرت صحبت کرد.
نمیدانم آن روز در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. هایهای گریه میکرد و ما هاجوواج دکتر بودیم و فقط نگاهش میکردیم.
کتاب شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینهی خاطرات
___________________________________________________
شهید عبدالحسین برونسی
شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقیها به میدان مین برخورد کرده بودند. هرچه میگشتند، معبرش را پیدا نمیکردند.
حاج عبدالحسین برونسی سر درگم بود و چهل–پنجاه متر آنطرفتر، یک گردان نیرو منتظر دستورش.
میگفت: «متوسل شدم به حضرت زهرا (س). دلم شکست، گریهام گرفت. نمیدانم چند دقیقه گذشت. بیاختیار دستور حمله را صادر کردم.»
محمدرضا فداکار میگفت: «آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد، سه نفر از بچهها رفتند طرف همان میدان مین. پای یکیشان بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان پر بود از مینهای ضدنفر؛ کلاهخود را که پرتاب میکردیم، مینها به یکباره منفجر میشدند.»
راوی: همرزم شهید، کتاب خط عاشقی ۲
___________________________________________________________
شهید احمد کاظمی
در عملیات بیتالمقدس، ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانس.
اصرار داشت سرپایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید، بستریاش کرد. بر اثر خونریزی زیاد از هوش رفت؛ اما یکباره به هوش آمد و گفت: «بلند شو برویم!»
اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم.
گفت: «میگویم به شرط اینکه تا زندهام به کسی نگویی.
در اتاق عمل خوابیده بودم که حضرت زهرا (س) از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند: بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس.»
راوی: آقای خانزاده، کتاب خط عاشقی ۲
___________________________________________________
شهید علی ماهانی
انسی داشت با حضرت زهرا (س). در شادترین لحظاتش، با شنیدن نام حضرت زهرا (س) بارانی میشد.
وارد اتاقش که شدم، روضهی یکنفره راه انداخته بود.
گفتم: «چرا گریانی؟» گفت: «برای مظلومیت حضرت زهرا (س).»
ادامه داد: «شما هم وقتی شهید شدم، بیایید سر مزارم روضهی حضرت زهرا (س) بخوانید.»
راوی: خواهر شهید، کتاب خط عاشقی ۲
____________________________________________________________
سید مجتبی علمدار
سید مجتبی یادگار جبهه را همیشه با خودش داشت. از سر کار که برمیگشت، مستقیم میرفت داخل اتاقش. آنقدر از این پهلو به آن پهلو میشد تا دردش آرام بگیرد.
گاهی درد پهلو امانش را میبُرید. میرفتم کنارش و میخواستم پهلویش را بمالم تا آرام شود. میگفت:
«مادر! این درد ارثیهی مادرم زهراست. بگذار با همین درد به آرامش برسم.»
راوی: مادر شهید، کتاب خط عاشقی ۲
__________________________________________________________
شهید محمدرضا تورجیزاده
از بس که شیفتهی حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژهای داشت. گردانی داشت به نام «یا زهرا (س)» که بیشتر نیروهایش از سادات بودند.
داشت سوار تویوتا میشد که برود.
رفتم جلو و گفتم:
«برادر تورجی! میخواهم بیایم گردان یا زهرا (س).»
گفت: «شرمنده، جا نداریم.»
گفتم: «مگر میشود گردانِ مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟»
تا فهمید سیدم، پیاده شد، خودش برگهام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم، نمیداد. نقطهضعفش را میدانستم. گفتم: «شکایتت را به مادرم میکنم.»
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشکآلود آمده بود دنبالم، با یک برگهی مرخصی سفیدامضاء.
گفت: «هر چقدر خواستی بنویس، اما حرفت را پس بگیر.»
راوی: سید احمد نواب، کتاب خط عاشقی ۲
________________________________________________________
شهید سید حسین حسینی
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلاً زیر بار نمیرفتم که اعزامش کنم. مقر واحد تخریب لشکر بودیم و عملیات کربلای هشت را در پیش داشتیم.
کتفهایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت:
«اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) میکنم. من را مادرم دعوت کرده است.»
بالاخره راضی شدم.
در حین عملیات، سراغش را از بچهها گرفتم. گفتند گلولهای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد.
داخل جیبش تقویمی بود که در صفحهی اولش یادداشتی در تاریخ ۱۳۶۶/۰۱/۰۱ نوشته بود:
«شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۱/۲۱»
بیست روز پیش، حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود.
راوی: حسین کاجی، کتاب خط عاشقی ۲
_______________________________________________________
تفحص شهدا
سال ۱۳۷۲ بود. در محور فکه، محدودهی ارتفاعات ۱۱۲ مشغول تفحص بودیم؛ اما شهدا به ما روی خوش نشان نمیدادند.
شب به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم.
در دلم گفتم:
«اگر قابل میدانید، عنایتی کنید تا شهدا نظری بکنند وگرنه برگردیم.»
فردا که با رمز «یا زهرا (س)» و توسل به ایشان کار را شروع کردیم، نگاهم به یک استخوان بند انگشت دوخته شد.
زمین را که خاکبرداری کردیم، پیکر دو شهید گمنام کنار هم پیدا شدند. پشت پیراهنهایشان نوشته شده بود:
«میروم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم.»
راوی: سید بهزاد پدیدار، کتاب خط عاشقی ۲
_____________________________________________________
شهید محمد اسلامینسب
مقام معظم رهبری برای بازدید از لشکر ۱۹ فجر آمده بودند.
فیلم مصاحبهای از شهید اسلامینسب، که چند روز قبل از شهادتش ضبط شده بود، پخش شد.
ایشان با ذکر عملیات فتحالمبین به یاد حضرت زهرا (س) افتاد و گفت:
«آن پارهتن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچگاه تنهامان نگذاشته است.»
با گریه میگفت: «هرگاه نام مبارک بیبی حضرت فاطمه (س) را به زبان میآورم، ناخودآگاه از خود بیخود میشوم.»
وقتی فیلم تمام شد، مقام معظم رهبری با چشمانی خیس از اشک فرمودند:
«من مطمئنم که این شهید عزیز در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراودهای داشته است.»
راوی: سردار نبی رودکی، فرمانده لشکر ۱۹ فجر در دوران دفاع مقدس، کتاب خط عاشقی ۲










نظر شما